°⏳| #منبر_مجازے |⌛️°
#بہ_وقت_انتظار °🍃
#تکلیف را حضرت هادی(علیهالسلام)مشخص کردهاند!!!
(ـ😍😍😍ـ)
پرسیده بود :)
وظیفه ما شیعهها در #عصر #غیبت چیست ؟!
(ــ)
کوتاه و گویا ... مفید و مختصر ؛
فرموده بودند :)
#دعا و #انتظار فرج (ـ😌😌😌ـ)
پرسید :)
چهدعایی ؟! (ــ)
فرمودند :) این #دعا :
(ـ👇👇👇ـ)
《...ای#خدایی که خودت ، رسول و فرشتگان
و صاحبان امر را به من شناساندی ، ❤️💛❤️
مرا #هدایت کن بهسوی ولایت کسی که
اطاعتش را واجب فرموده ای !!! 》
(ـ😇😇😇ـ)
📚مهج الدعوات، صفحه۳۲۲
.
#انتظار #امام_زمان
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج .°🙏🍃
🔻کانال گلزار شهــღــدای کرمان
@golzar_shohaday_kerman
امروز تکلیف ما این است که مثل یک #برادر از آنها پذیرایی کنیم...!
بعد از یک درگیری #بسیار شدید و سنگینــ🔥، حدود 360 نفر عراقی، بعد از یک مبارزه ی طولانی مجبور شدند که #تسلیم شوند.
وقتی نزدیک ما میشدند، کلتهای خود را جلوی نیروهای ما می انداختند و از داخل گلها با حالتی بسیار خسته و درمانده و نگاههای مضطرب پیش می آمدند.
اولین چیزی که #حاج_یونس به ما گفت، این بود:
اینها #تشنه هستند. از دیشب آب نخورده اند. به آنها آب بدهید. هیچ کس هم #حق ندارد به طرف آنها تیراندازی کند.
من به حاج یونس گفتم: حاجی، انگار یادت رفته که دیروز چطوری #مقاومت میکردند.؟!!!
حاج یونس خیلی #جدی جواب داد: ←دیروز مساله اش فرق میکرد. تکلیف مادیروز چیز دیگری بود؛ امّا امروز اینها #اسیر ما هستند. ما باید دنبال #تکلیف خودمان باشیم.‼️
امروز تکلیف ما این است که مثل یک #برادر از آنها پذیرایی کنیمـ.☝️
به غیر از قمقمه ی بچّه ها، دیگر آبی وجود نداشت. حاج یونس دستور داد که هر کس در قمقمه اش #آب دارد، به آنها بدهد.
#شهید_یونس_زنگی_آبادی
شهــدا را یاد کنید با ذکر #صلوات
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهــدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاط
#پارت_سی_و_نهم🦋
...یقین داشتم که حتماً سرّی در این امر نهفته است.
به محمّدحسین گفتم:«مسائلی که امشب اتفاق افتاد، ذهن مرا خیلی مشغول کرده است.🤔 این همه حوادث نمی تواند اتفّاقی باشد. من هنوز هم باور نمی کنم که این قدر راحت توانسته باشیم کاری به این مهمّی را انجام دهیم؛
همان کاری که امیری به خاطرش #شهید شد. خواهش می کنم بگو قضیه از چه قرار است»
محمّدحسین سرش را پایین انداخته بود و از پاسخ طفره می رفت.من با حالت تضرّع و اصرار زیاد سؤالم را تکرار کردم.
سرش را بلند کرد و به صورت من نگاه کرد. وقتی چشم هایش را پر از اشک دیدم دیگر نتوانستم حرفی بزنم.🤭
او.مثل همیشه جای دنجی را پیدا کرد و به #نمار ایستاد و مشغول #راز_و_نیاز شد.
((تکلیف من))
آن روز هواپیما های عراقی مقرّ #اطلاعات_عملیات را بمباران کردند.
تعداد زیادی از بچّه ها زخمی شدند.
محمّدحسین با همان متانت همیشگی بچّه ها را به #صبر دعوت می کرد و سعی داشت تا آن ها را آرام کند.
وقتی هواپیماها رفتند و اوضاع کمی بهتر شد، تصمیم گرفتیم مجروحان را به عقب منتقل کنیم.
محمّدحسین هم می خواست همراه
بچّه ها برود و کمک کند، امّا من اصرار
داشتم که در منطقه بماند؛
گفتم:«آقا جان!...شما دیگر برای چی میخواهید بیایید؟ بهتر است همین جا باشید.»
او با ناراحتی گفت:«تو چرا اینقدر اصرار داری که من نیایم؟»
گفتم:«خب بالاخره هرچه باشد شما به
#منطقه آشنا تر هستید، این جا هم کسی نیست. بیشتر بچّه ها زخمی شدند، آن ها هم که سالم هستند به اندازه کافی منطقه را نمی شناسند.»
در جوابم گفت:«بنا نیست ما تکلیفمان را فقط در یک جا انجام دهیم.
#تکلیف برای من نه زمان می شناسد، نه مکان و الان از همه چیز واجب تر انتقال این مجروحان به عقب است.»
این را گفت و همراه زخمی ها به عقب رفت.
💠 ناز پرورد تنعّم نبرد راه به دوست
#عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman