#روضه #بیست_وهشتم_صفر
بخش دوم
خیلی جاها شاید بگن روضه نداره این حرفا! اما بخدا یه جایی رسول الله دستتو
میگیره تو یادتم اصلا نمیاد این روضتو !
آقا صدا میزنه یادته برا من زار میزدی؟!
این جوان کیست؟ که از دیدن رویش در دل غصه وارد شد
خنده زلب شد ضاعل!
صدا در اومد حضرت زهرا السلام علیها دوید دم در
بابا تو بستر افتاده
سروصدا میومد
پیغمبر پرسید چیه بابا؟!
گفت بابا ساعل اومده!
گفتم بره بابام حالش خوب نیس!
صدا زد دخترم اونیکه دم در وایساده برادرم عزراییله!
بنی البشری رو نبوده اجازه بگیره!
اما به حرمت تو ،تو نیومده!
تا بابا داشت پشت در میرفت طوری نمیشد اما گذاشتن باباش که رفت اولین دری که وا کرد واویلااااا
برم جلوتر؟ حیف میشه ها! میخوام پیغمبر بخونم
حالا روضه حضرت زهرا میخونم
این جوان کیست که از دیدن رویش در دل غصه وارد شد
خنده زلب شد ضاعل!
آه یا رب شده انگار صبوری مشکل
گفت با لحن غریبانه ولی چون ساعل با اجازه بگذارید بیایم داخل
با ادب امدو پیش پدر زانو زد!
پرده از صورت پوشیده ی خود یک سو زد.
آماده اید؟
مژده ای رحمت رحمان که سحر نزدیک است
او حرف میزد زهرا گریه میکرد
ای رسول مدنی صبح سفر نزدیک است.
شب بیچارگی نسل بشر نزدیک است
به علی نیز بگو روز خطر نزدیک است
وقت برپا شدنه شعله ز در نزدیک است!
همین جا بزار روضه رو بگم!
اومده بره پشت در! بی بی دو عالم جلوش وایساد گفت:علی من بچه دارم بری بردنت من اینارو میشناسم؛
علی اینا حرمت رسول خدا رو دارن بزار من برم
من میرم ردشون میکنم تو جلو نرو
علی یه دلیل دیگه ام داره من هنوز مشکی بابام تنمه بخاطره بابام میرن!
یه روضه ایی رو دارم خیلی کم این روضه رو خوندم!میترسم خیرمو فردا بگیرن!
علی اینا از زناشون شنیدم زهرا مساعد نیس حالش!میرم
چند لحظه ایی گذشت یه وقت علی شروع کرد تو سرش زدن
صدا خانومش اومد اما علی رو صدا نزد
یا فضه! یا فضه!
من فکر کنم فضه دیر رسید
بگم چه شد؟
سیدا مادرتون پشت در باچادر
در که اتیش گرفت شعله اش زیر از زیر بالا زد!
چادر گر گرفت یه ناله ایی بین در.... سوختم ....سوختم ...
میخوایی یه جا دیگه برم؟!
یه جا هم یه دختر تو خیمه جامونده بود
آتیش خیمه رو گرفت!
اومد فرار کنه آتیش رو دومنش افتاد! می دوید...سوختم حسین..
آه پدر آماده ی رفتن به سماوات ولی نگران است
برای قبله فردای علی
وقتی چشماشو وا کرد در محضر علم عرض میکنم به زحمت اورد خودشو بالا نیم خیز شد علی بیا امیر المونین کناره پیغمبر
آه تکیه بر دست علی زد
گل باغه این جان
نظری کرد به زهرا و دوباره افتاد
آه اسیبه ی افلاک برآمد فریاد به علی ،فاطمه را باز امانت نگاه داشت خبر از قصه ی زهرا!
این همه بی کسی ای وای سرم درد گرفته!
آیییی خوب نگاش کن زهرامو!
دارم چجور تحویلت میدم مراقبش باش!
بزار وقتی اومد تشییع جنازه کردن بالا سره قبره زهراس! دیدم روش نمیشه قبرو نگاه کنه!
گفت یا رسول الله این امانتی که به علی دادی جاییش کبود نبود!
جاییش شکسته" موهاش سفید نشده بود!
روز فردای حسین و حسنش داشت خبر !
بزارید یه روضه بخونم دل خودمم باز بشه!
قربون غریبیتون برم
ای کاش یه هیعت میگذاشتن میومد مدینه!
الهی بمیرم یه سرو صدا دوره قبرستان نیست
حتی دوره حرم پیغمبر کسی سیاه به تن نگرفته!
بچه ها دور تا دور
امیرالمونین حضرت زهرا کنیزا دورتادور اقا رو گرفته بودن
لحظات لحظاته اخره
یهو امام حسن امام حسین بی تابی رو تو پیغمبر دیدن!
با دو اومدن افتادن رو سینه رسول الله!
امیرالمونین دوید بچه ها رو از سینه برداشت!
صدا زد بابا محتضره! محتضره دم اخر !
باید سینش سبک باشه
نفس بکشه
زینب همه رو میبینه!
آه مثل امروزی امام حسن داشت جون میداد تا قاسم افتاد رو بغل امام حسن!
ابی عبدالله دوید عمو پاشو شروع کرد یقه رو وا کردن گفت بزار نفس بکشه محتضره!
عمو سینش سنگین نباید باشه!
لذا دیدن یه خانوم بالای تل زینبیه از اون بالا داد میزد:
یقشو وا کن نشین رو سینش
سینشو سنگین نکن بزار نفس بکشه!
صدا نمیرسید داد زد اومدن از سرازیری چادر زیره پاش میگرفت
باصورت میخورد زمین پا میشد!
نزن مادر نداره حسین....حسین....