eitaa logo
گلزار ادبیات
7.8هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
172 ویدیو
5 فایل
توسط دبیر بازنشسته‌: ع. ک. (بانو خالقی) ایجاد کانال: ۹ بهمن ۱۴۰۱ استفاده از مطالب، با ذکر نام یا لینک کانال مجاز است. تبلیغ و تبادل نداریم. کانال دوم‌ما #گلستان‌ادبیات https://eitaa.com/golestaneadabiyat
مشاهده در ایتا
دانلود
داستان کوتاه📚📚📚 گرفتن حق مردی صحرانشین، نزد پیامبر(ص) آمد و بی آن که واهمه‌ای به خود راه دهد، گفت: باری خرما، به من بدهکاری. همین حالا، بدهی‌ات را بپرداز که سخت به آن احتیاج دارم. پیامبر از او خواست که تا هنگام رسیدن خرما، به وی مهلت دهد. مرد نپذیرفت و گفت: تا بدهکاری‌ات را ندهی، رهایت نمی‌کنم. یاران پیامبر، او را به خاطر برخورد بی‌ادبانه‌اش، سرزنش کردند و گفتند: وای بر تو! می‌دانی با چه کسی سخن می‌گویی؟ مرد توجهی نکرد و گفت: من فقط حقم را می‌خواهم. پیامبر به یاران فرمود: چرا شما از کسی که حق دارد، حمایت نمی‌کنید؟ سپس به مقدار بدهکاری‌اش، خرما قرض کرد و به او داد و راضی و خوشحال، روانه‌اش نمود. به یارانش نیز فرمود: امتی که ضعیف در میان آنها نتواند حق خود را بدون لکنت زبان بگیرد، هرگز به رستگاری نخواهد رسید. داستانهای رو‌به‌رو، مظفر سالاری، ص ۴۹. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شعر، هدیه‌ی خداوند از مصطفی محدثی خراسانی شعر می‌بافد و سرش، بند است با تمام وجود، خرسند است شعر گفتن چو آب نوشیدن مثل چایی که پهلویش قند است دشتها را به شهرتش آلود فکر آلودن دماوند است می‌پذیرد سفارش اشعار و به قولش، عجیب پابند است نزد این روزنامه، چون بابا پیش آن ماهنامه، فرزند است در کرامات حضرتش، این بس که دَواوینش، چند فروند است پا به راهِ تمام کنگره‌ها گر چه در پشت کوه الوند است ظاهراً شاعری‌ست پروازی گر چه در چاچوب خود بند است حال را اقتضا چه پیش آید گاه مجنون و گه خردمند است بی‌جهت خسته می‌کند خود را شاعری، هدیه‌ی خداوند است سُکر سماع، محدثی خراسانی، ص ۱۲۳ و ۱۲۴. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
بوسه از محمدرضا مهدیزاده شبی بالاتر از کوه دماوند دو ساعت مانده تا بارانِ لبخند کمک کن ای فرشته تا بچینم کمی بوسه ز لبهای خداوند دور از چشم فرشته‌ها، مهدیزاده، ص ۸۷. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
امام علی - علیه السلام - فرمودند: خدای بیامرزد مردی را که اندازه‌ی خود را بشناسد و پای از مرزش، فراتر ننهد. غرر الحکم، ج ۲، ص ۴۰۸. (ع) https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
قصه‌ی بلند روزگار از عبدالجبّار کاکایی دل به ناگهان شبی دچار شد، نیامدی چشم ماه و آفتاب، تار شد، نیامدی سنگهای سرزمین من در انتظار تو زیر سُمّ اسبها، غبار شد، نیامدی چون عصای موریانه‌خورده، دستهای من زیر بار درد، تار و مار شد، نیامدی ای بلندتر ز کاش و دورتر ز کاشکی روزهای رفته بی‌شمار شد، نیامدی عمر انتظار ما، حکایت ظهور تو قصه‌ی بلند روزگار شد، نیامدی حق با صدای توست، گزیده‌ی اشعار عبدالجبار کاکایی، ص ۱۶۵. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فرهنگ خودمانی🌹🌹🌹 از دکتر سید حسن حسینی دعا: مذاکره‌ی مستقیم با خدا! دلسوزی: اسم مستعار فضولی! سلول انفرادی: جایی برای ریا نکردن! فضیلت: انبار کالاهای متروکه! اخم: هَووی تبسم! سیلی: سرخاب مردان! ناله: فریادی به زیر کشیده شده از اریکه‌ی قدرت! ظلم: کالایی معاف از عوارض گمرکی! سکانس کلمات، دکتر حسینی، ص ۳۱۰ - ۳۱۶. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
آفتابی‌ست هوا از مرتضی نوربخش آفتابی‌ست هوا، پنجره را باز کنید صبح را با نفسی تازه‌تر آغاز کنید روزها، خنده‌زنان از پی هم می‌گذرند رو به سرسبزترین لحظه، دری باز کنید چه زیان است اگر یک‌دل و یک‌رنگ شوید؟ مثل آیینه، حقیقت را ابراز کنید عشق تنهاست، بیایید عزیزش دارید دوستی، ثروت خوبی‌ست، پس‌انداز کنید تا پر از خنده شود خاک سِتَروَن، چون ابر باید از آبی دریاها، آغاز کنید شاعر پرنده‌‌ای‌ست، نوربخش، ص ۵۳. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303
حکایتی از کلیله و دمنه‌ی نصرالله مُنشی پارسا مرد و کوزه‌ی شهد و روغن پارسا مردی بود و در جِوار او، بازرگانی بود که شهد و روغن فروختی و هر روز بامداد، قدری از بِضاعتِ خویش، برای قوت او بفرستادی. چیزی از آن به کار بردی و باقی، در سبویی می‌کردی و در طرفی از خانه می‌آویخت. به آهستگی، سبوی پر شد. یک روزی، در آن می‌نگریست؛ اندیشید که: اگر این شهد و روغن، به دَه دِرَم بتوانم فروخت، از آن، پنج سر گوسپند خَرَم. هر ماهی، پنج بزایند و از نتایج ایشان، رَمه‌ها سازم و مرا بدان، استظهاری تمام باشد. اسباب خویش، ساخته گردانم و زنی از خاندان بخواهم. لاشَک، پسری آید. نام نیکوش نهم و علم و ادب درآموزم. چون یال برکشد، اگر تمرّدی نماید، بدین عصا، ادب فرمایم. این فکرت، چنان قوی شد و این اندیشه، چنان مستولی گشت که ناگاه، عصا برگرفت و از سرِ غفلت، بر سبوی زد. درحال بشکست و شهد و روغن تمام به روی او فرو دوید. لغات: شهد: عسل. بضاعت: کالا. قوت: خوراک. سبو: کوزه. درم: سکه‌ی نقره. رمه: گلّه. استظهار: پشت‌گرمی. لاشک: بی تردید. یال برکشیدن: رشد کردن، بزرگ شدن. تمرد: سرکشی، نافرمانی. درحال: فوری. شرح کلیله و دمنه، عفت کرباسی(بانو خالقی) و دکتر محمدرضا برزگر خالقی، باب زاهد و راسو، ص ۱۸۷. https://eitaa.com/joinchat/3003253043Ce1ab333303