eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
؟ ══🍃💚🍃══════ به کمکـ زینب خواهرم چادرم رو سر میکنم سیدجواد به سمت خونه باغ حرکت میکنه همزمان با رسیدن ما بسته‌های غذا🍛 (قیمه نثار) آماده شده بودن الاناست که بچه‌های هئیت از راه برسن زینب منو میبره بالا تو یکی از اتاقا میخوابونه🛌 -رقیه من میرم پایین کمک خواستی صدام کن _باشه آجی با آرام بخشی که بهم تزریق شده بود💉 پا به دنیای بی‌خبری گذاشتم با صدای زنگ تلفن☎️ هراسان از خواب پریدم الو الو صدایی نیومد یهو صدای حسین داداش اومد: رقیه جان تویی😍 تمامـ سعیم وکردم اشک نریزم سلام داداش کجایی❓ پس کی میای❓ داداش فدای اون صدای بغض آلودت بره ان‌شاءالله پس فردا دم دمای غروب🌄 خونه‌ام -نه چی نه رقیه جان😳 -بمون فرودگاه🚅 ما میایم تهران دنبالت یه ساعت زودترم یه ساعت من فدای آجی خانمم بشم باشه عزیزم😍 گوشی📞 و گذاشتم بدون توجه به ظاهرم از پله‌ها دویدم تو حیاط فقط خوبه روسری سرم بود😁 مـــــــــــــــامـــــــــــــان چیه عزیزم ؟خونه روگذاشتی سرت _داداشم زنگ زد☎️ کفگیر از دست مامان افتاد گفت: خوب چی گفت ان‌شاءالله پس فردا صبح تهرانه گفتم میریم دنبالش مامان دستاشو برد بالا گفت خدایا شکرت 🍃 که امیدم و ناامید نکردی بیشتر بچه‌های هئیت رفته بودن که سیدجواد صدام کرد🗣 _رقیه خانم بیا حاج آقا کریمی کارت داره -چشم الان میام.. 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش ══🍃💚🍃══════ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
؟ ══🍃💚🍃══════ حاج آقا کریمی از همرزما و دوستان صمیمی پدرم بود جانباز و شیمیایی جنگ😐 الانم در حال حاضر از فرماندهان مدافعین حرم هستن استاد مهدویت منم هستن ووووو اینکه مسئول معراج الشهدا🌹🍃 هم هستن البته اینا همش افتخاره حاج آقا شغل اصلیش قاضی بود خخخخخخ بطور کامل حاجی رومعروفی کردما😉 - سلام استاد قبول باشه قبول حق دخترم حاضر باش که از هفته آینده حجم کارات شروع میشه -😳😳😳چه کاری استاد هم کلاسای مهدویتت شروع میشه هم اینکه پنجشنبه ساعت ۱۰ صبح معراج الشهدا🌹🍃 باش جلسه است -چشم منور به جمال مهدی زهرا✨ -ان‌شاءالله ساعت ۱۱ شب🕚 بود و من خوابم نمیبرد به سمت آلبومی که از عکسای کودکی، نوجوانی، ازدواج پدر و مادرم بود رفتم صفحه اول و که باز کردم بابا تو ۳-۴ سالگی بود دست کشیدم روی عکس بابا قرار مربی مهدویت بشم😊 بابا پسرت دوروز دیگه از سوریه برمیگرده😍 مداحی بابا مفقودالاثر و گذاشتم و با ورق زدن هر برگ آلبوم شدت اشکام بیشتر میشید😭 تا رسیدم نزدیک سالهای ۷۰ نوزده سال پیش این عکس اوج حسرت منه بابا و مامان حسین دستش تو دست مادر زینب تو آغوش پدر مادر هم منو باردار بود😊 تو این عکس مادر منو ۶ماهه بادار بود دقیقا سه ماه و بیست روز قبل از شهادت🌷 پدر و تولد من امروز تو حیاط وقتی یسنا خورد زمین سیدجواد سریعتر از زینب به سمتش دوید اون بغل چیزی که من یه عمر تو حسرتش بودم حسرت آغوش پدر 😔 هر وقت خوردم زمین این آغوش حسین بود که پناهگاهم بود نه آغوش پدر.. 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش ══🍃💚🍃══════ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
