eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
15.6هزار دنبال‌کننده
21.5هزار عکس
8.8هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️ترکش دکتر میخواست ترکش رو دربیاره دید روی لباس رزمنده نوشته:(ورود هر نوع ترکش و گلوله اکیدا ممنوع) دکتره گفت:《چرا بازم ورود کردن؟رزمنده گفت:《نامردا،بلژیکی بودن زبان مارو نفهمیدن غیر مجاز وارد شدن.فارسی بلد نبودن》👀😆 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
💠 پسرخاله زن عموی باجناق یک روز سید حسن حسینی از بچه‌های گردان رفته بود ته دره‌ای برای ما یخ بیاورد.موقع برگشتن، عراقی‌‌ها پیش پای او را با خمپاره هدف گرفتن، همه سراسیمه از سنگر آمدیم بیرون، خبری از سید نبودبغض گلوی ما را گرفت بدون شک شهید شده بود. آماده می‌شدیم برویم پائین که حسن بلند شد و لباسهایش را تکاند، پرسیدیم: «حسن چه شد؟» گفت: «با حضرت عزرائیل آشنا در آمدیم پسرخاله زن عموی باجناق خواهرزاده نانوای محلمان بود خیلی شرمنده شد، فکر نمی‌کرد من باشم والا امکان نداشت بگذارد بیایم. هرطور بود مرا نگه میداشت!»😅 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🔶 یک پارچ آب بریز تو لیوان بچه ها حتی موقع خوردن غذا نیز به نکته گویی و فراست مشغول بودند. آن روز ظهر سر سفره، یکی از نیروها که خیلی شوخ طبع بود به دوستش گفت:« بی زحمت یک پارچ آب بریز تو لیوان بده من.» او که مثل خودش اهل مزاح بود، با خنده گفت:« به روی چشم.» 😄 بعد هم کل آب پارچ را داخل لیوان خالی کرده و سفره کاملاً خیس شد. در همین لحظه صدای خنده بچه ها فضای سنگر را پر کرد. ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
♦️ آخ کمرم! خدا رحمت کند شهید اکبر جمهوری را، قبل از عملیات از او پرسیدم: در این لحظات آخر راستش را بگو چه آرزویی داری و از خدا چه می خواهی؟پسر فوق العاده بذله گویی بود. گفت: با اخلاص بگویم؟ گفتم: با اخلاص بگو. گفت: از خدا دوازده فرزند پسر می خواهم تا از انها یک دسته عملیاتی درست کنم خودم فرمانده دسته شان باشم شب عملیات آنها را ببرم در میدان مینها رها کنم بعد که همه یکی پس از دیگری شهید شدند بیایم پشت سیمهای خاردار خط، دستم را بگیرم کمرم و بگویم: آخ کمرم شکست!🤣 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🔶 ۲۴ ساعته سیب هر کس در مورد فواید میوه ها چیزی می گفت، ولی من چیزی بلد نبودم. برای اینکه در جمع کم نیاورم، گفتم: «سیب، سیب با بقیه میوه ها توفیر دارد. شنیده ام هر کس صبح ناشتا یک سیب بخورد ظهر بعد از غذا یکی و آخر شب قبل از خواب هم یکی» همه به من نگاه می کردند، مانده بودم بقیه اش را چه بگویم، دل به دریا زدم و ادامه دادم:«آن وقت ظرف کمتر از بیست و چهار ساعت، سه تا سیب خورده است!!!» خنده دوستان بالا رفت...😂 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
💠 بوی دهان در جریان عملیات کربلای ۵ تعداد زیادی از دوستان خوب، به شهادت رسیدند و برخی مجروح شدند. عباسقلی شاهرودی جز مجروحین بود. وقتی امدادگر آمد زخم هایش را ببندد گفته بود:« جلو نیا دهانت بو می دهد، حالت تهوع پیدا می کنم.» بقیه مجروحان از حرف او خنده شان گرفته بود و باعث شد در آن فضای پر از درد، شوخی و خنده جایگزین شود. 