eitaa logo
گلزار ادبیات
7.1هزار دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
258 ویدیو
5 فایل
توسط دبیر بازنشسته‌ و کارشناس ارشد ادبیات: عفت ک. (بانو خالقی) استفاده از مطالب، با درج لینک. کانال‌سوم: #سخنان‌بزرگان‌ایران‌و‌جهان https://eitaa.com/sokhananebozorgan2 کانال دوم‌: #گلستان‌ادبیات https://eitaa.com/golestaneadabiyat
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان کوتاه طنز 😂😂 شرایط ازدواج، قسمت دوم از کیومرث صابری می‌گویند: دل به دل راه دارد؛ ولی آن روز، برایم ثابت شد که ممکن است مغز هم به مغز راه داشته باشد. از قرار، ننه فهمیده بود که من دارم راجع به اینها فکر می‌کنم. گفتم: ببین ننه، تا حالا من هیچی نگفتم؛ ولی از حالا، هر چی خواستی، بکن؛ ولی بالاغیرتاً، منو تو هچل نندازی ها! گفت: هچل کجا بود ننه؛ یعنی من که توی این محله گیسامو سفید کردم، دخترهای محله رو نمی‌شناسم؟ ... دختر آقا بالا خان، جون می‌ده واسه‌ی تو. گفتم: من حرفی ندارم؛ ولی باباش چی؟ دخترشو به آدم کارمند یه‌لاقبایی مثل من می‌ده؟... عصر ننه از خانه‌ی آقا بالا خان که برگشت، لب و لوچه‌اش آویزان بود. گفتم: چه خبر؟ گفت: خودش که نبود؛ با زنش حرف زدم. دخترشم بود. پرسیدم: مخالفت کردند؟ گفت: مخالفت که نمی‌شه گفت؛ ولی گفتند: دوماد، باهاس رفیقاشو عوض کنه. به سر و وضعش بیشتر برسه. شبها هم زود بیاد خونه که از حالا عادت کنه. گفتم: دیگه چی گفتند؟ گفت: پرسیدند: خونه و ماشین داره؟ منم گفتم: ماشین ریش‌تراشی داره؛ ماشین سواری هم ان شاء الله بعداً می‌خره. برای خونه هم یه فکری می‌کنه. دویست چوق گذاشته تو بانک که باز هم بذاره، خونه هم بعداً می‌خره. - دیگه چی؟ - دیگه هم گفتند: تحصیلاتش خوبه؛ ولی حقوقش کمه. یه تیکه مِلک هم باید پشت قباله‌ی عروس بندازه که سر و همسر، پشت سر ما، دری وری نگن! دیگه این که دخترم، کارِ خونه بلد نیس؛ باهاس براش کلفت و نوکر بگیره. دیگه این که گفتند: علاوه بر این، به ما اجازه بدین فکرامونو بکنیم؛ با پدرش هم حرف بزنیم . سه ماه دیگه خبرتون می‌کنیم! (ادامه‌دارد) 🌹🌹🌹 طنز‌آوران امروز ایران، صلاحی و اسدی‌پور، ص ۲۵۰ - ۲۵۲. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
داستان کوتاه طنز 😂😂 شرایط ازدواج، قسمت سوم از کیومرث صابری تا سه ماه خبری نشد. روزهای آخر مهلت قانونی بود که طبق حکم وزارتی، به جنوب منتقل شدم. مادرم، بار و بندیل را که می‌بست، به اقدس خانوم، زن مرتضی خان، همسایه‌ی بغلی، سپرد که سرِ مدت، با زرین خانم تماس بگیرد و نتیجه را بنویسد. بعدها که نامه‌ی اقدس خانوم رسید، فهمیدم که در آخرین روز ماه سوم، زن آقا بالا خان، پیغام فرستاده: اگر داماد، دوستانش را هم عوض نکرد، عیبی ندارد؛ ولی بقیه‌ی شرایط را باید داشته باشد. چند ماه گذشت. باز هم نامه‌ای رسید که نوشته بود: زن آقا بالا خان گفته: شبها هم زود نیامد، عیبی ندارد؛ ولی خیلی هم دیر نکند که بچه‌ام، تنها بماند. ضمناً سایر شرایط را هم حتماً باید داشته باشد. زمان، به سرعت می‌گذشت. هر پنج شش ماه یک دفعه، نامه‌ی اقدس خانوم می‌رسید و هر دفعه، یکی از شرایط اولیه، حذف شده بود: زن آقا بالا خان، خودش آمد خانه‌ی ما و گفت: ماشین هم لازم نیست؛ چون با این وضع شلوغ خیابانها، آدم هرچی ماشین نداشته باشد، راحت‌تر است! ... زرین خانم، توی حمام به من گفت: دیشب آقا بالا خان می‌گفت: خودمان خانه داریم؛ نمی‌خواهد فکر آن باشد؛ ولی بقیه‌ی شرایط را حتماً باید داشته باشد. ... امروز، خود زینت را توی کوچه دیدم. طفلکی خیلی لاغر شده؛ می‌گفت: با حقوق کمش هم می‌سازم؛ ولی کلفت و نوکر را باید حتماً داشته باشد! (ادامه دارد) 🌹🌹🌹 طنزآوران امروز ایران، ص ۲۵۲ و ۲۵۳. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303