گلزار شهدا
سلام علیکم 😍 دوستان شهدایی 🍃 🛍پی وی پیام بدید تا کد قرعه کشی این ماهتون رو بفرستم، اسم یک شهید رو
دوستان قرعه کشی بدون سوال وهدف نشر کتاب شهید ابراهیم هادی هست لذا پی وی سوال نفرمایید فقط اسم شهید مورد نظرتون رو بفرستید بهتون کد قرعه کشی بدم.👇🏻 @sardarekomeil
سلاااااااام رفقا🖑 آماده هستین بریم ادامه داستان زندگی منو مرور کنیم😉 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
✋🌻🌹 قسمت دوم 🍀 زندگی‌نامه و خاطرات پهلوان بی‌مزار " " ✅ زندگی‌نامه😊 سلام دوستان ☺️ میخوام این قسمت رو خودم براتون تعریف کنم😃 💥 من متولد اول اردیبهشت سال 1336 در محله شهید آیت‌الله سعیدی حوالی میدان خراسان هستم. من چهارمین فرزند خانواده بودم. با این حال پدرم، مشهدی محمدحسین، به من علاقه‌ی خاصی داشت.🙃 من هم منزلت پدر خودم رو به درستی شناخته بودم.😊 پدری که با شغل بقالی توانسته بود فرزندانش را به بهترین نحو تربیت نماید. 💥 نوجوان بودم که طعم تلخ یتیمی ‌را چشیدم.😔 بعد ازاون دیگه تصمیم گرفتم مثل یه مرد زندگی کنم یعنی یه جورایی زود بزرگ شدم.😊 دوران دبستان را به مدرسه‌ی طالقانی رفتم و دبیرستان را نیز در مدارس ابوریحان و کریم‌خان زند. سال 1355 توانستم دیپلم ادبی رو کسب کنم.☺️ از همان سال‌های پایانی دبیرستان مطالعات غیر درسی را نیز شروع کردم. 🙂 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
☀️⭐️☀️⭐️☀️⭐️☀️⭐️☀️ در هیئت جوانان وحدت اسلامی حضور پیدا میکردم. ‌همراهی و شاگردی استادی نظیر علامه محمد تقی جعفری خیلی خیلی در رشد شخصیتی من تاثیر داشت.🌹🍃 💥 در دوران پیروزی انقلاب، در حد توان خودم ظاهر شدم و هرکاری تونستم انجام دادم. همزمان با تحصیل به کار در بازار تهران مشغول بودم. پس از انقلاب در سازمان تربیت بدنی و بعد از آن به آموزش و پرورش منتقل شدم.✍ شغل معلمی رو خیلی خیلی دوست داشتم و همه تلاشم رو میکردم تا دانش آموزانم به بهترین شکل تعلیم ببینند و تربیت بشوند.🙂 اهل ورزش بودم.💪 با ورزش پهلوانان یعنی ورزش باستانی شروع کرد.🏋 میگن توی والبیال و کشتی عالی بودم😉 هرگز در هیچ میدانی پا پس نکشیدم و به لطف خدا مردانه ایستادم.😊 😉 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
☀️⭐️☀️⭐️☀️⭐️☀️⭐️☀️ (اینجا رو من میگم!! چون خود داداش ابراهیم اهل تعریف نیست!!!👇👇 مردانگی او را می‌توان در ارتفاعات سر به فلک کشیده‌ی بازی‌دراز و گیلان‌غرب تا دشت‌های سوزان جنوب مشاهده کرد. حماسه‌های او در این مناطق هنوز در اذهان یاران قدیمی جنگ تداعی می‌کند.) 💥 در والفجر مقدماتی، پنج روز به همراه بچه‌های گردان‌های کمیل و حنظله در کانال‌های فکه مقاومت کردیم اما تسلیم نشدیم!! اصلا مگر در قاموس شیعه و درمکتب حسین (ع) تسلیم شدنم هست!!!!!!!! سرانجام هم در 22 بهمن سال 1361 بعد از فرستادن بچه‌های باقی‌مانده به عقب، تنهای تنها با خدا همراه شدم😇🙂. دیگر کسی مرا را ندید. من به آرزوی خودم رسیده بودم😍 همیشه از خدا می‌خواستم گمنام بمانم، چرا که گمنامی ‌صفت یاران محبوب خداست. خدا هم دعایم را مستجاب کرد. سال‌هاست که گمنام و غریب در فکه مانده ام❤️ مانند مادرم که دربقیع غریب و گمنام است ولی مانند چراغی روشن برای شبهای ظلمانی عالم است💔 ازقسمتهای بعد دوستانم قراراست برایتان ازمن بگویند. اما هرچه هست و بود لطف خدا بود❤️❤️❤️ 🍃🌹🍃 پایان قسمت دوم j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✨﷽✨ 📘 ✍🏻.