eitaa logo
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
316 دنبال‌کننده
1.9هزار عکس
1.5هزار ویدیو
3 فایل
بسم الله✨ • فإذا انزلنا علیها الماء اهْتزَّت و ربت و انبَتَت مِن کُل زَوج بَهیج؛🌱 • و آنگاه که عطر باران بپیچد، گیاهان می‌خندند^^🌸 • چشمانت را ببند! عطر شکوفه های پرتقال را می‌شنوی؟🍊(: • https://daigo.ir/secret/6414028690 ‌تبادل: @Reyhan764
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماه‌پشت‌ابرمن،یک‌شبم‌بیرون‌بیا..♥️ 🍃🌸 قرار هر روزمون: ✨✨ اللهم عجل لولیک الفرج ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بِسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم🌸 ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ ﴿۱﴾🖋 نون؛ سوگند به قلم و آنچه مى‏نويسند (۱)🌱 گلمــا برگزار می‌کند: اولین رویدادِ « عرض ادبِ قلم »✨ اگر نویسنده هستید یا بھ نوشتن علاقه دارید؛ این دعوت‌نامه برایِ شماست !💌 قرارھ با نوشتن ، محضر اهل بیت (ع) عرض ادب کنیم !🕊💛 شما می‌تونید نوشته‌هاتون رو در قالب : دلنوشته، داستان، داستانک، خاطره نویسی و یا هر سبک خلاقانه‌ی دیگری، برای عرض ادب بھ : - امام باقر (ع) - امام کاظم (ع) - امام هادی (ع) - امام حسن عسکری (ع) - حضرت معصومه (س) از تاریخ ۱۵ تا ۲۵ دی ماھ برای ما ارسال کنید🌿 : - @Reyhan764 بھ پنج اثر برگزیده کدِ تخفیف طاقچه تعلق می‌گیرھ : از تخفیف ۶۰ درصدی طاقچه بی‌نهایت تا تخفیف ۳۰ درصدی خرید کتابِ متنی !💫📚 اما بقیه شرکت کننده‌ها هم خیالشون راحت ! چون هیچکس از این رویداد دستِ خالی بیرون نمیرھ !🌹✨ اگر هر سوالی داشتید ، یا حتی برای نوشتن کمک خواستید ، بهمون پیام بدید : - @Reyhan764 منتظرتون هستیم : https://eitaa.com/Golma8
🌸 پناه جان، طرفدارات خیلی باحالن😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
بِسم الله الرَّحمنِ الرَّحیم🌸 ن وَالْقَلَمِ وَمَا يَسْطُرُونَ ﴿۱﴾🖋 نون؛ سوگند به قلم و آنچه مى‏نويس
🌹☁️ , اگر متن‌هایی که قبلا با عنوان « عرض ادب قلم »✨ نوشته شده رو برای ایده گرفتن خواستید ، پیام بدید ، براتون ارسال می‌کنیم : - @Reyhan764 ‌‌˼ گُلمــا🌱 ˹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به نام خدایے که هوایمان را دارد !❤️
. دعا میکنم هر چه میخواهی خدا هم همان را بخواهد ..🤍 🍃🌸 سلام اهالی خوب گلما صبحتون بخیر ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✨https://eitaa.com/Golma8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی‌پناه‌که‌شدی‌صدایش‌کن‌ آغوش‌گرمی‌ست‌برای‌ِ‌ اونهایی‌که‌سرپناهی‌‌ندارن(:🫀🌱 💕 🍃❤️ السلام علیک یا علی بن موسی الرضا المرتضی
🌿✨ , شکر خدا کھ نامِ علی (ع) در اذانِ ماست...!🤍 تا حالا خداروشکر کردین برای اینکه روز تولد، توی گوشتون اذان و اقامه گفتن...؟ "اشهد ان علیاً ولی الله" گفتن...؟🕊 ما اونموقع قدرت انتخاب نداشتیم! ولی خدا خواست شیعه‌ی مولاعلی (ع) باشیم...💛((: 🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹شاه کلیدی برای برکت و وسعت رزق اللهم بارِک لمولانا صاحب الزمان ... این کلیپ رو هرچقدر میتونید به دوستان برسانید یاد امام زمان در طول روز و غذا خوردن شیعیان تقویت بشه اللهم عجل لولیک الفرج✅️ 🌹 @nafar175
هدایت شده از فدائیان
حاج قاسم میگفت : دنبال‌ شهادت‌ نرو که‌ بهش‌ نمیرسی ؛ یه‌ کاری‌ کن شهادت دنبال‌ تو باشه .. @ir_fadaeian
🍃هدیه به روح شهدا صلوات 🍃🌸*اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّل فَرَجَهُم
وصیت‌نامهٔ این شهیدِ عزیز را می‌توان بارها و بارها خواند و هربار بیشتر از قبل درس گرفت و لذت برد💛✨: من در سنگر هستم. در این خانه محقر. در این خانه فریاد و سکوت؛ فریاد عشق و سکوت. در این سرد و گرم؛ سردی زمستان و گرمای خون. در این خانه ساکن و پر جوش و خروش؛ سکون در کنار رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت. خانه نمناک و شیرین، کوچکی قبر و عظمت آسمان. امشب پاس دارم. ساعت 1:39. چه شب باشکوهی! چه شب باشکوهی است! من به یاد انس علی ابن ابیطالب (ع) با تاریکی شب و تنهایی او میافتم... . او با این آسمان پرستاره سخن می‌گفت، سر در چاه نخلستان می‌کرد و می‌گریست... . در همین تاریکی شب علی (ع) برمی‌خاست و به نخلستان می‌رفت، فاطمه (س) وضو میگرفت، پیامبر (ص) به سجده می‌رفت و حسن (ع) و حسین (ع) به عبادت می‌پرداختند... . این خانه کوچک است. این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی‌های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست... . صدای پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور؛ بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه‌تان باد...! تنهایی عمیق‌ترین لحظات زندگی یک انسان است...! خدایا این خانه کوچک را برای من مبارک گردان! در این چند روز با خاک انس گرفته‌ام، بوی خاک گرفته‌ام... . حال می‌فهمم که علی ابن ابیطالب (ع) چگونه می‌فرماید: سجده‌های نماز، حرکت اول خم شدن روی مهر، این معنا را می‌دهد که خاک بوده‌ایم. حرکت دوم این معنا را دارد که از خاک برخاسته‌ایم، متولد شدیم. حرکت سوم رفتن دوباره به خاک به این معناست که دوباره به خاک برمی‌گردیم؛ مرگ. و حرکت چهارم به این معناست که دوباره زنده می‌شویم؛ حیات قیامت. اما در این سنگر همیشه در کنار این خاکیم و خاک پناهگاهمان است. درون سنگر با خود سخن می‌گویم. راستی چه خوب است از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم؛ آیات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد شعار زندگی کنم. باشد تا این دل پر هیجان و طپش را آرامش دهد...! و بعد با این برای خود توشه سازم و توشه را راهی سفرم گردانم و در انتظار شهادت بمانم و بمانم... . آیات جهاد را، شهادت، تقوی، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح. ..همه را پیدا کنم و سنگر کلاس درسم باشد و میعادگاه ملاقتم با خدا شود. سنگرم محرابم گردد. سنگرم خانه امیدم شود و قبله دومم گردد. از فردا حتما بیشتر قرآن خواهم خواند...! در این خانه کوچک که انتخاب کردم، روزها لحظات به گونه‌ای می‌گذرد و شب‌ها به گونه‌ای دیگر، روزها در تنهایی با خود سخن می‌گویم و با دوستانم، در جمع در لحظاتی که اسلحه را بر دوش دارم به فکر ذوالفقار میافتم؛ به فکر دست ابوذر میافتم و دست پر توان او... . خدایا این اسلحه را در دست من به سرنوشت آن شمشیرها نزدیک بگردان...! گاهی این تصور غلط به ذهنم میاید که در یک تکرار به سر میبرم...؛ یکنواختی و عادت را احساس می‌کنم. اما زندگی در این خانه کوچک که یک قلب پرتپش است، یک دل خاکی است در زمین خدا، در متن پاکی نمی‌تواند تکرار پذیر باشد؛ زیرا که لحظاتی با خدا سخن می‌گویم و ساعاتی را با شهدا و زمانی به خود می‌اندیشم و زمانی به خمینی روح خدا و به فضای پر غوغای راهپیمایی‌ها و زمانی لحظه‌ای هم... . آری؛ تنهایی موهبتی است الهی و در تنهایی می‌توان به خدا رسید...! روزها به فکر سربازان صدر اسلام و حماسه‌های آنها میافتم: جنگ بدر، غزوه احد، غزوه خندق، خیبر، تبوک و….آنها چگونه جهاد کردند و ما چگونه می‌توانیم به آنها نزدیک شویم...؟ در این اندیشه‌ام که قرآن درباره یاران پیامبر سخن می‌گوید: مُحَمَّدٌ رَسولُ اللّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدّاءُ عَلیَ الْکُفّارِ... شهیدِ دانشجو ؛ سیدحسین علم‌الهدی🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
ظهرونهٔ دلچسب مادر دختری ؛💕✨ نخواستم ادای باکلاسا رو در بیارما... درس دارم و خوابم میاد ، مجبورم نسکافه بخورم...!🚶‍♂
یا امام رضا (علیه‌السلام)💛
‌‌˼❤️ گُلمــا ✨˹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 🌷 بســم‌رب‌الحسین علیه‌السلام ؛✨ - 『'🌿』- فَفَروا اِلےَ الحُسین علیه‌السلام !❤️ " ؛ مادر ." چیزی به اذان نمانده بود که صدای در زدنمان، سکوت کوچه را شکست. زنگ نزدیم. گفتیم شاید خواب باشند و با صدای زنگ، بترسند. امیدوار بودیم، شاید کسی در حیاط باشد و صدای در را بشنود. همین هم شد. هنوز صدای در زدنمان قطع نشده بود که صدای مامان در گوشمان پیچید و بغضِ دلتنگی را در گلویمان نشاند: «به خدا پسرام اومدن!» انگار خیلی نزدیک در بودند. صدای معصومه، خواهرم را شنیدم که با بغض گفت: «مامان داد نزن. همسایه‌ها می‌شنون‌ها! آخه سعید و صدرا یهو از کجا پیداشون بشه؟» صدای مامان نزدیک تر میشد: «حالا میبینی! بذار همسایه ها هم بیدار شن؛ ببینن دسته گلام اومدن.» رسید پشت در: «بذار ببینن قوت قلبم برگشته. بذار بفهمن پشتِ صدیقه‌سادات دوباره محکم شده.» از لحن "مامان" گفتن معصومه، معلوم بود به حرف های مامان، فقط به چشم خیالی خوش نگاه می‌کرده، خیالی که بغضش را شکسته و اشکش را درآورده... . مامان هنوز داشت می‌گفت: «بذار ببینن میوه های دلم...» در را باز کرد و با دیدن من، سرجا خشکش زد و زبانش بند آمد. خیره به من مانده بود که اشکش ریخت. من هم دلتنگی، راه گلویم را بسته بود و حرف که هیچ، نفسم هم به سختی می‌آمد. تا چشمم به چشمانِ مهربانش افتاد، برای یک لحظه، تمام آن چهار ماه از جلوی نگاهم گذشت. چقدر شب ها به پسرهای ناز پروده‌ی صدیقه‌سادات سخت می‌گذشت. باورم نمیشد هر چه بوده، تمام شده. نه آن روز که می‌رفتم، می‌توانستم فکر کنم برای چهارماه نبودن، وداع می‌کنم؛ نه حالا که برگشتم، می‌توانستم باور کنم که بعد چهارماه بالاخره باید سلام کنم! پای مامان خم شد. بی‌اختیار سمتش رفتم اما دستش را به در گرفت و خودش را عقب کشید. جاخوردم. بغض به گلویم چنگ انداخت. آن لحظه، به هیچ چیز فکر نکردم جز اینکه چقدر بدم می‌آید، از دنیایی که حتی برای چند ثانیه بین من و مادرم فاصله انداخت... . سرجا ایستادم و مظلومانه سر خم کردم. مامان با اشاره دست، بهم گفت بروم زیر نور. انگار در آن تاریکی کوچه، نمی‌توانست درست تشخیصم بدهد. زیر نور که ایستادم، دوباره اشکش ریخت. با هر قطره اشکش، احساس می‌کردم یک تکه از جانم روی زمین می‌افتد! خدا خدا می‌کردم این لحظات زودتر بگذرد. یک قدم جلوتر آمد و آرام پرسید: «تو سعیدِ منی...؟» از شنیدن صدایش، دلِ تنگم ریخت. برای یک لحظه تمام جانم پر شد از ذکر "الحمدلله". همان که همین مادر، بهمان یاد داده بود در سختی و آسانی تکرارش کنیم. ذوق زده بودم از اینکه در این چهارماه، خدا کمکم کرده و کمی از منِ ناقابل را خریده، که مادرم هم مرا نمی‌شناسد! با همان یک جمله، خستگی آن چهارماه از تنم بیرون رفت. سرحال و سرزنده گفتم: «خاک پاتم سادات‌خانم!» اشک هایش هق هق شد. به قد و بالایم نگاه کرد. از چشم هایش غم می‌بارید اما پشت هم، بلند بلند تکرار کرد: «الحمدلله! الحمدالله! الحمدالله...!» من، همان جا، میان شکر گفتن های مادر، حضرت مادر (س) را دیدم. همان موقع بود که عطر یاس در کوچه پیچید و... معجزه‌ی زیارت حضرت زهرا (س) به دست نوازش خودشون، اتفاق افتاد! دلم آروم شده بود. آخرین نگرانی‌ام هم از دلم رفت. من هم با مامان دم به ذکر الحمدالله گرفتم. مامان برای در آغوش گرفتنم، آمدن که نه، خودش را به طرفم پرت کرد. دلم می‌خواست در آغوشش بروم، میان مهر مادرانه‌اش، دل سبک کنم و جان تازه بگیرم، دلم می‌خواست مثل کودکی هایم، خودم را در چادر گل گلی دارش بپیچانم و از عطر نرگسِ روسری‌اش، خود را میان باغ گلی فرض کنم و در خیالاتم میان سبزه ها غلت بخورم، دلم می‌خواست تمام ضعفم را با همان چند ثانیه بوسیدن و بوییدنش جبران کنم؛ اما نمی‌توانستم. هنوز پایم به دکتر نرسیده بود و نمی‌دانستم این سرفه، یادگاری از آن هوای مسموم در خودشان دارند یا نه. نمی‌دانستم منتقل میشود یا نه. فقط می‌دانستم باید تا معلوم شدن هر چیز، از هر آغوشی دوری کنم و ماسک روی صورتم باشد. همان یکبار در گلزار شهدا که از دستم در رفت و ناخواسته پریدم سمت علی‌اکبر، برای عذاب وجدانم بس بود! حالا نوبت من بود که خودم را عقب بکشم. بهانه‌ام هم آن طرفِ در، محجوبانه ایستاده بود. بازوی صدرا را گرفتم و جلوی مامان کشیدمش. خندیدم و گفتم: «اول امانتی‌تون رو تحویل بگیرین که زیر بارش کمرم شکست!» مامان که تا آن لحظه صدرا را ندیده بود، تا چشمش بهش افتاد، اینبار تمام تنش شل شد و قبل ازینکه زمین بخورد، در آغوش ته تغاری‌اش افتاد. صدرا، شده بود سجاده‌ی مامان، سینه‌اش هم مهر پیشانیِ او. آخر، تا در آغوش صدرایش بود، جز ذکر "الحمدالله"، هیچ چیز نگفت. ـــــــــ ــ هدیه به‌ آقای جوانان ، حضرت علی‌اکبر علیـه‌السلام💕 بـھ قلـم : خادم الحسـن علیه‌السلام🌱 (میـم_قــاف) - نشر‌ با قید نام نویسندھ و‌ منبع ، آزاد می‌باشد . ✨https://eitaa.com/Golma8
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به‌نام خالق بشر♥️... روزتون امام رضایۍ،☺️⛅️
کوه یعنی پدر پیشاپیش روز پدر مبارک باد💖 ۲۵ دی، سالروز ولادت امام علی علیه السلام 🍃🌸 سلام اهالی خوب گلما روزتون بخیر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕊 لحظاتی در حرم امام رضا جان🕊 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِيِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِيِّ النَّقِيِ‏ وَ حُجَّتِكَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّيقِ الشَّهِيدِ صَلاَةً كَثِيرَةً تَامَّةً زَاكِيَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً كَأَفْضَلِ مَا صَلَّيْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِيَائِكَ‏..💛✋🏻 ❤️ سلام آقا ❤️ 🌱🍃محل خاکسپاری آیت‌الله رییسی (خدایش بیامرزد) در حرم مطهر رضوی