گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
#قسمت_صد_و_هشتم 🦋
علی آقا از اینکه در این #عملیات #شهید نشده ،اظهار ناراحتی می کند و می گوید :«سعادت نداشتیم .خوشا به حال محمود اخلاقی که این سعادت نصیبش شد.»
بعد گریه می کند و می گوید :«من می دانستم شهید نمی شوم .»
برادر فولادی تعجب می کند و می پرسد :«از کجا می دانستی ؟»
علی آقا می گوید:«خداوند آن چنان به بنده خودش نزدیک است که ذرات فکر او را هم می خواند .
ما وقتی برای عملیات به راه افتادیم ،کنار تپّه ای ،چشمه ای زلال دیدم.
وقتی به چشمه نگاه کردم، با خودم گفتم وقتی برگردم ،در این چشمه آب تنی می کنم.
خداوند هم به این حقیر فرصت داد تا آرزوی لذّات دنیا بر قلبم نماند و همان چشمه زلال ،سد فیض شهادتم بشود.
برادر خوشی از شنیدن این خاطره هق هق گریه اش بلند می شود و می گوید هر روز که می گذرد تازه می فهمیم او چه بود و چه کرد.
از نحوهُ آشنایی آنها که می پرسم می گوید :
بعد از عملیات رمضان ،در سنگر مشترک فرماندهی و مخابرات منطقه کوشک ،با او آشنا شدم .
همان لحظه اول که نگاهش کردم ،حالت غیر قابل توصیفی در سیمای او دیدم که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم .
بعداً هم از شکل نماز خواندن و راز و نیازش فهمیدم باید دارای درجات عالی ایمانی باشد .
در دو عملیات ،خدمت ایشان بودیم ؛امّا چون می دانستیم که وجودش به لحاظ آن درجه از معنویات ،برای جبهه لازم و مفید است، به هر ترفندی ،از جلو آمدنش ممانعت می کردیم .
پر واضح بود #شهادت ایشان ،موجب خلاٌ عظیمی در روحیه بچه ها بود.
یکی از ترفندهای ما این بود که می گفتیم :«علی آقا، شما مسئول مخابرات تیپ هستید .
اجازه بدهید یکی از بچه های بیسیمچی همراه ما بیایند تا وقفه ای در کار مخابرات ایجاد نشود .»
چون فقط قصد خدمت داشت، قبول می کرد؛ اما آثار دلخوری در چهره اش هویدا بود.با این حال، چیزی نمی گفت .
برادر حسن سراجیان مقدم به زانو می زند و می گوید :من اصلا زیر نظر این بزرگوار فهمیدم کجای خلقت قرار گرفتم .
یادم است زمانی که به جبهه اعزام شدم،شاید بیشتر از دوازده سال نداشتم .
روزی ،در سنگر اجتماعی که جلسه قرائت قرآن در آن برقرار بود .....
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman