@farhangesadid12155_274.mp3
زمان:
حجم:
20.18M
مناجات با خدا: باز هم پشت دَرت بار گناه آوردهام
🎙حاج مهدی رسولی
#مناجات_با_خدا
╭ ✍️ 🇮🇷l بامنبيا
╰┈➤@golmaryam1399
#داستان
#حضرت_ابراهیم
#مناجات_با_خدا
حضرت ابراهیم سلام الله علیه
با یک گبر و کافری همسفر بود
موقع خوردن ناهار شد
سفره رو پهن کردند
دو قرص نان در سفره....
قبل از اینکه لقمهای غذا بخورند
به همسفرش گفت چه کارهای؟!
تا گفت من گبرم ، کافرم...
ابراهیم گوشه سفره رو جمع کرد
به قول ما سفرهاش رو جدا کرد
ندا اومد
ابراهیم چه میکنی
۷۰ ساله دارم روزیش رو میدم
یه بارم به روش نیاوردم
تو به اندازه یه سفره نتونستی باهاش هم غذا بشی
خلاصه اومدم بهت بگم
من توی دام تو گیر افتادم
ما را به دام صیاد دیگهای حواله نکن
====================
حاج مهدی رسولینماهنگ _ درد آشنا.mp3
زمان:
حجم:
2.34M
🤲🏻 مناجات با خدا: درد آشنا
🎙حاج مهدی رسولی
#مناجات_با_خدا
@t_manzome_f_r
▫️مجموعۀ تبیین منظومۀ فکری رهبری
.
#زمزمه
#نوحه
#مناجات_با_خدا
من بنده ای بدم
با دعوت آمدم
دارم به لب نوا
یا غافر الخطاء
یا غافرالخطاء۴
یا رب تویی مجیر
دست مرا بگیر
ای حی کبریا
هستی تو رهگشا
یا غافر الخطاء۴
من کرده ام خطا
کردم به خود جفا
دیدی بدم ولی
کردی مرا صدا
یا غافر الخطاء۴
آلوده و بدم
با گریه در زدم
در ماه رحمتت
گفتی به من بیا
یا غافر الخطاء۴
من کردهام خطا
تو کرده ای عطا
از لطف و مرحمت
دادی به من بها
یا غافر الخطاء۴
این اشک و آه من
باشد گواه من
توبه نموده ام
قلبم بده جلا
یا غافر الخطاء۴
ای تکیه گاه من
بر تو نگاه من
با یک نگاه تو
گردم ز غم رها
یا غافر الخطاء۴
در غفلتم خدا
بین خجلتم خدا
یا رب مرا ببخش
بر سوز گریه ها
یا غافر الخطاء۴
بد بوده ام خدا
آلوده ام خدا
یا رب به درگهت
من دارم التجا
یا غافر الخطاء۴
کن حاجتم روا
درد مرا دوا
امشب مرا ببخش
یا رب به مرتضی
یا غافر الخطاء۴
✍️ حکمت چون طلاست
♦️مردی از حکیمی سؤال کرد:
اسرار حکمت و معرفت چگونه آموختی؟
♦️حکیم گفت:
روزی در کاروانی مالالتجاره میبردم که در نیمروزی در کاروانسرا در استراحت بودیم که یکی از کاروانیان گوش بر زمین نهاد و برخاست و گفت: صدای سُم اسبها را میشنوم، بیتردید راهزنان هستند.
♦️هرکس هر مالالتجارهای از طلا و نقره داشت آن را در گوشهای چال کرد.
♦️من نیز دنبال مکانی برای چالکردن بودم که پیرمردی را در پشت کاروانسرا در سایه دیواری نشسته دیدم.
♦️پیرمرد گفت:
قدری جلوتر برو، زبالههای کاروانسرا را آنجا ریختهاند. زبالهها را کنار بزن و مالالتجاره خویش در زیر خاک آنجا دفن کن.
♦️من چنین کردم. قافله راهزنان چون رسیدند زرنگتر از اهل کاروان بودند. وجببهوجب اطراف کاروانسرا را گشتند.
♦️پس هرجا که زمین دست خورده بود کَندند و هرچه در زمین بود برداشتند و فقط یکجا را نگشتند و آن مزبله بود که تکبرشان اجازه نمیداد به آن نزدیک شوند تا چه رسد مزبله کنار زنند و زمین را تجسس کنند.
♦️آن روز از آن کاروان تنها من اموال باارزش و گرانقدر خود به سلامت در آن سفر به منزل رساندم و یاد گرفتم اشیای نفیس گاهی در جاهایی غیر نفیس است که خلق از تکبرشان به آن نزدیک نمیشوند.
♦️از آن خاطره تلخ ترک تجارت کردم و در بازار مغازهای باز کردم و مسگری که حرفه پدرانم بود راه انداختم.
♦️روزی جوانی را که چهرۀ خشن و نامناسبی داشت در بازار مسگران دیدم که دنبال کار کارگری میگشت و کسی به او اعتمادی نمیکرد تا مغازهاش به او بسپارد.
♦️وقتی علت را جویا شدم، گفتند:
از اشرار بوده و بهتازگی از زندان حکومت خلاص شده است.
♦️وقتی جوان مأیوس بازار را ترک میکرد یاد گفته پیرمرد افتادم؛ که اشیای نفیس گاهی در جای غیرنفیس پنهان هستند.
♦️پس گفتم:
شاید طلایی بوده که به جبر زمان در زندان افتاده است.
♦️او را صدا کردم و کلید مغازه را به او دادم. بعد از مدتی که کندوکاو کردم چیزهایی از توحید از او فراگرفتم که در هیچ کتابی نبود.
♦️یافتم صاحب معرفت و حکمت است که از بد حادثه در زندان رفته است. آری! هر حکمتی آموختم خدا به دست او بر من آموخت.
💢حکمت چون طلاست و برای یافتن طلا باید از تکبر دور شد و گاهی مزبله را هم برای یافتن آن زیرورو کرد.
#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج
#مناجات_با_خدا
•••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈
@Monajat_ba_khodaa