✍ زندگینامه سردار شهید عبدالمهدی مغفوری...
🔹شهید عبدالمهدی مغفوری در سال ۱۳۳۵ در کرمان دیده به جهان گشود.
🔸پدرش برای دل مردم روضه می خواند و مخارج زندگی را از پشت دار قالی بافی فراهم می کرد.
🔹شهيد مغفوری در دوران نوزادی بيمار شد دايی اش او را به سوی آسمان بلند کرد و گفت يا ابا الفضل علیه السلام دخليم من اين بچه را از تو می خواهم از آن شب حالش به طور محسوسی بهبود يافت.
🔸تحت تربیت مرحومه حاجيه بی بی مادر و پدرش مرحوم شيخ احمد با اینکه هنوز به سن تکليف نرسيده بود به سوی مسجد و معراج تهجد نماز شب گام بر می داشت.
🔹آنچه در این دوران او را از دیگر همسن و سالانش متمایز کرد پایبندیش به دینداری بود.
🔸با اینکه در دانشگاه پذیرفته شده بود پوشیدن لباس سبز سپاه را ترجیح داد او مدتی در کردستان بود بعد از آغاز جنگ تلاشش برای حضور در میدانهای نبرد و سازماندهی نیروها در استان کرمان از او چهره ای مخلص و دلپذیر ساخته بود.
#شهید_عبدالمهدی_مغفوری
#گلزار_شهدای_کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
📸 تصویری ماندگار از فرشته ی صورتی پوشی که شهید شد.
🔸 نازنین آچکزهی، مجروح ۱۲ ساله انفجار تروریستی کرمان که دیروز به شهادت رسید.
🔹این شهید عزیز، امروز در کنار دیگر اعضای خانواده اش در گلزار شهدای کرمان به خاک سپرده میشود.
#کرمان_تسلیت
#کرمان
#حمله_تروریستی
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 پدر آسمانی روزت مبارک
🔹لحظاتی از آخرین وداع فرزند شهید صالح سلیمانی محمدی با پیکر مطهر پدرش
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman
🇮🇷 ما برای آن که ایران خانه امنی شود
حاج قاسم ها داده ایم!
پس برای برای تداوم امنیت و احترام به خون شهیدان سرزمینماندر انتخابات شرکت میکنیم.✋
🔸 وعده ما، ۳۶ روز دیگر پای صندوق های رای..
#انتقام_سخت
#انتخابات
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب «دردانه ی کرمان» 🔷 خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا 📌از شما همراهان عزیز و گرامی خوا
📚 انتشار کتاب «دردانه ی کرمان»
🔷 خاطراتی از سردار شهید حسین بادپا
📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم »
صلوات و سلام خداوند برارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت «دردانه ی کرمان»
🔸خاطراتی از سردارشهید حسین بادپا
🔹فصل پنجم :روایات سوریه
🔸صفحه:۴۶۳-۴۶۴-۴۶۵
🔻قسمت:۲۵۸
روایات عملیات تل قرین1
هم رزم شهید:روح الله جلالوند(شیخ محسن)
اصلا خبری از هباریه نبود؛نه سروصدایی،نه چیزی!نگران شدم .گفتم:بذار قرآن رو باز کنم؛استخاره ای بگیرم؛ببینم چه خبر است.وقتی قرآن را باز کردم.دقیقا آخرین صفحه ی سوره حج آمد؛همان صفحه ای که حاج حسین،قبل عملیات گرفته بود.دیگر دلم گرم شدکه نظر حاج حسین ان شاءالله به نتیجه می رسد.
🔻قسمت:۲۵۹
هم رزم شهید:شیخ محمد(ابوصالح)
به خواست خدا شب،هباریه خیلی سریع آزاد شد.حاج حسین اصرار داشت همین امشب برویم به تل قرین برسیم.تل قرین چند کیلومتر از هباریه فاصله داشت.این تل،مسلط بر روستا ی هباریه بود.حاج حسین می گفت«روزی باسردار سلیمانی برای بازدید منطقه آمده بودیم اینجا.حاجی گفت چقدر این تل ایستاده است!من به حاجی گفتم به خدا،این تل،آخرش دست ما می افته وسرش در مقابل مجاهدین خم می شه!»
حاج حسین اصرار می کرد برویم به طرف تل.مسئولی که در خود هباریه بود،با نظر حاج حسین موافق نبود ومی گفت که
«نباید حرکت کنید.منتظر باشید تا دستور بیاد».حاج حسین خیلی ناراحت بود ودلش نمی خواست خاطره ی عملیات تل قرین که با شکست روبه رو شده بود،تکرار شود.گفت «شیخ،من می خوام برگردم وبا ابو حسین حرف بزنم.تو همراهم می آی؟»ماشین دور بود وحاج حسین هم خسته بود.من گفتم«حاجی،من مبلغ ام؛باید کنار بچه ها باشم»نگران حاج حسین هم بودم که برگردد وبا او موافقت نشود.حاج حسین،نگاهی به من کرد،سرش را تکان داد وگفت«باشه.بمون.ولی شیخ،شاهد باش که ما در چه وضعیتی هستیم!نظر من اینه که باید حرکت کنیم»خیلی ناراحت بود.بهش گفتم«حاجی توکل کن بر خدا.اگه از من بپرسند،مطمئن باش همین حرف های شمارو می زنم».حاج حسین رفت سمت غاری که نزدیک هباریه بود تا با ابو حسین مشورت کند.من هم به آخرین نقطه ای رفتم که بچه ها بودند.کنار بچه ها ایستادم.روحیه ی خیلی خوبی بین بچه های فاطمیون بود.با وجود این من هم مثل بقیه ی بچه ها نگران بودم؛چون همین که هوا روشن می شد،سلطه ی تل بر ما هم هویدا می شد!معلوم نبود چه بشود وچه اتفاقی بیفتد.
بچه های مهندسی،بی وقفه کار می کردند وبا لودر خاکریز می زدند تا کمتر تلفات بدهیم.تل، بزرگ ومشرف بود.ما هم در تیررس دشمن بودیم.چاره ای نداشتیم.می بایست خودمان را به آن خاکریز می چسباندیم.در سیاهی آن شب شاید حدود یک ساعت تا یک ساعت ونیم گذشت.دیدم حاج حسین با ابو حسین وگروهی از فرماندهان آمد.حاج حسین،همین که مرا دید،با خوشحالی گفت:بهت گفتم،شیخ،برمی گردم.
تصمیم براین شد که بچه ها بروند به طرف تل.یک تانک تی۹۰داشتیم که با دوربین دید در شب،نوک تل را خیلی قشنگ هدف می گرفت وپشت سر هم می زد.بعد ازاین که آتش زیادی روی تل ریخته شد،بچه ها فوری حرکت کردند به سمت یک مرغداری که نزدیک تل وچسبیده به آن بود.
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠God, when will I be saved from my passion
💠خدایا کی شود
از دام خود گردم ازاد
1.20
#baghdad
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظاتی پیش | حال و هوای مرقد مطهر حاج قاسم سلیمانی و یار باوفایش شهید پورجعفری در ساعت ۱.۲۰
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman
📸 گزارش تصویری | لحظه ی شهادت حاج
قاسم عزیز و یارانش ساعت ۱.۲۰ در گلزار شهدای کرمان
(بخش اول)
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman
📸 گزارش تصویری | لحظه ی شهادت حاج
قاسم عزیز و یارانش ساعت ۱.۲۰ در گلزار شهدای کرمان
(بخش دوم)
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman