#خاطرات
🔹طرف با يك #موتور گازي آمد🏍 جلوي در مسجد. سلام كرد.👋 جوابش را با #بياعتنايي دادم.😒 دستانش #روغني بود و سياه.🔧 خواست موتور را همان جلو ببندد به يك ستون، نگذاشتم.🚳
🔹گفتم: اينجا #نميشه ببندي عمو. با نگراني #ساعتم را نگاه كردم.⌚️ دوباره خيره شدم👀 به سر كوچه. سه، چهار دقيقه گذشت و باز هم خبري نشد.😳
🔹پيش خودم گفتم: #مردم رو ديگه بيشتر از اين نميشه👥 نگه داشت؛ خوبه برم به #مسئول پايگاه بگم تا يك #فكري بكنيم.
🔹 يك دفعه ديدم #بلندگوي مسجد روشن شد📢 و جمعيت #صلوات فرستادند! مجري گفت:
🔹نمازگزاران عزيز در خدمت #فرمانده بزرگ جنگ حاج عبدالحسين #برونسي هستيم كه به خاطر خرابي #موتورشان كمي با تأخير رسيدهاند.😟
#شهید_عبدالحسین_برونسی🌷
🔻کانال گلزار شهــღــدای کرمان
💎 @kerman_golzar
#طنز شهدا😊
🍃❤️🍃❤️
ما سال ۹۴ تو اهواز تو پادگان حمیدیه، #خادم بودیم برا راهیان نور😊
جواد #مسئول ما بود☺️
جواد همه را صدا کرد برا #نماز_صبح
با چک و لگد😹
به من میگفت بلند شو ابله و رو شکمم راه میرفت😇
اقا بلند شدیم رفتیم #وضو گرفتیم وایسادیم نماز
تا همه خوندیم، گفت خب #بخوابید ساعت دو عه😅
ساعت ۲ نصف شب نماز صبح😳
آقا خوابید کف کانکس و #میخندید ماهم اعصابا...😬
هیچی دیگه #پتو را برداشتیم و انداختیم روش و دِ بزن😂
#راوی: رفیق شهید
#شهید_جواد_محمدی🌷
#شهید_مدافع_حرم
🔻کانال گلزار شهــღــدای کرمان
💎 @kerman_golzar