📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من »
✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید.
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم »
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت « عزیز زیبای من »
📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
🔹فصل سوم
🔸صفحه:۱۰۵،۱۰۶،۱۰۷
راوی: خانواده محترم شهیدسلیمانی
بچه های حسین مریض شده بودند و حاج خانم رفته بود کمک عروسش.
حاجی که این را می دانست ،دوست نداشت زینب شب تنها خانه بماند.
برای همین به او اصرار کرد که برود خانه ی فاطمه .
صحبت هایشان کمی بیشتر از همیشه طول کشید .
حاجی حرف خاصی هم نداشت و فقط حرف های معمولی و روز مره می زد ؛اما انگار دلش نمیخواست تلفن را قطع کند .
زینب تعجب کرده و نگران بود.
دوست نداشت مکالمه اشان طولانی شود .
چون می دانست از لحاظ امنیتی برای پدرش خطرناک است .
برای همین سعی کرد زود تلفن را قطع کند.
حاجی بعد از اینکه با زینب صحبت کرد،رفت جلسه .
نزدیک های ظهر بود که حاج حسین با سید فواد تماس گرفت :((حاجی می گه لطفا امروز نهار را زودتر اماده کن،بعدش خودت هم بیا جلسه .))
ساعت ۱:۳۰ ،۲بود که بخش عمده جلسه تمام شد ودور سفره نهار نشستند حدود ده نفر بودند .
حاجی سید فواد را صدا کرد وگفت:((بیا بشین پیش من .))
در حال نهار خوردن بودند که حاجی یاد وخاطره اش با محمد باقر قالیباف و شهید احمد کاظمی افتاد.
همان طور که لقمه های غذارا ارام ارام در دهانش می گذاشت،برای همه خاطره ان روز های شیرین را تعریف کرد :((ما خیلی سربه سر احمد میذاشتیم .هربار که می شنیدیم بدون ما رفته سفر یه برنامه ای میچیدیم که برگردونیمش تهران.
یه بار که رفته بود شمال با محمد باقر یه برنامه چیدیم برش گردوندیم.
یه بار هم نمی دونم کجا رفته بود.
مرتضی مریض شده بود و بیمارستان بود بهش زنگ زدیم وگفتیم که بیا مرتضی تموم کرده !دیگه مجبور شد برگرده....))
او می گفت و همه می خندیدند .
خیلی هوای رفیقش را کرده بود .
هرکسی رابطه ی اوبا شهیداحمد کاظمی را می دانست ،نمی توانست باور کند روزی انها از هم جداشوند .
چقدر سر به سر هم می گذاشتند و چقدر حاجی دلش برای خنده هایش تنگ شده بود .
حاجی در خاطراتش غرق شده بود .
وداشت با هیجان برای همه خاطره می گفت .
طوری تعریف می کرد که انگار همین دیروز بوده که در بالکن خانه ی محمد باقر نشسته بوده اند و نقشه می کشیدند که چطور احمد را برگردانند.
یکی دوماهی بود که حاج احمد به حاج قاسم و محمد باقر اصرار می کرد که سفری به تنکابن داشته باشند.
اما یک بار حاج قاسم درگیر کار می شد یک بار محمد باقر .
اخر سر هم احمد کلافه شد
و به حسن گفت :((بابا اینها همش درگیر کارن.هی امروز و فردا می کنن .بیا خودمون بریم .این ها اینقدر درگیرن که اصلا متوجه نمی شن مارفتیم !))
اما همین که رفتند ،خبرش به گوش حاجی و محمد باقر رسید .
صبح جمعه بود که در بالکن منزل محمد باقر نشستند و نقشه کشیدند که چطور اورا برگردانند .
حاجی در طراحی نقشه ها ی این چنینی استادبود .
از ابتکاراتی که در جبهه به کار می بردند ،استفاده کرد و یک نقشه تمیز کشید .
از دفتر فرماندهی با حاج احمد تماس گرفتند و گفتند:
ادامه دارد...
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman
May 11
🔹قسمتی از دعای سی و پنجم صحیفه سجادیه: خداوندا مرا به قضای خود خشنود گردان..
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صبح خود را با سلام به مولا و امام خود آغاز کنیم...
🌸سلام علی آل یاسین
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 بر هر زیبایی که نگریستم...
زیباتر از شهادت نبود...
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴تنها وصیت شهید لبنانی از زبان همسرش:
یکبار حضرت آقا من رو در نمازشون یاد کنند!
به معرفت این مردم نسب به رهبری غبطه میخورم❤️
#وعده_صادق
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌱اگه خاکی شدی،
اهلِ بلا شدی،
بدونِ خورده شیشه شدی،
اونوقت میخَرَنت؛
اونوقته که از رفیقات،جا نمیمونی ...
#شهید_سید_حمیدرضا_هاشمی
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman
🔹 برشی از زندگی نامه شهید رمضان راجی
🌸 هدیه به روح پاکش صلوات
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ما نگاه های تو را به آسمان میبینیم....
#غزه
#وعده_صادق
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فاطمه (س)
جان علی(ع) نرو...
#فاطمیه
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر روزی آمدی
من نبودم
بدان که آمدنت را
خیلی آرزو میکردم...
#سه_شنبه_های_امام_زمانی
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥اهدای حلقه ازدواج شهید وحید زمانینیا
محافظ شهید سلیمانی به حزبالله لبنان
🔹جهت کمک نقدی به مردم مظلوم فلسطین و لبنان از طریق زیر می توانید اقدام کنید؛
شماره کارت: 6037998200000007
شماره شبا: Ir320210000001000160000526
کد دستوری: #14*
پرداخت مستقیم در KHAMENEI.IR
#ایران_همدل
#وعده_صادق
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
🌹من امیدوار هستم و از خدا می خواهم روزی، من همه ی شما را به عنوان بسیجیان و گردانهای بسیجی در جبهه جنگ علیه اسرائیل بسیج کنم و ان شاءالله با هم بر علیه اسرائیل بجنگیم .
#هفته_بسیج
#حاج_قاسم
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊ ببینید | رهبر انقلاب: بمباران خانههای مردم پیروزی نیست؛ دشمن در غزه و لبنان پیروز نخواهد شد
✏️ حکم بازداشت کافی نیست؛ باید #حکم_اعدام_نتانیاهو و سران جنایتکار رژیم صهیونی صادر شود. ۱۴۰۳/۹/۵
#وعده_صادق
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من »
✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید.
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم »
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت « عزیز زیبای من »
📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
🔹فصل سوم
🔸صفحه:۱۰۸،۱۰۹
✍راوی خانواده محترم شهید سلیمانی
«یه اتفاقی افتاده که شما باید فوراً خودتون رو برسونین!»
به حاج احمد گفته بودند اتفاق خیلی عجیبی افتاده و چیزی که برایش توضیح دادند، خیلی نادر بود.
احمد خیلی شوکه شد. او که نمی دانست از کجا آب می خورد، گفت:
«من الان جایی هستم که نمی تونم فوری
بیام. باید با هلی کوپتربرگردم!»
خیلی زود یک هلی کوپتر فرستادند دنبالش و او برگشت. ساعت ۱۱ صبح نقشه کشیده شد و حاج احمد ساعت ۱۳:۱۰ دم در خانهٔ محمد باقر بود. تا رسید فهمید داستان از چه قرار است.
همین که ازپله ها بالا آمد و چشم حاج قاسم به او افتاد، گفت:
« احمد آقا، غلط می کنی بی اجازه بری سفر! دیگه بدون اجازه جایی نری ها!»
چقدر آن روز سه نفری خندیده بودند. حاج قاسم آن روز برای حاج احمد خط ونشان کشید که دیگر تنهایی و بدون او جایی نرود.
اما چهارده سال بود که شهادت بین آنها جدایی انداخته بود.
گریه های سوزان حاج قاسم در فراق حاج احمد دل هر بیننده ای را آب می کرد خبر شهادت حاج احمد را حاج قاسم به محمد باقر داد. به اوتلفن کرده بود و فقط زار می زد هر چه محمد باقر اصرار می کرد:
«قاسم چی شده؟! چرا گریه میکنی؟! بگو چی شده! خب حرف بزن!»، حاجی فقط گریه کرده بود. برای خاک سپاری احمد که رفته بودند، آن قدر کنار قبر او گریه کرد که رمق از تنش رفت.
هر دو باهم رفیق شفیقشان را با آن همه خاطره مشترک درون قبر گذاشتند. حاجی با همان بی رمقی که به جانش افتاده بود،
کنار قبر احمد به محمد باقر گفت:
«دیگه بعد از احمد نمیشه توی این دنیا موند. از خدا بخواه زودترشهادت رو قسمت من هم بکنه!»
«خدا نکنه! این چه حرفیه میزنی؟!»
حاج قاسم دست او را گرفت و گفت:
«اگه خدا خواست و من شهید شدم خودت من رو بذار توی خاک، باشه ؟!»
محمد باقر هاج و واج نگاهش کرد. تازه رفیق از دست داده بود. تحمل داغ عزیز دیگری را نداشت.
اما اصرارهای او باعث شد سرش را به نشانه تأیید تکان بدهد. حاجی این خاطرات را تعریف می کرد و در چهره اش شعف و شادمانی خاصی دیده می شد.
هر چه بیشتر در خاطرات فرو می رفت، چهره اش گلگون تر می شد. در جمع بود، اما روحش جای دیگر سیر می کرد. دیگر با اشک از رفیقش نمی گفت؛
گویی لحظه وصال نزدیک بود.
جمعی که کنارش بودند ترجیح دادند بیشتر شنونده باشند و از حال و هوای حاجی بهره بیشتری ببرند.
روز قبل حاجی از سید فؤادپرسیده بود:
«پروازبغداد کیه؟ همین امشبه؟»
«نه حاجی، یکی پنجشنبه شبه یکی هم جمعه شب.»
حاجی بلافاصله گفت:
«همون پنجشنبه شب رو هماهنگ کن، باید زودتر بریم. به آقای ابوفاضل*هم بگو بیاد باهامون.»
«لازمه ایشون هم باشه؟»
«آره. بگو بیاد. هواپیما که برگشت اون هم باهاش برگرده.»
ادامه دارد.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* از نیروهای جبهه مقاومت در سوریه
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman
May 11
رسول مهربانی ها حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله فرمودند:
سرلوحه کارنامه مومن، دوستی علی بن ابیطالب است.
کنز العمال ۳۲۹۰۰
#گلزار_شهدای_کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman