eitaa logo
گلهای آسمان🔊
114 دنبال‌کننده
959 عکس
332 ویدیو
67 فایل
✔با برنامه ها و مسابقات جذاب و متنوع برای سنین کودک و نوجوان با مدیریت کارشناسان کودک و نوجوان✔ ❣️تلگرام👇 t.me/golhayeaseman1 ❣️ایتا👇 🆔https://eitaa.com/golhayeaseman1 ❣️واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/BuySeXZWvPAGP91UsX2bAr ❣اینستاگرام
مشاهده در ایتا
دانلود
🦋 داستان 🦋 🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎 مامون سوار بر اسب بود.همراهانش دنبال او به طرف شکار گاه می رفتند. مردم از لای در و دریچه خانه مامون و همراهانش را نگاه می کردند. عضی ها هم با شیرینی و شربت از آن ها پذیرایی می کردند. ماموران راه را برای مامون باز می کردند تا راحت از کوچه ها بگذرد. مامون هم با غرور به مردم نگاه می کردند و از تعظیم و احترام آن ها لذت می برد. آن ها همین طور که از کوچه ها می گذشتند به کوچه پهنی رسیدند. چند تا از بچه محل توی کوچه بازی می کردند در میان آن ها جواد هم بود. صدای اسب و ماموران به گوش بچه ها خورد. یکی از بچه ها با ترس گفت: وای خلیفه، خلیفه دارد می آید. چند مامور که جلوتر از خلیفه بودند خودشان را به بچه ها رساندند. بچه ها از ترس پا به فرار گذاشتند اما جواد بدون ترس سر جای خود ایستاد. مامون با تعجب به کودکی که سر جایش ایستاده بود نگاه کرد جلو رفت و همان طور که سوار بر اسب بود پرسید: تو چرا با دیگران فرار نکردی؟ 🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎🐎 جواد با اعتماد به نفس گفت: من که اهی نکرده ام که لازم باشد فرار کنم. با این حرف جواد، روی پیشانی مامون چند خط افتاد. ابروهایش از خشم گره خورد و سرش را پایین انداخت و گفت: خواب جواد گفت: راه تنگ نبود که با فرار خود راه را برای تو باز کنم. از هر کجا که می خواهی می توانی بروی. مامون خلیفه بود و آدم ها ازاو حساب می بردند. حالا برای اولین بار کودکی جلوی او ایستاده بود و با شجاعت حرف می زد. با تعجب پرسید: تو کیستی؟ جواد گفت: من محمد پسر علی پسر موسی جعفر پسر محمد پسر علی هستم. 🔊گلهای آسمان 💟 ویژه:👇 ❣کودک ونوجوان❣والدین ❣️تلگرام👇 t.me/golhayeaseman1 ❣️ایتاء👇 🆔https://eitaa.com/golhayeaseman1 ❣️واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/BuySeXZWvPAGP91UsX2bAr ❣اینستاگرام👇 Https://instagram.com/golhaye-aseman-99 🔆✨🔆✨🔆✨🔆✨🔆