🔰 #خاطرات_شهدا
📍وقت شناسی و مسئولیت پذیری شهید
🔻با این که تعداد مسئولیتهایی که داشت از حد تواناییهای یک آدم خارج بود، ولی در خانه طوری بود که ما کمبودی احساس نمیکردیم، با آن که من هم کار در مخابرات را آغاز کرده بودم و ایشان هم واقعاً گرفتاری کاری داشت و تربیت سه فرزندمان هم به عهدهمان بود، وقتی من میگفتم فرصت ندارم، شما بچه را مثلاً دکتر ببر، میبرد، من هیچ وقت درگیر مسائل خرید بیرون از خانه، کوپن یا صف نبودم، جالب است بدانید که اکثر مطالعاتش را در این دوران، در همین صفها انجام میداد، تمام خرید خانه به عهده خودش بود و اصلاً لب به گلایه باز نمیکرد، خلق خوشی داشت، از من خیلی خوش خلقتر بود.
🌷شهید سیدمرتضی آوینی🌷
🔹🌱🔹🌱
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🚨توجه 🚨
اعضای محترم کانال گلزار شهدا
⬇️⬇️⬇️⬇️
کانال گلزار شهدا در راستای منویات رهبر انقلاب در خصوص زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا ، حدود دو سال است که در حال فعالیت است و در این راستا سعی شده روزانه از شهدای مختلف بخصوص شهدایی که غریب و گمنام هستند و کمتر از آنها یاد میشود ، مطلب ارسال نماید
⛔️در این راستا و درجهت احترام به مخاطبین از پذیرش و انتشار تبلیغات مختلف و تبادل با دیگر کانالها پرهیز کردیم که این امر برخلاف رسم و چارچوب بسیاری از کانالهای مجازی می باشد ⛔️
❌ولی متاسفانه علیرغم تلاشهای مستمر خادمین شهدا در درج روزانه مطالب بروز و ذکر شهدای غریبمان ، شاهد خروج و کاهش اعضای کانال هستیم که این امر سبب نگرانی خادمین شهدا شده است 😔
لذا خواهش ما این است در جهت ترغیب خادمین شهدا و در راستای تاکیدات فراوان رهبر و مقتدایمان در ترویج فرهنگ شهدا ، ضمن حضور همیشگی در کانال ، دیگران هم به این محفل شهدایی دعوت کنید..✅✅
مطمئنا این امر مصداقی از دعوت به امر خیر می باشد ....
با تشکر
💢💢💢💢💢
لینک کانال جهت معرفی به دیگران 👇👇
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🍃از آشنایی با تو دانستم در مسیر دلدادگی باید #عبد باشی تا امیر شوی
✨تو دنبال رضایت او باش او دنیا و خَلقش را #عاشقت می کند #خالص باش، عزیزت میکند❤️
#شهید_ابراهیم_هادی🕊
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷
@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
4⃣ 3️⃣ روز تـا عیدالله الاکبـــر، عیـد بـــزرگ غدیـــر باقــی مانده است...
✅ إِنَّهُ لَا إَِلَهَ إِلَّا هُوَ ، قَد أَعلَمَنِي إِن لَم أُبَلِّغ مَا أَنزَلَ إِلَیَّ ، فَما بَلَّغتُ رِسَالَتَهُ .
✅ همانا خدایی جز او (اللّه) نیست ؛ به راستی ، آگاهم کرد که اگر آنچه بر من (درباره علی) نازل نموده نرسانم ، رسالتش را ابلاغ نکردم .
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
یکی از اقدامات ساواک برای محدود کردن فعالیتهای دانشجویان، بستن در مسجد خوابگاه دانشگاه تهران در امیرآباد بود. درب مسجد مهروموم شده و کسی حق تردد و تجمع در آن را نداشت. اما یک روز نگذشته ناگاه صدای اذان از مسجد بلند شد. خودم را رساندم. دیدم حبیب است که جلو درب مسجد خوابگاه بلند اذان میگوید. حبیب دانشجوی سال اول رشته انسان شناسی بود.
کنارش شهید سعید ابوالاحراری بود و سه نفر دیگر از دوستان شیرازی ما. بعد از اذان، حبیب جلو ایستاد و نماز جماعت کوچکی پشت درب بسته مسجد خوابگاه برگزار شد. از آن روز این نماز جماعت پشت درب بسته، در زمان هر نماز در صبح، ظهر و شام با همین پنج نفر اقامه میشد. کمکم ترس دانشجوها ریخته شد و پشت سر حبیب یا سعید به نماز میایستادند. بعد از نماز هم حبیب صحبت میکرد. با این استمرار ترس ها ریخت و دانشجویان قفل های درب مسجد را شکستند...
