داستان کوتاه🍁🍁🍁
تلفن پسری کوچک
پسر کوچکی، وارد مغازه شد. با اجازهی صاحب مغازه، جعبهی نوشابه را به سمت تلفن روی دیوار کشید و روی جعبه رفت تا دستش به شمارهگیر تلفن برسد. کاغذی از جیبش درآورد و به شمارهای که روی کاغذ نوشته شده بود، زنگ زد.
رفتار بزرگتر از سنّش، باعث شد که توجّهم را جلب کند. تمام مکالماتش را چون نزدیک بودم، میشنیدم. پسرک، پشت تلفن، بعد از سلام و احوالپرسی با یک خانم میانسال گفت: ببخشید خانم، شنیدم شما برای باغچهی منزلتان، دنبال کارگر هستید؛ میتوانم کمکی بکنم؟ خانم جواب داد: نوجوانی، این کار را برایم انجام میدهد؛ دیگر نیاز ندارم.
پسرک گفت: میتوانم خواهش کنم کار باغچه را به من بسپارید؟ خانم پاسخ داد: نه عزیزم. گفتم که پسری همسن و سال خودت، این کار را برایم انجام میدهد. پسرک گفت: خانم، من این کار را با نصف قیمتی که به او میدهید، انجام خواهم داد. خانم در جوابش گفت: از کار این فرد، کاملاً راضی هستم. پسرک، بیشتر اصرار کرد و پیشنهاد داد: خانم، من علاوه بر کار باغچه، کارهای دیگر را هم برایتان انجام خواهم داد. مجدداً پاسخ خانم، منفی بود.
پسرک، در حالی که لبخندی بر لب داشت، گوشی تلفن را روی تلفن گذاشت. مغازهدار هم که صحبتهای او را شنیده بود، خطاب به پسرک گفت: از رفتارت خوشم آمد. باادب و کاری به نظر میرسی. دوست دارم کاری به تو بدهم. پسر جواب داد: نه آقا، ممنون. من کار دارم. مغازهدار با تعجب پرسید: مگر الآن دنبال کار نبودی و پشت تلفن، اصرار نمیکردی؟ پسرک با خنده گفت: من همان پسری هستم که برای این خانم کار میکند. فقط میخواستم عملکردم را بسنجم.( کاش ما هم عملکرد خود را بسنجیم و محاسبه کنیم!)
زبانزد، عبداللهی، ص ۱۸۶ و ۱۸۷.
#داستان_کوتاه
#تلفن_پسرک
#سنجش_عملکرد
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303