توصیه ویژه #آیت_الله_بهجت (ره):
تکان میخوری بگو یا #صاحب_الزمان
می نشینی بگو یا #صاحب_الزمان
برمی خیزی بگو یا #صاحب_الزمان
صبـ🔆ـح که از خواب بیدار میشوی مؤدب بایســت
و صبحت را با #سلام به امام زمانت شروع کن و
بگو آقا جان دستم به دامانت خودت #یاری ام کن
شـ🌙ـب که میخواهی بخوابی اول دست به سینه
بگذار و بگو"السلام علیک یا صاحب الزمان" بعد بخواب.
شب و روزت را به یاد محبوب سر کن که اگر
اینطور شد، #شیطان دیگر در زندگی تو جایگاهـی
ندارد، دیگر #نمیتوانی گنـ🔥ـاه کنی، دیگر تمام وقت
بیمـ✨ـه امام زمانی.
📌امیرالمؤمنین(ع) فرموده است: "که در حیرت دوران غیبت فقط کسانی بر دین خود# ثابت_قدم
می مانند که با روح یقین مباشر و با #مولا و صاحب خود مأنوس باشند."
📚کمال الدین و تمام النعمه،ص۳۰۳
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهــدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
تشرف راننده_کامیون خدمت امام عصر.mp3
12.52M
🎙یکم پای منبر حاج آقای عالی بشینیم؟!
👈تشرف راننده کامیون خدمت امام عصر(عج)😭❤️
💠اگر بیچاره شدی بگو :
یا #صاحب_الزمان ادرکنی
یا صاحب الزمان اغثنی!
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_shohaday_kerman
گلزار شهدای کرمان
« بِسمِ اللهِ الرَّحمـٰنِ الرَّحیم» #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_آن_بیست_و_سه_نفر 📖 "خاطرات خو
#قسمت_بیست_و_پنجم 🦋
"روزی سخــــت"
ادامه....
آقای مهرابی چرا ساعت یک بعدازظهر، در بیابان های میدان تیر، آن طرف کوه های #صاحب_الزمان ما را مجبور می کرد که یک پوکه ی گمشده را میان آن بیابان وسیع پیدا کنیم و تهدیدمان می کرد که اگر آن را پیدا نکنیم، همان چند دانه ی خرما را برای ناهار به ما نخواهد داد؟!
دلم میخواست #حاج_قاسم می فهمید من فقط قدّم کوتاه است وگرنه شانزده سال کم سنی نیست! 😞
دلم میخواست جرأت داشتم بایستم جلویش و بگویم:«آقای محترم، شما اصلا می دونید من دو ماه #جبهه دارم؟ می دونید من به فاصله ی صد ارسی از عراقی ها نگهبانی داده ام و حتی بغل دستی ام توی جبهه نورد ترکش خورده؟»
اما جرأت نداشتم.😔
حاج قاسم لباسی بر تن داشت که من آن را دوست داشتم.اصلا قیافه اش مهربان بود.☺️
بر خلاف همه ی فرماندهان نظامی، او با تواضع نگاه می کرد و با مهربانی، تحکّم!
در عین حال، به اعتراض اخراجی ها توجهی نمی کرد.
حاج قاسم نزدیک من رسیده بود و من نزدیک پرتگاهی انگار با خودم فکر می کردم کاش ریش داشتم!!
به کنار دستی ام، که هم ریش داشت و هم سبیل، غبطه می خوردم.
لعنت بر نوجوانی! که یقه مرا در آن هیری بیری گرفته بود.😣
هیچ مویی روی صورتم نبود.از خط سبزی هم که پشت لب هایم دمیده بود، در آن بگیر و ببند، کاری ساخته نبود.😔
باید صورت لعنتیم را به سمتی دیگر می چرخاندم که حاج قاسم نبیندش.
اما قدّم چه؟ 😔
یک سر وگردن از دیگران پایین تر بودم؛ درست مثل دندانه ی شکسته شانه ای میان صفی از دندان های سالم.
باید برای آن دندانه ی شکسته فکری می کردم.
سخت بود!😣
اما روی زانوهایم کمی بلند شدم؛ نه آن قدر که حاج قاسم فکر کند ایستاده ام و نه آن قدر که ببیند نشسته ام.
حالتی میان نشسته و ایستاده بود؛ نیم خیز.
از کوله پشتی ام هم برای رسیدن به مطلوب، که فریب حاج قاسم بود، کمک گرفتم.
باید آن را همان سمتی می گذاشتم که محل عبور فرمانده بود و گردنم را به سمت مخالف نگاه حاج قاسم می چرخاندم.
کلاه آهنی هم بی تأثیر نبود.
کلاه آهنی بزرگ و کوچک ندارد، تک سایز است.
این امتیاز بزرگی بود که من در آن لحظه داشتم.
ماجرای این نقشه،هم مشکل قدّم و هم مشکل بی ریشی ام حل شد. 🙂
مانده بود دقت حاج قاسم؛ که دقت نکرد.😍
رفت و نام من در لیست اعزام ماند؛ لیستی که به افراد اجازه می داد در ایستگاه راه آهن، پا روی پله های قطار بگذارند و با افتخار سوار شوند.😊
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman
آقا جانم؛
یا #صاحب_الزمان 🍃
جانا غم هجر تو کشیدن تا کی
همه را دیدن و روی تو ندیدن تا کی
گوش وجان خسته شد از بس سخن غیر شنید
صوت زیبای تو مولا نشنیدن تا کی😔
🌸🌼«اللّهمَ عجّل لولیّک الْفَرج» 🌸🌼
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهـدا
@Golzar_Shohaday_Kerman