گلزار شهدای کرمان
🍃بسمـ اللّهـ الرّحمنـ الرّحیمـ 🍃 #برگی_از_خاطرات_دلیران 🇮🇷 #رمان_روز_تیغ📖 زندگینامه و خاطراتِ سرد
#قسمت_بیست_و_نهم🦋
🔸فصل سوم
<ادامه>
وارد #پادگان که شدم، غروب بود و باران شدیدی⛈ می بارید.
دقایقی که زیر باران ماندم ،چند نفر
با لباس شخصی آمدند و کناری ایستادند. بلافاصله علی آقا را هم در حالی که دستهایش را از پشت با طناب بسته بودند ، درمیان عده ای سرباز آوردند.
آثار #شکنجه در صورتش هویدا بود.
توان ایستادن نداشت.
انگار تا توانسته بودند با مشت به صورتش زده بودند.
وقتی مرا دید،
افتاد میان گل و لای محوطه پادگان.
به من گفته بودند که نباید هیچ حرفی بزنی ،فقط او را ببین و برگرد.
طاقت نیاوردم....
به طرف یکی از آنها که لباس شخصی پوشیده بود، رفتم و گفتم: «خدا را خوش نمی آید که این جوان را اینقدر شکنجه کنید.»
یکدفعه علی آقا با صدای بلندی فریاد کشید:
«حسین التماس نکن....التماس نکن
همین روزها
آقا تشریف میارن، من هم آزاد می شم ، تمام کشور آزاد میشه....»
حرف علی آقا تمام نشده بود که گروهی سرباز ریختند و با قنداق تفنگ شروع به زدنش کردند.
دیدم دارن می کشندش، خودم را انداختم روی علی آقا که ضربات کمتر به او آسیب برساند.
آن روز چند جای سرم شکافته شد و با دلِ دردمند به خانه برگشتم.
او چه خوب آینده را پیش بینی کرده بود.
اما از این روح بلند در روابط شخصی خودش، که الگوی بسیار بزرگی بودند، بگویم.
هرگز در طول این زندگی با #سعادت و قناعت علی آقا، حتی در دوران
کودکی اش، حرف یا عملی از او
نشنیدم و ندیدم که بی ادبی به کسی بکند، به خصوص نسبت به پدر و مادرم.
به حدی با تواضع رفتار می کرد که بعضی اوقات آدم احساس می کرد تازه با ما آشنا شده است.
همه اعمال او برای ما الگو بود.
هیچ وقت پایش را جلوی پدر و مادر و دیگران دراز نمی کرد.
همه آدمها برایش قابل احترام بود .
به همین خاطر، هیچ کس، حتی بدترین آدمهایی که با او برخورد داشتند هم هیچ بی احترامی ای نسبت به او نمی کردند.
این اندازه شخصیت وی آدم را تحت تاثیر قرار می داد.
این روحیه از دوران کودکی در او بود،که بعدأ با تعالیم #اسلام آن را پرورش داد و آوازه دلدادگان شد.
این خودسازی را با علاقه شدید به ائمه اطهار شروع کرد و دلیل #موفقیت او هم این بود که وقتی هدف را وصل شدن به #خدا می دید، از قیل و قال دوری می کرد.
یادم است آخرین....
🔻کانال رسمی گلزار مطهر شهدا
@Golzar_Shohaday_kerman