روزی دو نـــــفـر ســـر یڪ شتــــری دعــوا ڪردند و هر یڪ ادعا ڪردند از بیابان به اشتباه وارد ، گله دیگری شده است. هر دو نزد نبی مڪرم اسلام ص برای قضاوت رسیدند. حضرت از آنها طلب سند و شهود برای مالڪیت نمودند. ✍🏻یڪی از آن دو گفــــت: من شهـــــادت می دهم ،شتر من در ڪبدش ( جگر) دو زخم دارد، شتر را نحر ڪنید اگر نبود، من شتر را به او می بخشم و از حقم می گذرم. ✍🏻حضـــرت، موافقــت فـرمودند و شــتر را ذبح کردند و ناگهان دو زخم در جگر شتر دیدند. حضرت به اعرابی روی ڪرده و سوال ڪردند، تو از ڪجا دانستی این شتر دو زخم در جگرش دارد؟؟!! ✍🏻عــــــرب گفــت: یـــــــاد دارم شمــــــا فرمودید: اولادنا اکبادنا ( فرزندان ما جگر های ما هستند) من دو بچه شتر این ناقه ( شتر ماده) را از چشم او دور ڪردم و ذبح نمودم. ✍🏻 این شتـــر ماههـا در بــــیابان اشــڪ ریخـــت و ناله ڪرد در حالی ڪه من نمی دانستم این قدر بچه هایش را دوست دارد، از این جهت، مطمین شدم دو زخم در جگرش دارد. مثـــلی زیبــــــای آذری می گویــــد: اولاد وقتی در شڪم توست خون تو را می خورد، وقتی بیرون می آید، جان تو را می خورد(با شیر مادر خوردن و غصه‌دادن به والدین)وقتی می میری مال تو را می خورد 📚ڪتاب راهنمای سعادت ص 563 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
•●❥ پاس کاری ممنوع! ❥●• [پلان اول] هندزفری در گوش..نشسته روی تخت..درحال درست کردن عکس جدید برای متن های عاشقانه..برای تبلیغات و شرکت در کمپین های مذهبی..عکس با چادر و بی چادر منتها با حجاب..به انضمام ژست و کمی رنگ و لعاب.. [پلان دوم] به به عجب حجابی😍 وای چه خانوم محجبه زیبایی👌😊 احسنت به این حجاب🤗 خواهرم با تمام قدرت ادامه بدید و حجاب مادرمان زهرا را تبلیغ کنید✌ چرا خودتو به نمایش میذاری بخاطر چند تا لایک..گدای لایکی😒 جون من دایرکت رو نگا کن دیگه،کارت دارم😘 خجالت بکش بی حیا..چادرتو در بیار بعد دلبری کن😡 الجمیل الجمیل😍😙 جووون عجب بانویی قصد ازدواج نداری؟!😉 [پلان سوم] _محمد داداش +جانم مجید جان! _یه دختر پیدا کردم مثل هلو بپر تو گلو! بین همه این عکسایی که توی گوشیم دارم این یه چیز دیگست لامصب..منتها هر چی کامنت میذارم و دایرکت پیام میدم،جواب نمیده نالوتی..اما آخر راضیش میکنم باید مال خودم بشه..همه جوره هم دیدمش،با مانتو با چادر با لباس مهمونی،اندامشم قشنگه..خلاصه همه چی تمومه!! +تو این دخترو کجا دیدی مگه؟! اینهمه عکس که میگی رو کی بهت داده؟! ابرو بالا می اندازد و می گوید: _کسی نداده که..МарЯм +پس چی؟! _بهت میگم از غافله عقب موندی میگی نه!هی بهت میگم این برنامه ها رو تو گوشیت نصب کن،میگی خوشم نمیاد..ببین چه راحت میتونم دخترا رو برانداز کنم و همه جورشونو ببینم! +پس اون دختره الناز که بهش میگفتی "شاخ مجازی" چی شد،مگه نگفتی میخوای باهاش ازدواج کنی؟! _با اون کات کردم..این قشنگ تره😍 _عه چرا پیدا نمی کنم عکسشو.. محمد پوزخند میزند: +ماشالا چقدرم عکس داری تو گوشیت!زشت نیست عکس دخترای مردم رو ذخیره میکنی؟به نظرت کارت درسته؟ مجید بادی به غبغب می اندازد: _چیش غلطه داداش من..خودشون عکس میذارن لایک بخورن یا تبلیغ حجاب کنن مثلا..!همه جا عکساشون پخش و پلاست..!به من چه ربطی داره.. +اونا میذارن،تو به چه حقی ذخیره میکنی؟! _تو نمیخواد طرفداری اونا رو بکنی!میخواستن خودشونو به نمایش نذارن! +د آخه اگه راست میگی تو نگاه نکن!نمیشه که دخترا بگن پسرا نگاه نکنن پسرام بگن دخترا خودشونو بپوشونن! _آهاااا ایناها پیداش کردم..فعلا از بالای منبر بیا پایین،عشق منو نگاه کن..سلیقه رو حال میکنی!! +کچلم کردی.. چشم هایش از تعجب گرد می شود: +این.. این عکسا دست تو چیکار میکنه!؟ آشغال...کثافت..نامرد.. _چت شد محمد؟!چرا ترش کردی؟!مگه می شناسیش؟ +عکس خواهر من.. ناموس من.. _خواهرت..!!ناموست!!غلط کردم..غلط کردم داشی اما بخدا..بخدا خودش توی پیجش مدل به مدل عکس گذاشت..خب..خب چرا کتکشو من باید بخورم؟می خورم..فحش خور من ملسه؟باشه فحشتم می خورم،اما چرا تو حواست به ناموست نبود لوتی؟اون وقتی که همه رقمه خودشو حراج گذاشته بود.. +خفه شو..خفه شو عوضی! _باشه من خفه..کار من اشتباه..قبول. ولی کار آبجی شمام نافرم اشتباست.. کار خودتم اشتباه اندر اشتباه!داش من رگ غیرتت خوابیده بعد مرگ سهراب یدفه زده بالا؟؟یقه منو گرفتی،یقه اون چند صد هزار فالوور و چطور میخوای بگیری نوکرتم؟! 🍀 ‍❥پ.ن «مخاطبان محترم!لطفا برای نشر این متن از عکس بانوانی که در مجازی هست،حتی سانسور شده استفاده نکنید!» امام صادق(ع):حرمت مومن بالاتر از حرمت کعبه است ❥ داستان طولانیه ولی خیلی زیباست j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
اگر گاهی می‌رود از دست، باکی نیست... . که من با تو دلِ امّیدوارِ دیگری دارمـ ... شبیه رفتار کنیمـ برای ما دعا کن ای شهید.... j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
گلزار شهدا
🔴کد شماره 1 🔴وکد شماره 37 پی وی آدرس وکد پستیشون رو ارسال کنند😍🍃👇🏻 @sardarekomeil
برنده شماره 1 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
|صبح| یعنی تـــــــــــو دردنج ترین جای دلم .... حک باشی .... ...♡ j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
Moghadam 29 Azar 96-03.mp3
4.14M
🎼 لیلای من عشق تو همه زندگیمه قلب من تو حرمت مقیمه... 🌸🍃 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حس خوبیه برات هدیه بفرستن اونم با امضای خواهر شهید ابراهیم هادی😍😍 مگه میشه عاشقش نشد!؟😍❤💚 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
؟ ══🍃💚🍃══════ راوی👈زینب زینب: وای خاک توسرم سید یه کاری کن بدبخت شدم باز این بچه حالش بد شد🤒🤕 سیدجواد: هیس هیچی نیست فقط فشارش افتاده 😑 میرم یه آب معدنی با چهار تا قند میگیرم براش آب قند درست کنیم تا جواد بره برگرده من به خدا🍃✨ رسیدم رقیه رو گرفتم تو بغلم سرش از روی چادر بوسیدم😘 جواد رسید آب قند به رقیه دادیم خداشکر حالش زود خوب شد -رقیه خانم پاشو خواهر ببین پرواز حسین داداش نشسته🛬 پاشو عزیزم😍 ~~~~~~~~~~ راوی👈رقیه به هزار و یک زحمت از جا پاشدم زینب دستمو تو دستش گرفت حسین بالای پله برقی ظاهر شد😍 دستم و گذاشتم روی شیشه حسین بالاخره به جمع ما پیوست قبل از اینکه به آغوش مادر پناه ببره آغوشش باز کرد برای من😍 حسین: بیا فدات بشم❤️ با دو به آغوشش پناه بردم -کجا بودی داداش😭 حسین: فدات بشم حسین من و از آغوش در آورد و دستمو گرفت با بقیه روبوسی کرد 😘 به سمت ماشین حرکت کردیم مادر پیش آقا جواد جلو نشست من و زینب و حسینم پشت سرم و گذاشتم رو شونه‌اش تا قزوین راحت خوابیدم😴😴 رسیدیم حسین: رقیه جان آجی پاشو اروم چشامو باز کردم حس خوبی داشتم😍 بعد از چهل و پنج روز طعم یه خواب شیرین رو چشیده بودم زل زدم تو چشمای حسین داداش😐 -داداش خیلی خوشحالم، پیشمی حسین: ‌منم عزیز دلم😊 برو استراحت الان رفقای من میان اونجا شما برو بالا عصر باهم میریم پیش بابا🌷 ‌-چشم.. 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش ══🍃💚🍃══════ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
؟ ══🍃💚🍃══════ راوی👈حسین زینب و فرستادم بالا استراحت کنه خیلی ضعیف شده امیدوارم با ورودش به تیم مصاحبه شهدا🌷 کمی قوی بشه تو همین فکرا بودم که صدای زنگ در بلند شد در و باز کردم با چهره‌های شاد بچه‌ها روبرو شدم 😁 دوست صمیمیم سیدمجتبی اول از همه وارد شد و درهمون حال گفت رسیدن بخیر مدافع✋ -‌ممنونم داداش بیاید تو سیدمجتبی: راستی حسین حاج آقا کریمی زنگ زد بهم📱 گفت پنجشنبه بریم معراج -إه پس توام تو اون جلسه هستی⁉️ سیدمجتبی: آره محمد: داداش تعریف کن سوریه چه خبر -الحمدالله امنه ان‌شاءالله بزودی شر داعش از جهان اسلام کم بشه با بچه‌ها از پایگاه، بسیج و هئیت حرف زدیم🍃 سیدمجتبی:حسین جان داداش ما بریم دیگه توام خسته‌ای فعلا یاعلی✋ -یاعلی سیدمجتبی یاالله ما بریم بچه‌ها رو تا دم در بدرقه کردم فکرم شدیدا درگیر حرف سیدمجتبی شد یعنی حاجی چه فکری تو سرشه 😏😏😏 تو همین فکرا بودم ک صدای زنگ🛎 بلند شد برای احتیاط گفتم کیه⁉️ صدای زنونه: بازکنید در و باز کردم حسناخانم از دوستای رقیه بود سریع سرم زیر انداختم: بفرمایید داخل حسنا خانم ممنون به سمت اتاق آبجی رقیه حرکت میکنم در بازمیکنم میبینم معصومانه خوابیده 😴 چقدر ضعیف شده 😔😔 امیدوارم راه حلی که برنامه ریزی کردم قویش کنه به سمت تختش میرم 🛌 -رقیه جان خواهر گلم پاشو عزیزم پاشو بریم مزارشهدا 🌷 رقیه با صدای خواب آلود:😑😑😑 چشم -پس تا تو حاضر بشی من یه زنگ به یکی از دوستام بزنم رقیه :چشم 📝 ... ⇩↯⇩ ✍ بانو............ش ══🍃💚🍃══════ http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
•~ قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِكَ فِي السَّمَاء ~• 🕊وقتی که دلت تنگ می شود، به نگاه کن ... +ما نگاه های تو را، به طرف آسمان می‌بینیم... (: { بقره ،۱۴۴ } همین که مرا می بینی همین که حواست هست همین مرا آرام می کند، آرام ... j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
سلاااااااام😊🖑 آماده هستین بریم ادامه داستان زندگی منو مرور کنیم😉 ایندفعه بشنوید از برادرم آقا رضا😃 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•