گذشت شمع
از اوحدی مراغهای
شمع از سرِ خود گذشت و آزاد بسوخت
بر آتش غم، خندهزنان، شاد بسوخت
من بندهی شمعم که ز بهر دل خلق
بُبرید ز شیرین و چو فرهاد بسوخت
زندگینامهی شاعران ایرانی، شکیبا، ص ۱۳۳.
#شمع
#اوحدی_مراغهای
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
یوسف و چاه🌹🌹🌹
از اوحدی مراغهای، عارف و شاعر قرن ۷ و ۸
یوسف ما را به چاه انداختند
گرگِ او را در گناه انداختند
وان گه از بهرِ برون آوردنش
کاروانی را به راه انداختند
از فِراق روی او، یعقوب را
سالها در آه آه انداختند
چون خریداران بدیدندش، ز جهل
در بها، سیمِ سیاه انداختند
شد به مصر و از زلیخا دیدنش
باز، در زندان شاه انداختند
خوابِ زندان را چو معنی بازیافت
تختش اندر بارگاه انداختند
شد پس از خواری، عزیز و در بَرَش
خِلعتِ "ثُمَّ اجتَباه" انداختند
تا نبیند هر کسی آن ماه را
بُرقَعی، بر روی ماه انداختند
چون گواه، انگشت بر حرفش نهاد
زخم بر دستِ گواه انداختند...
باز با قوم خودش کردند جمع
جمله را در عِزّ و جاه انداختند
این حکایت، سرگذشت روح توست
کِش درین زندان و چاه انداختند
"اوحدی" چون بازدید این سِرّ و گفت
سِرّ او را، با اله انداختند
ثم اجتباه: سورهی طه، آیهی ۱۲۲ : پس او را (به مقام نبوت) برگزید.
برقع: روبند، نقاب.
چهل چراغ، ص ۳۱۳ و ۳۱۴.
#اوحدی_مراغهای
#یوسف_و_چاه
#روح
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
گل و بلبل
از اوحدی مراغهای
به گل گفتند: بلبل، بس حقیر است
تو را با او چرا این دار و گیر است؟
بگفتا: بلبلی کز من زند لاف
بَرِ من، بِه ز دَه سیمرغ در قاف
دل صافی تو را از لشکری بِه
درونی بینفاق، از کشوری بِه
نظر کز راستی آید، بلند است
برون از راستی، خود ناپسند است
به چالاکی نظر جوی از بلندان
ولی پرهیز کن از چشمبندان
چهل چراغ، شکوری، ص ۳۱۲.
#اوحدی_مراغهای
#گل_و_بلبل
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303