😂 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🔶️ دراز بکشید! در مدتی که در حلب بود، زبان عربی را دست و پا شکسته یاد گرفته بود. اگر نمی‌توانست کلمه‌ای را بیان کند با حرکات دست و صورتش به طرف مقابل می‌فهماند که چه می‌خواهد بگوید. یک‌ روز به تعدادی از رزمنده‌های نبل و الزهراء درس می‌داد. وسط درس دادن ناگهان همه دراز کشیدند! به عربی پرسید: چتون شده؟! گفتند: شما گفتید دراز بکشید! به جای این که بگوید ساکت باشید، کلمه‌ای به کار برده بود که معنی‌اش می‌شد دراز بکشید! به روی خودش نیاورد، گفت: می‌خواستم ببینم بیدارید یا نه! 😅 بعد از کلاس که این موضوع را برای دوستانش تعریف کرد؛ آن‌ قدر خندیدند که اشک از چشمانشان جاری شد. 👤 راوی: همرزم شهید ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 این دیگه چه دعاییه؟؟؟ الهی نه آمین 😂 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
💠 بلال حبشی يكی ميگفت: پسرم اينقدر بيتابی كرد تا بالاخره برای سه روز بردمش جبهه... وروجک خيلی هم كنجكاو بود و هی سوال ميكرد: بابا چرا اين آقا يه پا نداره؟ بابا اين آقا سلمونی نميره اين قدر ريش داره؟ بابا اين تفنگ گندهه اسمش چيه؟ بابا چرا اين تانكها چرخ ندارند؟ تا اينكه يه روز برخورديم به يه بنده خدا كه مثل بلال حبشی سياه بود. به شب گفته بود در نيا من هستم. پسرم پرسيد بابا مگه تو نگفتی همه رزمنده ها نورانين؟ گفتم چرا پسرم! پرسيد پس چرا اين آقا اين قدر سياهه؟ منم كم نياوردم و گفتم: بابا جون اون از بس نورانی بوده صورتش سوخته، فهميدی؟😂 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
💠 نامه ای برای پدر اسیر شده بودیم؛ قرار شد بچه ها برا خانواده هاشون نامه بنویسن. بین اسرا چند تا بی سواد و کم سواد هم بودند که نمی تونستن نامه بنویسن. اون روزا چند تا کتاب برامون آورده بودن که نهج البلاغه هم لابه لاشون بود. یه روز یکی از بچه های کم سواد اومد و بهم گفت: من نمی تونم نامه بنویسم. از نهج البلاغه یکی از نامه های کوتاه امیرالمومنین (علیه السلام) رو نوشتم روی این کاغذ می خوام بفرستمش برا بابام نامه رو گرفتم و خوندم از خنده روده بُر شدم 🤣 بنده خدا نامه ی امیرالمومنین (علیه السلام) به معاویه رو برداشته و برای باباش نوشته بود. ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ببینید | نقل خاطرات جنگ از زبان هنرمند طنّاز مشهدی در محضر رهبر انقلاب ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🔶️ آشپزخانه 🔹ماه مبارک رمضان بود و ما در قرارگاهی در سنندج بودیم جای بسیار زیبا و دلنشینی بود. 🔹مخابرات لشگر بودم و اتاق ما دقیقا بالای سر آشپزخانه بود. یک شب من و یکی از دوستان کشیک شب بودیم و بایستی برای پاسخ به بی سیم ها بیدار می ماندیم. 🔹نیمه های شب بود که بوی غذا گیجمان کرده بود. رفیقم گفت:《می خواهی بروم غذای سحر را بگیرم.》گفتم : فکر نکنم بدهند؛ ولی این رفیق ما اصرار کرد و در نهایت راضی شدم. 🔹رفت و دیدم با یک قابلمه بزرگ از مرغ که غذای ۲۲ نفر بود آمد. بچه ها همه خواب بودند و ما شروع کردیم خوردن. دوستم گفت:《 برنج رو ول کن خالی بخوریم》 چون دیگر نمی شد کاری کرد! برای همه کم بود و برای ما زیاد. 🔹برای سحر ، دوستان رفتند دوباره غذا بگیرند؛ آشپز گفته بود که شما انگار قبلا غذا گرفته اید اما آن بنده های خدا که در جریان نبودند، گفته بودند نه !! 🔹آن روز سحر فرمانده مان هی به ما می گفت : چرا غذا نمی خورید، فردا باید روزه بگیرید و ما که از چشم و گوشمان داشت مرغ می زد بیرون، می گفتیم اشتها نداریم ! خوشبختانه آن موقع لو نرفتیم وگرنه حتما یک شیر پتو شده بودیم.🤣 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
💠 صلواتی دانشجویی به حاج آقا گفت:حاج آقا من هر چی تو یخچالِ خوابگاه می‌گذارم، بسیجی‌های مومن و نماز خوان می‌خورند. من چکار کنم؟ حاج آقا : فامیلت را پشت ظرف بنویس، چون مومن و متدین هستند دیگه نمی‌خورند. دانشجو گفت: اتفاقا پشت تمام ظرف‌ها فامیل خودم را می‌نویسم ولی باز هم وقتی سراغشان میروم می‌بینم ظرف‌ها خالی شده‌اند. حاج آقا گفت: فامیلی شما چی هست؟ دانشجو گفت: صلواتی😄 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🔵 سلامتی راننده صدا به صدا نمی‌رسید. همه مهیای رفتن و پیوستن به برادران مستقر در خط بودند. راه طولانی، تعداد نیروها زیاد و هوا بسیار گرم بود. راننده خوش انصاف هم در کمال خونسردی آینه را میزان کرده و به سر و وضعش می‌رسید. بچه‌ها پشت سر هم صلوات می‌فرستادند، برای سلامتی امام، بعضی مسئولین و فرمانده لشگر و ... اما باز هم ماشین راه نیفتاد. بالاخره سر و صدای بعضی درآمد: «چرا معطلی برادر؟ لابد صلوات می‌خواهی. اینکه خجالت نداره. چیزی که زیاد است صلوات.» سپس رو به جمع ادامه داد: «برای سلامتی بنده! گیر نکردن دنده، کمتر شدن خنده یک صلوات راننده پسند! بفرستید.»😄 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🔰 پلنگ صورتی شب عملیات بود. حاج اسماعیل حق گو به علی مسگری گفت:ببین تیربارچی چه ذکری میگه که اینطور استوار جلوی تیرو ترکش ایستاده و اصلا ترسی به دلش راه نمیده. نزدیک تیر باچی شد و دید داره با خودش زمزمه میکنه :دِرِن ، دِرِن ، دِرِن ،...(آهنگ پلنگ صورتی!) 😄 معلوم بود این آدم قبلا ذکرشو گفته که در مقابل دشمن این گونه، شادمانه مرگ رو به بازی گرفته ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🔷️ مرخصی حرف‌ها کشیده شد به اینکه اگر ما شهید بشویم چه می‌شود و چطور باید بشود. مثلا یکی که روزه قضا بر گردنش بود می‌گفت: «مگه شما همت کنید وگرنه من اینقدر پول ندارم کسی را اجیر کنم» بحث حلالیت طلبیدن که شد یکی گفت: «اتفاقا من هم یک سیلی به گوش کسی زده ام، دلم می‌خواست می‌ماندم و کار را با یک سیلی دیگر تمام می‌کردم!!!» خلاصه شوخی و جدی قاطی شده بود تا اینکه معاون گردان هم به حرف آمد و گفت: «من اگر شهید شدم فقط غصه ۳۵ روز مرخصیم را می‌خورم که نرفتم...» هنوز کلامش به آخر نرسیده بود که یکی پرید وسط و گفت: «قربان دستت بنویس بدهند به من!»😂 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🔶️ صدام آش فروشه 🔸️ روزهای اولی که خرمشهر آزاد شده بود، توی کوچه پس کوچه‌های شهر برای خودمان می‌گشتیم. روی دیوار خانه‌ ای عراقی نوشته بودند: «عاش الصدام» یکدفعه راننده زد روی ترمز و انگشت گزید که اِاِاِ، پس این مرتیکه صدام آش فروشه!... کسی که بغل دستش نشسته بود نگاهی به نوشته روی دیوار کرد و گفت: «آبرومون رو بردی بیسواد!... عاشَ! یعنی زنده باد.»😂 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🔵 رعد و برق 🔹️ یک شب که تو منطقه عملیاتی سمت کردستان بودیم دشمن شروع کرد و با گلوله توپ سمت ما رو می زد که یک گلوله هم خورد پشت سنگر ما.تو این مواقع دیوارها و سقف سنگر می لرزید و گرد و خاک سنگر همه جا را فرا گرفت.بچه ها هر کدوم به یک طرف فرار می کردند که پناه بگیرند. یکی از بچه ها که اسمش اکبر بود خوابیده بودهیجان زده بلند شد و گفت:صدای چی بود؟ گفتم: بلند شو توپ بود،توپ می زنند،توقع داشتی چی باشه؟ راحت سر جایش خوابید و گفت: ای بابا فکر کردم رعد و برق بود.چون من از رعد و برق می ترسم 😅 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
💠 دیگر تکرار نشود 🔹️ نمی دانم چکار کرده بودند که فرمانده شان بعد از کلی صغری و کبری چیدن و منبر رفتن داشت می گفت: برادرا! دیگه تکرار نشه. یکی از آن برادرها با صدای بلند پرسید: حاجی اگه تکرار بشه چی میشه؟ و حاجی که لابد تصور می کردند الان است که از کوره در برود جواب داد: هـیچی؛ با این دفعه میشه دو دفعه!😄 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🔰 آجیل جبهه‌ای شوخ طبعی‌اش گل كرده بود. دستش را در جیب می کرد و در دهان می برد و مثلا پوستش را تف می کرد. همه‌ بچه‌ها دنبالش می‌دویدند و اصرار كه به ما هم آجیل بده؛ اما او دست روی جیب می گذاشت و بی خیال راهش را کج می کرد. آخر یكی از بچه‌ها پتویی آورد و روی سرش انداخت و بچه‌ها شروع كردند به زدن. حالا نزن كی بزن که آجیل تنهایی می‌خوری؟ بگیر، فرار می کنی؟ بگیر. و بالاخره در این گیر و دار یكی دست توی جیبش كرد اما آجیل مخصوص چیزی جز نان خشك ریز شده نبود. همگی سر كار بودیم.😄 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🔹️ يادش بخیر راستش در دوران جنگ، اصلا مورد مناسبی برا اسارت نبودم مجروحم که می‌شدم بابام كتكم ميزد چون هيچوقت مثل آدم اعزام نشدم. هميشه بايد تو مينی بوس قايم می‌شدم تا نبيننم. والا، رفتن بی رفتن ! هميشه می‌گفت نرو و من فرار می‌كردم و کار خودم رو می کردم. مفقود الاثری هم كه بقيه بيشتر اذيت می‌شدن خلاصه با خدا طی كردم يا سالم، يا شهادت با جنازه سالم خدا هم همون يا سالم رو پذيرفت 😂 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🔷 صلوات بچه‌ها با صدای بلند صلوات می فرستادند و او می‌گفت: «نشد اين صلوات به درد خودتون می‌خوره» نفرات جلوتر كه اصل حرف‌های او را می‌شنيدند، می‌خنديدند، چون او می‌گفت:« برای سماورای خودتون و خانواده هاتون یه قوری چايی دم كنيد»😄 بچه‌های رديف‌های آخر فكر می‌كردند كه او برای سلامتی آنها صلوات می‌گيرد و او هم پشت سر هم می‌گفت: « نشد، مگهِ روزه هستيد» و بچه‌ها بلندتر صلوات، می‌فرستادند. بعد ازكلی صلوات فرستادن تازه به همه گفت كه چه چيزی می‌گفته و آنها چه چيزی می‌شنيدند و بعد همه با یک صلوات به استقبال خنده رفتند. ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🟥 پشت میکروفن 🔹شب جمعه همه گردان‌ها توی حسینیه بزرگ شهرک دارخوین جمع بودند و مشغول خواندن دعای کمیل بودند. 🔹مداح با سوز و حال خاصی دعا می خواند و بچه ها حال خوشی داشتند در آن همهمه و گریه تقريباً وسط دعا بود که مداح بلند فریاد کشید: آی گنهکار کجای این مجلس نشسته ای…!؟ که یکدفعه تو اون تاریکی از وسط حسینیه یکی از رزمندهای شیطون فریاد کشید:  “ پشت میکروفوووون ” حسینیه رفت رو هوا و تا آخر دعای کمیل با خنده تمام شد. ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 خاطرات طنز رفتن به سوریه شهید مصطفی صدرزاده 🔹من هر سری میام سوریه با دمپایی میام!😂 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
"پتو" 🔹هوا خیلی سرد بود. از بلندگو اعلام کردند جمع شوید جلوی تدارکات و پتو بگیرید. فرمانده گردان با صدای بلند گفت: «کی سردشه؟» همه جواب دادند: «دشمن» فرمانده گفت: «احسنت، احسنت. معلوم می‌شود هیچکدام سردتان نیست. بفرمایید بروید دنبال کارهایتان. پتویی نداریم که به شما بدهیم» داد همه رفت به آسمان. البته شوخی بود.😅 ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman