eitaa logo
گلزار شهدای کرمان
15.6هزار دنبال‌کننده
23.1هزار عکس
9.4هزار ویدیو
32 فایل
✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🗣️ارتباط با ما: @golzar_admin 🔹تلگرام، اینستاگرام، ایتا، سروش، روبیکا و توییتر : @golzarkerman 🔹پیج روبینو https://rubika.ir/golzarkerman1 🔹ادمین مسابقه👇 @Ya_SAHEBALZAMAN_M
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دبیرکل حزب‌الله لبنان: از امام خامنه‌ای و ملت ایران تشکر می‌کنم. ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است. 📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید. ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم » صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت « عزیز زیبای من » 📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است. 🔹فصل سوم 🔸صفحه:۱۱۴،۱۱۵،۱۱۶ راوی: خانواده محترم شهیدسلیمانی ((نه حاجی، همین الان اخرین مسافر هم سوار شد .خیالت راحت.)) کارت پرواز هارا تحویل گرفته بود ،و می دانست حاجی باید کجا بنشیند .با دست به صندلی حاجی اشاره کرد وگفت:((بفرمایین .اینجا باید بنشینین.)) حاجی نشست صندلی اول کنار پنجره،حاج حسین هم بغل دست او. ابوفاضل وهادی هم کنارشان نشستند . جای شهروز و وحید هم پشت سر انها بود . هواپیما که تیک اف کرد ،ابو فاضل به حاج حسین گفت :((الان میان بپرسن شام و نوشیدنی چی می خواین!)) حاجی گفت :((نه ما چیزی نمی خوایم ،بگو پیش ما نیان .اگه چیزی خواستیم ،به خودت می گیم.)) ابوفاضل بارها دیده بود حاجی در پرواز همیشه یک کاغذو خودکار دستش است و مطالبی می نویسد یا کتابی در دست داردو مطالعه می کند. اما این بار کیفش را گذاشت پایین پایش و با ارامش خاصی خوابید ؛خواب ارامی که کمتر از او دیده بودند . گاهی شده بود که در پرواز ها ابو فاضل می دیدحاجی پاهایش را ماساژ می دهد . می گفت :((چی شده حاجی؟)) ((پاهام خیلی درد می کنه.)) ((من بیام برات ماساژ بدم؟)) ((می تونی؟)) ابوفاضل سریع می نشست کف زمین هواپیما . حاجی کلاه ابو فاضل را برمی داشت و سرش را می بوسید. اما این بار ارام و بدون هیچ دردی در ارامش کامل خوابیده بود. هادی و ابو فاضل مشغول صحبت شدند که هادی به کفش هایش اشاره کردو گفت:((کفش هام قشنگه؟)) ((به به مبارکت باشه !)) ((یه چیزی بگم، بخندی .رفتیم زینبیه زیارت .اونجا کفش هامون رو بردن ! دیگه بنده خدا سید ،بچه هارو فرستادبرامون کفش خریدن .)) کمی با هادی حرف زدند . حرف هایشان که تمام شد ،هادی از جیبش قرانش را بیرون اوردتا کمی بخواند . ابو فاضل سرش را برگرداند سمت وحید و شهروز . شهروز پایش را روی پا انداخته بود و سرش را به صندلی تکیه داده بود . وحید هم کاتالوگ هواپیمارو برداشته بود و ان را نگاه می کرد . صدای برخورد چرخ هواپیما به زمین که امد،حاجی بیدار شد . اماده ی پیاده شدن بودند که حاجی رو به حاج حسین گفت: (( حسین جان اون انگشتر را بده به ابوفاضل.)) ((ابوفاضل خیلی خوشحال شد وتشکر کرد . حاجی دوباره رو به حسین گفت اون انگشتر زنونه رو هم بده ابو فاضل بده به خانمش.)) بعد هم رو به ابوفاضل شوخی کنان گفت :((بدی به خانمت ها!نبری بدی به یه ادم دیگه!)) ابوفاضل خندید :((نه حاجی ،چشم!اطاعت امر میشه !)) هر بار که حاجی با هواپیما جایی می رفت ،پایان سفر حتما می رفت ،کابین خلبان و از همه تشکر می کرد . اما این بار حاجی خیلی عجله داشت. فقط با ابو فاضل خداحافظی کرد و سریع از هواپیما پیاده شد . یک ماشین سفید امد جلوی پرواز . حاجی نشست پشت راننده. علی رغم اصرار های حاجی ،ابو مهدی به استقبالش امده بود . ماشین اول که رفت ،یک ون سفید امد و بقیه ی اعضای تیم هم سوار شدند . ادامه دارد.... پایان فصل سوم . ✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔@golzarkerman
🔰 زیارتنامه ی شهدا 🔻اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَولِیاءَ اللهِ وَ اَحِبّائَهُ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یَا اَصفِیَآءَ اللهِ وَ اَوِدّآئَهُ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِیٍّ الوَلِیِّ النّاصِحِ ، اَلسَّلامُ عَلَیکُم یا اَنصارَ اَبی عَبدِ اللهِ ، بِاَبی اَنتُم وَ اُمّی طِبتُم ، وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتی فیها دُفِنتُم ، وَفُزتُم فَوزًا عَظیمًا ،فَیا لَیتَنی کُنتُ مَعَکُم فَاَفُوزَمَعَکُم. ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 ما سینه زدیم بی صدا باریدند از هرچه که دم زدیم، آنها دیدند ما مدعیان صف اول بودیم از آخر مجلس شهدا را چیدند... ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
🔹️خبرنگار‌ از ابومهدی مهندس پرسید: شما‌ که عرب هستید، چطور اینقدر قشنگ فارسی صحبت میکنید؟! ایشون جواب دادن: عربی زبان قرآن است و فارسی زبان انقلاب ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
Meysam Motiee - Bi Man Maro.mp3
10.67M
🎧 بی من مرو... ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
📸 جان صدها نفر مثل من فدای یک لبخند رهبرم ✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
📸 تصویری از رهبر انقلاب در کنار مزار شهید مدرس 🔸️رهبرانقلاب: خصوصیت مدرس چه بود؟ مدرس خصوصیت عمده‌اش این بود که هیچ عامل ارعاب و تهدید و تطمیع و فریبگری در او اثر نمیکرد. ۱۳۷۸/۱۱/۲۶ ✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
💠 گذری کوتاه بر زندگینامه ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰خدایا! مرا از اسراف کاری باز دار... 📚 دعای بیستم صحیفه سجادیه ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 صحبت‌های همسر مستشار شهید پورهاشمی: نمی‌دانیم دشمنان را لعنت کنیم یا بگوییم ممنونیم چرا که به آرزویش رسید... ان‌شاءالله که فرزندانش هم با شهادت از این دنیا بروند... ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
📸 تک نگاره های امروز #گلزار_شهدای_کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است. 📌از شما همراهان عزیز و گرامی خواهشمندیم با ما همراه باشید. ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
گلزار شهدای کرمان
📚 انتشار کتاب « عزیز زیبای من » ✍ کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج
« بِسمِ اللهِ الرحمنِ الرحیم » صلوات ‌‌و سلام خداوند بر ارواح طیبه ی شهیدان 📖روایت « عزیز زیبای من » 📚 کتاب «عزیزِ زیبای من» مستند روایی از روزهای پایانی زندگی شهید حاج قاسم سلیمانی است. 🔹فصل چهارم 🔸صفحه:۱۲۲و۱۲۳ راوی: خانواده محترم شهیدسلیمانی ساعت حدود ۱:۳٠ شب بود وسیدفؤاد دراتاقش خوابیده بود که برادری آمد پشت در اتاقش وشروع کرد به درزدن. «چی شده؟» «سردارحجازی*با شما کار داره. فوریه!» سریع به سمت تلفن رفت وبا سردار تماس گرفت. «سید، حاجی کی رفت؟» «دوسه ساعت پیش. چطور؟» «سریع یه پیگیری بکن. مثل اینکه توی فرودگاه بغداد اتفاقی افتاده!» سیدنگران شد. شروع کرد به تماس گرفتن. اول با ابوفاضل تماس گرفت. اما او هم از ماجرا بی خبر بود. از ابوفاضل خواست که از سوار شدن به هواپیما تا پیاده شدن حاجی را با جزئیات برایش بگوید. بعد با چندنفر دیگر تماس گرفت. خبرها حکایت از آن داشت که اتفاقی افتاده؛ اما جزئیات هنوز مشخص نبود. زینب منزل خواهرش بود. ساعت حدود۱:۳٠ شب یک دفعه بی قرار شد. بلند شد وگفت: «من دیگه برم خونه!» فاطمه گفت: «هنوز رضا نرسیده که. صبر کن بیاد، بعد برو.» «تا من برسم خونه، رضا هم اومده.» بی قراری عجیبی داشت. انگار به یک باره تمام اضطراب های عالم به قلبش سرازیر شده بود. سریع با فاطمه خداحافظی کرد وسوار ماشین شد. هنوز راه نیفتاده بود که رضا هم رسید. زینب ورضا هرکدام با ماشین خودشان راه افتادند به سمت خانه. زینب هنوز به سر خیابان نرسیده بود که تلفنش زنگ خورد. شماره آشنا نبود وبرای همین جواب نداد. به تازگی در کانالی مجازی عضو شده بود که اخبار لحظه به لحظه ی عراق را گزارش می داد. کانال متعلق به فردی بود که به طور میدانی گزارش تهیه می کرد. زینب چون هم به اخبار منطقه علاقه داشت وهم پدرش دائم در رفت وآمد بین ایران وعراق بود، اخبار را از آن کانال دنبال می کرد. به ذهنش رسید که برود وآن کانال را چک کند. وارد کانال شد ودید فیلمی گذاشته وزیر آن نوشته که در فرودگاه بغداد دوتا ماشین آتش گرفته اند؛ اما جزئیات هنوز مشخص نیست. دلش بیشتر آشوب شد. قبل از اینکه فیلم را باز کند، با خودش گفت: «چرا وقتی بابا زنگ زد، هیچ علامتی به من نداد که کی برمی گرده؟! بابا که نمی خواست بره عراق، امشب می خواد برگرده!» فیلم را باز کرد. دید دوتا ماشین در حال سوختن هستند. در فیلم چیز عجیب وآشنایی ندید؛ اما حالش حسابی به هم ریخت. در افکار پریشان خودش بود که دوباره همان شماره تماس گرفت. این بار تصمیم گرفت جواب بدهد. از عراق بود: «کجایی؟ چقد دور وبرت شلوغه! چرا این وقت شب توی خیابونی؟!» «خونه ی خواهرم بودم. دارم برمی گردم خونه.» ادامه دارد... __________________________ *سیدمحمد حسین زاده حجازی(۱۳۳۵تا۱۴٠٠)جانشین فرمانده نیروی قدس سپاه پاسداران واز اعضای هیئت علمی دانشگاه امام حسین(ع) بود که در۲۹فروردین۱۴۰۰در۶۵سالگی براثر عوارض شیمیایی به جامانده از زمان جنگ به شهادت رسید. ✅تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔@golzarkerman
این گنج نهان در دل خانه همسر بود هم بال و پرم بود و همی تاج سرم بود هر جا که ز من نام و نشانی طلبیدند هم نام بلندش سند معتبرم بود ✍دلنوشته همسر گرامی شهید #شهید_علیرضا_صادقی #گلزار_شهدای_کرمان ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
💠 دارایی ام را با برکت،افزون ساز “دعای بیستم صحیفه سجادی” ✅ تنها کانال رسمی گلزار شهدای کرمان 🆔 @golzarkerman
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا