داستان یک مثل
تو از تو، من از بیرون
ملا نصرالدین، دو تا مرغ و یک خروس به بازار برد بفروشد و خریداری پیدا شد. ملا نصرالدین گفت: مرغها یکی ده دِرهَم؛ خروس هم بیست درهم. خریدار گفت: پس دو تا مرغ را میبرم؛ خروس پیش تو گرو باشد تا پول مرغها را بیاورم و خروس را ببرم. ملا قبول کرد و خریدار رند، مرغها را برد و ملا در انتظار ماند.
شب که به خانه برگشت، زن ملا به شوهر گفت: امروز سر شیرفروش محله، کلاه گذاشتم. ملا، زن را به مناسبت زرنگیاش تشویق کرد و گفت: بگو ببینم چطور سرش کلاه گذاشتی؟
زن گفت: از شیرفروش، یک چارک شیر خواستم و تا او مشغول کشیدن شد، آهسته بدون آن که متوجه شود، گردنبند طلایم را پهلوی سنگ یک چارک گذاشتم و در نتیجه، بیش از یک چارک شیر گرفتم و فقط پول یک چارک شیر دادم.
ملا هم ماجرای فروش مرغها را برای زنش نقل کرد و گفت: تو از تو، من از بیرون.
ضربالمثلهای معروف ایران، مهدی سهیلی، ص ۴۳ و ۴۴.
#داستانمثل
#توازتومنازبیرون
#مهدیسهیلی
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303