داستان کوتاه📚📚📚
المپیک
چندین سال پیش، در المپیک معلولین در سیاتل، نُه شرکتکنندهی معلول جسمانی و ذهنی، در خط شروع دوی صد متر قرار گرفتند. با صدای شلیک، همه هرچند بدون عجله، اما با شور و اشتیاق برای برنده شدن، شروع به دویدن کردند.
در این میان، پسری زمین خورد و شروع به گریه کرد. هشت نفر دیگر، صدای او را شنیدند. سرعتشان را کم و به عقب نگاه کردند. همه با یک نظر به عقب، تصمیم به برگشت گرفتند. یک دختر که معلول ذهنی بود، خم شد و پای زخمی پسرک را بوسید و گفت: این خوبش میکند. همهی نه نفر، دست در دست هم، به مسابقه ادامه دادند تا از خط پایان گذشتند. تماشاگران در ورزشگاه ایستادند و برای چندین دقیقه، آنها را تشویق کردند.
پندهای قندپهلو ۳، مجموعهای از ۶۸ داستان زیبا، حسین شکرریز، ص ۱۲۴.
#داستان_کوتاه
#المپیک
#معلولان
https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303