فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊ ببینید | رهبر انقلاب: بمباران خانههای مردم پیروزی نیست؛ دشمن در غزه و لبنان پیروز نخواهد شد
✏️ حکم بازداشت کافی نیست؛ باید #حکم_اعدام_نتانیاهو و سران جنایتکار رژیم صهیونی صادر شود. ۱۴۰۳/۹/۵
#وعده_صادق
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من »
✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید.
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم »
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت « عزیز زیبای من »
📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
🔹فصل سوم
🔸صفحه:۱۰۸،۱۰۹
✍راوی خانواده محترم شهید سلیمانی
«یه اتفاقی افتاده که شما باید فوراً خودتون رو برسونین!»
به حاج احمد گفته بودند اتفاق خیلی عجیبی افتاده و چیزی که برایش توضیح دادند، خیلی نادر بود.
احمد خیلی شوکه شد. او که نمی دانست از کجا آب می خورد، گفت:
«من الان جایی هستم که نمی تونم فوری
بیام. باید با هلی کوپتربرگردم!»
خیلی زود یک هلی کوپتر فرستادند دنبالش و او برگشت. ساعت ۱۱ صبح نقشه کشیده شد و حاج احمد ساعت ۱۳:۱۰ دم در خانهٔ محمد باقر بود. تا رسید فهمید داستان از چه قرار است.
همین که ازپله ها بالا آمد و چشم حاج قاسم به او افتاد، گفت:
« احمد آقا، غلط می کنی بی اجازه بری سفر! دیگه بدون اجازه جایی نری ها!»
چقدر آن روز سه نفری خندیده بودند. حاج قاسم آن روز برای حاج احمد خط ونشان کشید که دیگر تنهایی و بدون او جایی نرود.
اما چهارده سال بود که شهادت بین آنها جدایی انداخته بود.
گریه های سوزان حاج قاسم در فراق حاج احمد دل هر بیننده ای را آب می کرد خبر شهادت حاج احمد را حاج قاسم به محمد باقر داد. به اوتلفن کرده بود و فقط زار می زد هر چه محمد باقر اصرار می کرد:
«قاسم چی شده؟! چرا گریه میکنی؟! بگو چی شده! خب حرف بزن!»، حاجی فقط گریه کرده بود. برای خاک سپاری احمد که رفته بودند، آن قدر کنار قبر او گریه کرد که رمق از تنش رفت.
هر دو باهم رفیق شفیقشان را با آن همه خاطره مشترک درون قبر گذاشتند. حاجی با همان بی رمقی که به جانش افتاده بود،
کنار قبر احمد به محمد باقر گفت:
«دیگه بعد از احمد نمیشه توی این دنیا موند. از خدا بخواه زودترشهادت رو قسمت من هم بکنه!»
«خدا نکنه! این چه حرفیه میزنی؟!»
حاج قاسم دست او را گرفت و گفت:
«اگه خدا خواست و من شهید شدم خودت من رو بذار توی خاک، باشه ؟!»
محمد باقر هاج و واج نگاهش کرد. تازه رفیق از دست داده بود. تحمل داغ عزیز دیگری را نداشت.
اما اصرارهای او باعث شد سرش را به نشانه تأیید تکان بدهد. حاجی این خاطرات را تعریف می کرد و در چهره اش شعف و شادمانی خاصی دیده می شد.
هر چه بیشتر در خاطرات فرو می رفت، چهره اش گلگون تر می شد. در جمع بود، اما روحش جای دیگر سیر می کرد. دیگر با اشک از رفیقش نمی گفت؛
گویی لحظه وصال نزدیک بود.
جمعی که کنارش بودند ترجیح دادند بیشتر شنونده باشند و از حال و هوای حاجی بهره بیشتری ببرند.
روز قبل حاجی از سید فؤادپرسیده بود:
«پروازبغداد کیه؟ همین امشبه؟»
«نه حاجی، یکی پنجشنبه شبه یکی هم جمعه شب.»
حاجی بلافاصله گفت:
«همون پنجشنبه شب رو هماهنگ کن، باید زودتر بریم. به آقای ابوفاضل*هم بگو بیاد باهامون.»
«لازمه ایشون هم باشه؟»
«آره. بگو بیاد. هواپیما که برگشت اون هم باهاش برگرده.»
ادامه دارد.....
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* از نیروهای جبهه مقاومت در سوریه
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman
May 11
رسول مهربانی ها حضرت محمد مصطفی صلی الله علیه وآله فرمودند:
سرلوحه کارنامه مومن، دوستی علی بن ابیطالب است.
کنز العمال ۳۲۹۰۰
#گلزار_شهدای_کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
🕊زیارتنامه ی شهدا
▫️اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم.
#گلزار_شهدای_کرمان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 دنیا بماند برای عاقل ها...
ما مجنونیم و دلمان هوای پرکشیدن دارد..
اللهم ارزقنا توفیق الشهاده..🙏
#گلزار_شهدای_کرمان
#استوری
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 خبرنگار صداوسیما:
براساس اعلام منابع خبری از ساعت ۴ صبح به وقت محلی لبنان آتشبس آغاز شده است.
#لبنان
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
🔰«گفتم: «محسن جان! دیر میای بچهها نگرانتن».
