#شبانه
اگه گفتند:
تا به حال کجا بودی😏
بگو
راه گم کرده بودم 😞
#رفیق هر موقع بیای پیش #خدا، #خداوند آغوشش برات بازه 😍
به قول #آیت_الله_حق_شناس میگفت
#داداش_جون دیدی خیابونا تو روز خیلی شلوغه😑
و یه مسیر کوتاه رو باید چندساعته بری 😉
دقیقا برای #خداجون
همینجوره روزا شلوغه اگه دیدی مشکل داری و مشکلت حل نمیشه 😥
روزها جوابت رو نمیده
(منظور نمازهای یومیه )
خدا #دوست_داره😍
میخواد امتحانت کنه
#سحرها بیدارشو
پاشو با خدا حرف بزن 😍
دردو دل کن و #نماز_شب بخون😊
🌸بیدار شدی برا ظهور آقا امام زمان عج هم دعا کن 🌸
#نماز_شب
#التماس دعا
🔻کانال گلزار شهــღــدای کرمان
@golzar_shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
🔔دعوت نامه کرمانی ها مهمان دارید..... چهارشنبه جایی قول ندهید.... ♦️بازگشت پیکر دو شهید از نیروی
#آیا_میدانید_که...
آیا می دانید شهیدان حمدالله و علی قربانعلی پور قبل از اینکه باهم پسر عمه و پسر دایی باشند باهم #رفیق صمیمی بودند....
#رفاقتی که از مدرسه شروع شد
#رفاقتی که در اعزام به جبهه باهم ادامه یافت
#رفاقتی در مفقودشدن همزمانشان آسمانی شد
واین #رفاقت با برگشت همزمانشان به زمینیان اثبات شد
آری شهدا چنین رفیقانی هستند....
#رفاقت_با_شهدا_دو_طرفه_است
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللهـ الرحمنـ الرحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_حسین_پسر_غلامحسین 📖 زندگینامه و خاطر
#پارت_پنجاه_و_هشتم🦋
((لبخند زیبا))
<ادامه>
همینطور که داشتم با دوربین نگاه
می کردم، دیدم یک دفعه #محمّد_حسین از سنگر عراقی ها بیرون پرید و به طرف خط خودی شروع به دویدن کرد.
نگهبان های عراقی هم که تازه او را دیده بودند با هرچه دم دستشان بود شروع به تیر اندازی کردند.
محمّدحسین تنها وسط بیابان می دوید و عراقی ها هم مسیر حرکت او را به شدّت زیر #آتش گرفته بودند.
ما هم نگران😨 این طرف خط نشسته بودیم و جلو را نگاه می کردیم و هیچ کاری از دستمان بر نمی آمد.
گلوله های خمپاره، یکی پس از دیگری، در اطراف محمّدحسین #منفجر می شد؛
امّا نکتۂ عجیب برای ما خنده های😊 محمّدحسین در آن شرایط بود، در حالی که می دوید و از دست عراقی ها فرار می کرد یک لحظه خنده اش قطع نمی شد.
انگار نه انگار که این همه آتش را دارند روی سر او می ریزند!😳
من و #مظهری_صفات نشسته بودیم و گلوله ها را می شمردیم.
فقط حدود هفتاد و پنج #خمپاره شصت اطرافش زدند، امّا او بی خیال می خندید و با سرعت به طرف ما می دوید.😯
خوشبختانه بدنش کوچک ترین خراشی بر نداشت.
وقتی رسید،خیلی خوشحال☺️️بود
جلو آمد و با خنده های زیبایش شروع کرد به تعریف:
«رفتم تمام مواضعشان را دیدم.
#میدان_مین که اصلا ندارند،
آن کانال را جدید کَندند ،
تازه دارند #سنگر هایشان را می زنند.
خطشان خلوت خلوت است و کم کم دارند کارهایشان را انجام می دهند.»
محمّدحسین تمام این #اطلاعات را در همین مدت کوتاه به دست آورده بود!
شاید اگر شب این #مأموریت را انجام می داد ، خطرش کمتر بود، امّا به اطلاعاتی این چنین دست پیدا نمی کرد.
برای او، کار از هرچیزی مهم تر بود.
وقتی حرف هایش تمام شد به طرف سنگرش رفت و به شوخی گفت:
«اینم از کار شب ما😊.در عوض برویم امشب یک ساعت راحت بخوابیم!»
💠دریـغ و درد که تا این زمان ندانسـتم
که کیمیای سعادت رفیق بود ، #رفیق
((تپۂ شهدا_مرز خطر))
در عملیات #والفجر چهار ،در نقطه ای به نام "قوچ سلطان" مستقر بودیم.
محور شناسایی هم "تپه شهدا" بود.
آنجا غالب شناسایی ها را محمّدحسین به تنهایی انجام می داد.
لاغر اندام،سبک،چابک و سریع بود.
هوش و ذکاوتش هم که جای خود داشت.
به خاطر دید مستقیم #دشمن روی منطقه مجبور بود که شب ها راه بیفتد.
صبح زود می رسید پای تپۂ #شهدا تا شب صبر می کرد و بعد می رفت میان عراقی ها.
یک شب که تازه از راه رسیده بود، ....
<ادامه دارد>
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman