گلزار شهدای کرمان
#سردار_بی_مرز 🦋 🎥ویدئوی "دنیا از دید #حاج_قاسم " حتما ببینید..👌 🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا @G
#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید حاج قاسم سلیمانی🌹
💠شرط ژنرال قاسم سلیمانی!!
به لحاظ سنی، خیلی کوچک بودم و وقتی که برای اعزام به جبهه اقدام کردم، از شهر رابر من را اعزام نکردند.
رفتم شناسنامه ام را دستکاری کردم و از #بسیج بردسیر در آذر ماه سال ۶۱ اعزام شدم.
برای اولین مرتبه، من را بردند گیلانغرب.نزدیک شهر یک پادگان بود، در آن مستقر شدیم؛ وقتی لباس آوردند، کوچکترین شماره را به من دادند؛سه بار آن را کوتاه کردم!!
در محوطه پادگان قدم میزدم که یک مرتبه، شخصی را دیدم که یک دست لباس بسیجی بر تن داشت و یک چفیه بر گردن.
آمد نزدیک من ، سلام کرد و گفت:
چطوری؟ بچه کجایی؟
گفتم:بچه رابر هستم.
گفت:چه کسی تو را اعزام کرده؟
گفتم:من از بردسیر اعزام شدم.
گفت:نمیترسی تو را برگردانند؟؟
گفتم:نه؛ میروم پیش #قاسم_سلیمانی .همشهری من است. از او میخواهم دستور بدهد در جبهه بمانم.
گفت: اگر قاسم سلیمانی بگوید برگرد، برمیگردی؟
گفتم: ....
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
#قسمت_پانزدهم 🦋
"فصل اول: بهار"
اولین روزهای سال ۱۳۶۱ بود. در حالی که از مقابل ساختمان #بسیج "جیرفت" رد میشدم،
فکر میکردم چطور باید عقب افتادگی تحصیلی را جبران کنم و خودم را به هم کلاسی ها برسانم.🤔
در همین حال صدای آهنگران، مثل آهن ربایی قوی، مرا از خیابان فرمانداری تا پشت میز برادر نوزایی، فرمانده بسیج کشاند.
توی ساختمان بسیج حال و هوای خاصی وجود داشت.
بچههای #جبهه رفته با صورت های نورانی خود به دیگران انرژی مثبت میدادند. ✨
لحن سرشار از ادب و متانت، وقار و سنگینی و لبهای متبسم شان را که می دیدی، میگفتی برای کار کوچکی از بهشت به شهر آمده اند و الان است که برگردند.
آهنگران می خواند: سر راهم نگیر مادر، مکن تو التماس دیگر، که دارم میروم جبهه.
به یاد مادرم افتادم و بغضی شیرین در گلویم نشست. 😣
آنطرفتر، توی حیاط، ماشین هایی میآمدند و میرفتند. رانندهها در تکاپو بودند.
توی سالن ساختمان بسیج صحبت از جبهه و اعزام بود.
اعزام کلمه ای بود که آن روزها هزاران معنی داشت؛ معنی خداحافظی، معنی مادر، معنی #عملیات، معنی #شهادت و خیلی معانی دیگر.
شنیدن واژه ی اعزام آدم را تکان می داد.
وقتی می شنیدی فردا اعزامه، همه آن معانی در ذهنت ردیف می شد.
می دیدی که ایستاده ای جلوی مادرت و میگذاری دستان مهربانش را دور گردنت حلقه کند و مادرانه ترین بوسه های دنیا را روی صورتت بگذارد.
خودت را غرق تفنگ، قطار فشنگ ونارنجک می دیدی و دست آخر تابوت خودت را، که روی دست مردم شهر می چرخد.
با شنیدن کلمه اعزام همه این تصاویر می ریخت توی کله آدم.
این تاثیر شنیدن کلمه اعزام بر رزمنده ها بود.
در دیگران هم این کلمه اثرات خودش را داشت. در همسران و مادران آواری از دلهره بود.
روزهای اعزام چه بسیار بودند پدران و مادرانی که عشق به فرزند، دل آشوبشان می کرد.
اگر میتوانستند همه راههای اطلاع رسانی را کور می کردند تا کاروان ها بروند و میوه دل آنها کنده نشود.😞
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم » #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خ
#قسمت_شانزدهم🦋
ادامه فصل اول: "بهار"
آن روز توی ساختمان #بسیج "جیرفت"، همه چیز بوی #عملیات میداد و بوی اعزام؛ عملیاتی که سال قبل نصیب ما نشده بود.
سه ماه فقط آموزش نظامی دیده بودیم و نگهبانی داده بودیم.
وقت آن رسیده بود عقده دو ماه نگهبانی دادن در #جبهه ای خاموش را با شرکت در عملیاتی پر سر و صدا از دل باز کنم.
اما اول باید مطمئن میشدم عملیاتی در کار است.
اصلاً نمی خواستم دوباره به جبهه برگردم و روزگار مشابهی را بگذرانم.
اگر چه از آن دو ماه که در جبهه نورد بودم، خاطرات خوش برایم مانده بود، به جای تکرار آن وضعیت، ترجیح می دادم در جیرفت بمانم و به درس و مدرسه ام برسم. 📚
مگر اینکه عملیات در کار بود.
فقط در آن صورت حاضر بودم به جبهه برگردم و آن سال قید درس و مدرسه را بزنم.
به اتاق برادر نوزایی رفتم. نشسته بود پشت یک میز چوبی ساده.
عینکی با دسته های سیاه و شیشه های قطور، روی چشمانش داشت.
ریش انبوه و سیاه و لباس سبز با آرم روی جیب، ظاهر یک پاسدار را به او داده بود.
ایستادم جلوی میزش.
سلام کردم و به او گفتم که تازه از جبهه برگشتهام و تصمیم دارم بشینم پای کتاب و درسم را بخوانم و حاضر نیستم به جبهه بی عملیات برگردم.
گفتم:برادر نوزایی! توروخدا راستش رو به من بگید. این بار عملیاتی هست یا نیست؟!
نوزایی گفت : کاکا، حالا حتماً باید عملیات باشه تا شما برید جبهه؟
گفتم: ها. اگه عملیات نباشه، نمیرم. باید برم مدرسه.
آقای نوزایی انگار مجاز به افشای اسرار نظامی نبود.
با این حال در مقابل اصرار هم گفت: به امید خدا به زودی یه خبرایی میشه.
حرفش را گرفتم. او نمیتوانست جار بزند که قرار است عملیات شود.
چون به گوش منافقان میرسید و آنها هم میگذاشتند کف دست عراقیها و عملیات لو می رفت.
با خودم گفتم حتما عملیات در راه است؛ وگرنه چه خبر هایی ممکن است در جبهه بشود؟
از این گذشته، نوزایی غیر از اینکه گفته بود به زودی خبر هایی میشود،
با نگاه و لبخند و نحوه بیان همان جمله کوتاه انگار هزار بار گفته بود: قطعاً عملیات داریم؛ اگر واقعاً راست میگویی، برو آماده باش
جوابم را گرفته بودم؛
باید تصمیم را میگرفتم.
گرفتم!
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
🔲 بخشی از نامه سپهبد شهید سلیمانی خطاب به بسیجیان در سال ۹۴
#بسیج
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
📹 سخنرانی سردار معروفی، به مناسبت هفته ی بسیج، در گلزارشهدای کرمان
#هفته_بسیج
#بسیج
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
📸 حضور بسیجیان از شهرستان ماهان به مناسبت هفته ی بسیج، در کنار مزار شهیدان سردار سلیمانی و حسین پور جعفری
#بسیج
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
🔸امام خامنه ای:
بسیجی اصلا احتیاجی به محافظه کاری ندارد و به دنبال از دست دادن چیزی نیست، یک کارت عضویت در بسیج دارد که آن هم سند شهادتش است...
بسیج لشکر مخلص خداست.
#هفته_بسیج
#بسیج
تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman
📸 گزارش تصویری دیدار هزاران نفر از بسیجیان سراسر کشور با رهبر انقلاب
#لبیک_یا_خامنه_ای
#بسیج
تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔@golzarkerman
3.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📲 بسیج لشکر مخلص خداست.
هفته بسیج گرامی باد.🇮🇷
#بسیج
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
9.73M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#موشن_گرافیک l حماسه بسیجیان کرمان
سال ۱۳۵۹، حکومت بعثی عراق با حملهای ناگهانی به ایران، خاک، جان و ناموس این سرزمین را هدف تجاوز قرار داد...
#بسیج
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 تصاویری از گردان کاپشن صورتی در رزمایش امروز بسیجیان در کرمان
#بسیج
#کاپشن_صورتی
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان
🆔 @golzarkerman