💠بِسم ِ رب الشهداءِ و الصِّدیقین💠
#خاطرات_شهيد_چمران به روایت غاده جابر همسر شهید
#قسمت_پنجم
🍃بار دوم که دیدمش برای کار در موسسه آمادگی کامل داشتم. کم کم آشنایی ما شروع شد. من خیلی جاها با مصطفی بودم، در موسسه کنار بچه ها، در شهرهای مختلف و یکی دو بار در جبهه. برایم همه کارهایش گیرا و آموزنده بود. بی آنکه خود او عمدی داشته باشد. غاده با فرهنگ اروپایی بزرگ شده بود حجاب درستی نداشت اما دوست داشت جور دیگری باشد ، دوست داشت چیز دیگری ببیند غیر از این بریز و بپاشها و تجمل ها، او از این خانه که یک اتاق بیشتر نیست و درش همیشه به روی همه باز است خوشش می آید. بچه ها می توانند هر ساعتی که میخواهند بیایند تو بنشینید روی زمین و با مدیرشان گپ بزنند.
🍃مصطفی از خود او هم در این اتاق پذیرایی کرد و غاده چقدر جا خورد وقتی فهمید باید کفش هایش را بکند و بنشیند روی زمین ! به نظرش مصطفی یک شاه کار بود، غافل کننده و جذاب... یادم هست در یکی از سفرهایی که به روستاها می رفت همراهش بودم. داخل ماشین هدیه ای به من داد، اولین هدیه اش به من بود و هنوز ازدواج نکرده بودیم. خیلی خوشحال شدم و همانجا بازکردم دیدم روسری است، یک
روسری قرمز با گلهای درشت... من جا خوردم ،اما او لبخند زد و با شیرینی گفت : بچه ها دوست دارند شما را با روسری ببینند.
🍃از آن وقت روسری گذاشتم. من می دانستم بچه ها به مصطفی حمله می کنند که چرا شما خانمی را که حجاب ندارد میآورید موسسه، اما برایم عجیب بود که مصطفی خیلی سعی می کرد، خودم متوجه میشدم، مرا به بچه ها نزدیک کند. می گفت: ایشان خیلی خوبند. اینطور که شما فکر می کنید نیست، به خاطر شما می آیند موسسه و میخواهند از شما یاد بگیرند ان شاء الله خودمان بهش یاد می دهیم. نگفت این حجابش درست نیست، مثل ما نیست، فامیل و اقوامش آن چنانیاند. اینها خیلی روی من تاثیر گذاشت. او مرا مثل یک بچه کوچک قدم به قدم جلو برده، به اسلام آورد. نه ماه، نه ماه زیبا داشتیم و بعد با هم ازدواج کردیم. البته ازدواج ما به مشکلات سختی برخورد...
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf
💠ﺍﻟﺴَّﻠﺎﻡُ ﻋَﻠَﻴْﻚِ ﻳَﺎ ﻓَﺎﻃِﻤَﺔُ اَلْزَهرا💠
#خاطرات_شهید_مصطفی_ردانی_پور
سن شهادت: ۲۵ سال
اهل شهرستان اصفهان
#قسمت_پنجم
#رویای_عجیب
🍃تصمیم گرفته بود به مدرسه برنگردد. خیلی توی فکر بود. می گفت: "دوست دارم برم حوزه علمیه اما! اما نمی دانم الان بروم حوزه، یا اینکه درس هنرستانم را تمام کنم بعد برای حوزه اقدام کنم."
🍃فردا صبح رفت دنبال ثبت نام حوزه! پرسیدم: "چی شد، تصمیم گرفتی طلبه بشی!؟" مکثی کرد و ادامه داد: "دیشب خواب عجیبی دیدم! از حاج آقا تعبیرش را سوال کردم: گفت: تعبیرش این است که شما عالم و یاور دین می شوی! اما تاخیر نکن. باید سریع اقدام کنی!" با تعجب گفتم: "چه خوابی دیدی!؟"
🍃مکثی کرد و گفت: "رفته بودم توی مسجد امام اصفهان. همینطور که قدم می زدم یکباره صحنه عجیبی دیدم! آقا امام حسین (ع) در یکی از حجره های بالای مسجد زندانی شده بود! آقا مرا صدا کردند و گفتند: بیا در را باز کن. من هم گفتم: چشم، اجازه بدهید بروم و برگردم. ایشان فرمودند: همین الان بیا! من هم دویدم به سمت بالا و در را باز کردم. در همین لحظه هم از خواب بیدار شدم.
📚 کتاب مصطفی، صفحه 26 الی 27
ادامه دارد...✒️
🍃جهت تعجیل در فرج و سلامتی آقا و شادی روح امام و ارواح طیبه شهدا صلوات🍃
کانال رسمی گلستان شهدا اصفهان:
@GolestanShohadaEsf