لبخندی زد و گفت: «هرچی من بیشتر کار کنم، نتانیاهو کمتر خواب راحت به چشمش میاد؛ پس اجازه بده بیشتر کار کنم».
🔹️معنای این حرفش را زمانی فهمیدم که شهید شد؛ وقتی که نتانیاهو توئیت زد و برای یهودیها شنبه خوبی را آرزو کرد. از شنبه آرام در اسرائیل گفت؛ از شنبه بعد از محسن فخریزاده». ...
(خاطرات همسر شهید)
▫️۷ آذر سالگرد شهادت دانشمند هسته ای شهید محسن فخری زاده🥀
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹در خیالم نمی گنجد که دلم را بشکنی...
📲 #استوری امام رضایی
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹چند تا جوون ساعت ۳ نیمه شب به بعد می رفتند سر مزارش گریه و زاری می کردند...
🎤 سردار شهید مهدی زندی نیا به روایت سردار حسنی سعدی...
#شهید_مهدی_زندی_نیا
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
🔹 برشی از زندگی نامه شهید محمد سلیمی کیا
🌸 هدیه به روح پاکش صلوات
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 سید حسن نصرالله سید الشهدای مقاومت
#وعده_صادق
#مرگ_بر_اسرائیل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📲 این شبا حال وهوای خونمون خیلی عجیبه..
التماست میکنم بیشتر بمون علی غریبه..😭
#فاطمیه
#استوری
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نکته مهم حاج محمود کریمی از رفتار صدیقه طاهره(س) در دفاع از ولایت
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من »
✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید.
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم »
صلوات و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان
📖روایت « عزیز زیبای من »
📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است.
🔹فصل سوم
🔸صفحه:۱۱۰و۱۱۱
راوی: خانواده محترم شهیدسلیمانی
«چشم حاجی.»
ناهارشان را که خوردند، حاجی دوباره با زینب تماس گرفت:
«داری چی کار می کنی بابا؟»
«دارم مقاله ام رو می نویسم.»
«کی می ری خونه ی خواهرت؟»
«من خونه راحتم بابا. چه اشکالی داره خونه باشم؟»
«نه عزیزم، تنها نمون. مادرت هم خونه نیست. حتما شما برو خونه ی فاطمه.»
«چشم. کارهام وانجام بدم، می رم. شما نگران نباشین. بابا، چرا این قدر زنگ می زنین؟! چرا تلفن رو قطع نمی کنین؟! خطرناکه! شماقطع کنین، من هم چشم، می رم خونه ی فاطمه.»
حاجی تلفن را که قطع کرد، رفت نیم ساعتی استراحت کند. حاج حسین طبق عادت همیشگی اش نشست پشت در اتاق حاجی.
سیدفؤاد آمد کنارش نشست وگفت:
«بلندشو برو تو هم یه کمی استراحت کن. من اینجا می شینم اگه حاجی کاری داشت، می رم پیشش.»
حاج حسین قبول نکرد:
«نه خوبه. نشستم خودم.»
مشغول صحبت بودند که هادی و وحید آمدند. حاج حسین به رویشان لبخندزد وگفت:
«زیارت قبول. خوب بود؟»
هادی لبخندی زد وگفت:
«بله. جای شما خالی، خیلی خوب بود. فقط کفش هامون رو دزدیدن!»
حاج حسین وسید فؤاد با تعجب نگاهشان کردند. سیدگفت:
«یعنی چی؟! الان بدون کفش برگشتین؟! بذار بچه ها رو صدا کنم برن براتون کفش بخرن. امشب می خواین برین، نمی شه با دمپایی برین که!»
سریع یکی از بچه ها را فرستاد تا برایشان کفش بخرد. حاجی هم کمی استراحت کرد وبلندشد. قرار بود با سید فؤاد جلسه داشته باشند وکارهای پیشِ رو و کارهایی که قبلا سفارش کرده بود، با هم چک کنند. وقت نماز مغرب وعشا شد. حاجی با همان کیفیت همیشگی اش نماز مغرب وعشا را اقامه کرد. مشغول ذکر تعقیبات نمازش بود که تلفن زنگ خورد. سیدفؤاد گوشی را جواب داد.
ابومهدی المهندس بود:
«از دوستمون چه خبر؟!»
«هستش، اینجاست.»
«کی ان شاالله؟»
«یکی دوساعت دیگه به امید خدا.»
«می شه باهاش صحبت کنم؟»
سید فؤاد رفت وحاجی را صدا کرد.
حاجی گوشی را گرفت واحوال پرسی کرد. همچنان اصرار داشت که ابومهدی نیاید.
«دیگه نمی خواد خودت بیای. همون محمدرضا رو بفرستی، کفایت می کنه. خب من شب میام دیگه. میام اونجا همدیگه رو می بینیم. نمی خواد تو خودت بیای فرودگاه.»
همه می دانستند ابومهدی کسی نیست که بداند حاجی می آید و به استقبالش نرود. اصرارهای حاجی هم فایده نکرد.
ادامه دارد...
✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman
May 11
💠 عاقبت اندیشی پیش از عمل،
تو را از پشیمانی در امان می دارد.
📗 عیون اخبارالرضا علیه السلام،
جلد۲، صفحه ی ۵۴
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman