eitaa logo
#عمو_شکری_همدان_گل_های_بهشتی golhaybeheshty313@
202 دنبال‌کننده
1.6هزار عکس
496 ویدیو
57 فایل
اجرای برنامه های شاد وجذاب توسط مربی ومدرس کشوری حاج آقای شکری ۰۹۱۰۲۰۴۱۳۴۲ @golhaybeheshty313 #عمو_شکری_همدان
مشاهده در ایتا
دانلود
@ZIRGONBADTALA مردم تمام مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا را آب و جارو کردند و گل ریختند. هواپیمای امام که نشست قرار نبود کسی روی باند برود. فقط شهید مطهری و آیت الله پسندیده (برادر امام) داخل هواپیما رفتند و با امام به داخل سالن آمدند. امام چهار پنج دقیقه پیام کوتاهی به مردم دادند و فرمودند: "وعده ما بهشت زهرا" زمانی که در تدارک مراسم استقبال از امام بودیم رانندگی ماشین امام به عهده من گذاشته شد. ازدحام زیادی بود، امکان خارج شدن امام از داخل جمعیت نبود. من به حاج احمد آقا (فرزند امام) گفتم که امام را دوباره به باند ببرید تا همان جا سوار ماشین بشوند. امام با حاج احمد آقا برگشتند و من سریع با بلیزر از در ورودی باند وارد شدم. وقتی امام سوار ماشین شدند و حرکت کردیم بیرون فرودگاه ماشین های اسکورت و موتورسوارها با آرایشی که از قبل مشخص کرده بودیم مستقر شده بودند.  همین که به میدان فرودگاه رسیدیم برنامه ها به هم خورد، مردم ریختند دور ماشین و فشار جمعیت بین ماشین ما و ماشین های اسکورت فاصله انداخت. از ابتدای جاده فرودگاه جمعیت به حدی رسید که به نظر من ماشین به دست مردم به چپ و راست متمایل می شد. امام از همان لحظه که حرکت کردیم لبخندی روی لبهایشان بود و با دستهایشان به دو طرف خیابان اشاره می کردند. فشار عصبی روی من و سید احمد آقا واقعا محسوس بود اما در امام اصلا دیده نمی شد. امام متوجه حال من می شدند و می فرمودند: "آرام باشید، اتفاقی نمی افتد." از در اصلی بهشت زهرا که داخل شدیم موتور ماشین از کار افتاد و خاموش شد. قرار شد امام سوار هلیکوپتر شوند. داخل ماشین از هجوم جمعیت ظلمات محض بود، بعضی اوقات که پای کسی کنار می رفت یک نوری می آمد. بخاطر ازدحام جمعیت امکان پیاده شدن امام نبود.  قرار شد مردم ماشین را نزدیک هلیکوپتر ببرند. عده ای از جوانان ماشین را بلند کردند و نزدیک هلیکوپتر زمین گذاشتند. از زمین تا پله هلیکوپتر فاصله بود، از امام خواستم روی پای من بالا بروند. امام داخل هلیکوپتر شدند، بعد احمد آقا وارد شدند. در این بین یک جوان پایش را روی سینه من گذاشت تا به داخل هلیکوپتر برود. از هوش رفتم و دیگر چیزی نفهمیدم، چشم که باز کردم دیدم دکتر عارفی دارد قلب مرا ماساژ می دهد و امام هم فریاد می زند: "من دولت تعیین می کنم، من توی دهن این دولت می زنم." اقتباسی از کتاب خاطرات محسن رفیق دوست تحت عنوان "برای تاریخ می گوی دهه فجر مبارک ❄️🇮🇷❄️🇮🇷❄️🇮🇷 از آسمون دوباره بارون گل می باره تو این هوای برفی تولد بهاره 🌺🌸🌺🌸 باد کنکای رنگی نقل و گل و شیرینی شروع جشن فجره لاله ها رو می بینی 🌷🌷🌷🌷🌷🌷 چون که اومد به میهن امام و رهبر ما میون کوچه هامون گلدون گل گذاشتیم پر میزدیم زشادی درد وغمی نداشتیم ❣❣❣❣ بیا باهم بخونیم باز مثل همیشه شعار اون شهیدان که رو دیوار نوشته تا خون در رگ ماست خمینی رهبر ماست تاخون در رگ ماست ایران میهن ماست. 🙏🙏🙏🙏 شعر:پیروزی انقلاب🇮🇷🇮🇷 آی دسته دسته دسته قفل قفس شکسته مرگ بر شاه ظالم گفتیم دسته دسته آی خنده خنده خنده توی هوا پرنده شاه فراری شده آمده وقت خنده آی غنچه غنچه غنچه سینی و نقل و غنچه از سفر آمد امام وا شد دهان غنچه آی باغچه باغچه باغچه خورشید روی طاقچه پیروز شد انقلاب گل داد باغ و باغچه علی: 💐آماده همکاری و اجرای برنامه های شادومتنوع با موضوعات مختلف در مدارس آموزش وپرورش💐 و سایر ارگان ها💐 🌺برنامه های متنوع دهه ی فجر 🌺جشن تکلیف های به یاد ماندنی 🌺جشن الفباوقرآنی 🌺گفتمان های دینی 🌺آموزش خانواده 🌺 🌺کارگاه های ضمن خدمت معلمان 🌺هنر و خلاقیت کاربا قیچی بادکنک و.. 💐آدرس کانال گل های بهشتی💐 سروش :🌷 🌷 https://sapp.ir/golhaybeheshti0313shokri ایتا :🌷🌷 http://eitaa.com/joinchat/137101322C96abf7543b تلگرام 🌹🌹 https://t.me/joinchat/AAAAAEemqi8eA2TBReF1rQ اینیستاگرام 🌹🌹 @ alishokri9785 اجرای برنامه های شاد و جذاب در مناسبت های ملی مذهبی توسط مربی کشوری حاج آقای شکری۰۹۱۰۲۰۴۱۳۴۲
🔸️داستان کوتاه از زندگی امام موسی کاظم علیه السلام 📗داستان دوست مهربان امام کاظم ع با دوستانش در حال رد شدن از بازار بودند که متوجه مرد غریبه‌ای شدند که تنها نشسته است. امام با مهربانی کنار او رفت و سلام کرد و به او گفت من برای خدمت گزاری آماده‌ام؛ هر کاری داری بگو برایت انجام دهم و نشانی خانه‌اش را به او داد و با او خداحافظی کرد. دوستان امام :پرسیدند آیا این مرد را می‌شناسی؟ امام فرمودند: نه اما این مرد بنده‌ای از بندگان خدا و برادر دینی من است و خداوند می‌فرماید با یکدیگر همکار و دوست و مهربان باشید و با کسی با غرور رفتار نکنید.
📚 امام بعد از من ابن حازم می گوید به امام صادق (علیه‌السلام) عرض کردم : «مادر و پدرم فدایت ! هر کسی روزی می میرد ، و اگر این امر واقع شود ، ما به چه کسی رجوع کنیم ؟ » . امام صادق (علیه‌السلام) فرمود : «وقتی مرگ من فرا رسید ، این امام شماست » ؛ و بعد با دستش بر شانه راست موسی بن جعفر (علیه‌السلام) زد . در آن زمان حضرت پنج ساله بود.
🔸شعر داستانی👈 نگین حلقه مردم می آید از دور با یک بغل گل می آورد او یک باغ سنبل بر چهره او لبخند پیداست یعنی که امروز یک روز زیباست وقتی که آمد لب ها شکفتند با رهبر خود صد نکته گفتند آن روز رهبر مثل نگین بود در حلقه ما او بهترین بود حبیب مقیمی [فرستاده شده از علی 09102041342] https://eitaa.com/golhaybeheshty313