#شهید حبیب روزیطلب
#شهدای_فارس
🌿🌷🌿🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
* #براساس_زندگینامه_شهید_عبدالمجید_سپاسی*
* #نویسنده_غلامرضا_کافی*
* #قسمت_سی_ششم.
نشستم بعد از این همه چیز که یادم بود و یادش اومد گفت: کار خودته باید بریم نجاتشون بدی.
هنوز تمام قد پا نشده بودم که صدای خمپاره منو به زمین چسبوند، اما مجید تکون نخورد .
ترکش نخودی ریزی رفت توی پام ، اما عیبی نداشت. باید میرفتم سراغ بیسیمچی و گردانی که رفته بود جلو و زیر آتش دشمن کپ کرده بود.
کشاورز هم همراه مامد از بچههای اطلاعات بود رسیدیم به بیسیم چی. ناراحت بود و بیراه میگفت. آرومش کردیم. نصیحتش کردیم و گفتیم توی روحیه بچهها اثر بد میزاره. ساکت باشه نرم شد و شروع کرد به توضیح دادن. ازدست تیربارچی و آرپیچی زن عراقی ها ذله شده بود.
به کشاورز گفتم: تو برو دنبال تیربارچی من هم حساب این یکی رو می رسم.
همون که گفتم گلوله آرپی جی مثل مشعل گداخته توی شکمش افتاد این ور خاکریز. کشاورز هم تیربارچی را با قطار فشنگ شرور کرد توی هوا.
هول و هراس افتاد توی جونشون. پا گذاشتن به فرار بچه ها تو روحیه شون بالا رفت که گذاشتن پشت سر عراقیها هشت تای آنها را اسیر کردند. رفتیم جلو ازمیدان هم مین هم جلوتر .تماس گرفتیم حاج مجید خیلی خوشحال شد.
گفت:کجایید؟
گفتم:توی کانال
گفت: هر کسی خواست بیاد بالا بزنیدش. الان یک گروهان کمکی براتون میفرستم.
چشمی گفتم به گوشی رو دادم دست بیسیم چی.
هوا گرگ و میش بود تیمم کردیم و نماز صبح مان را خوندیم مشغول قرآن خواندن بودم که هلهله عراقیها را شنیدم. برکت یک تیپ نیرو ریختن توی کانال.
مثل برگ خزون این تنای گنده را ریختن پایین. هرچی همه ما داشتیم سفارش می کردیم اما دست بردار نبودند.
آتیش بچه ها که کم شد ،یک تیپ دیگه هلهله شون شروع شد. فوری دستور دادیم همه بیان عقب. تپه های ال مانندی بود. نشون کردیم. گفتیم :بریم اونجا سنگر بگیریم تا اینا از کانال که میان بیرون درو بشن.
از خاکریز رفتم بالا تا این دستور را به همه ابلاغ کنم همین که پام رو بالا گذاشتیم روی نرمی فنر مانندی فرو رفت ، وقتی برداشتیم مین منفجر شد .
به سمتی که کوتاهتر شده بودم خوردم زمین. نگاه کردم پام از مچ آویزون بود به نرمی پوستی که خونی بود، بند بود و تاب میخورد.
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#ادامه_دارد
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
12.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬 #کلیپ | #روایتگری
🔻روایت سیزده ساله ها
اصغر بهادرانی که بزرگ شده روضه های امام حسینه....
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید حاج محمد ابراهیمی 💫
🌷بعد از ازدواج حاجمحمـد،یکی از دوستانش تماس گرفت و گفت:حاجخانم حاجمحمـد الآن مسئولیت یک زندگی روی گردنش افتاده، نگذارید انقدر به جبهه بره، جلوش را بگیرید!
گفتم: مگه من چارهاش میکنم که به جبهه نرود، ولی چشم بازم هم میگم.
جریان را به او گفتم. گفت: مادر، من همان شب خواستگاری با همسرم شرط کردم که من جبهه را رها نمیکنم، ایشان هم قبول کرد.
مدتی گذشت تا حاجمحمـد به مرخصی آمد. دیدم توی فکر است. گفتم: حاجمحمـد چی شده؟
گفت: مادر همان بنده خدا بود که گفتی سفارش کرده من به جبهه نرم، تو جاده با زن و بچهاش تصادف کرده و از بین رفته!
کمی سکوت کرد و گفت: مادر من تا جنگ باشِ میرم جبهه، اگر قسمتم شهادت باشِ که شهید میشم، اگر هم قسمتم نباشِ در جبهه اتفاقی نمیافته برام، بیام تو شهر بشینم ممکنه مثل این بنده خدا تصادف کنم، زودتر از جبهه از دنیا برم. باحالتی خاص ادامه داد: مادر، من این راه را انتخاب کردم. وای از روزی که این جنگ تمام شود و من شهید نشده باشم.
باز با تعصب و بغض تکرار کرد: وای از روزی که این جنگ تمام شود و من شهید نشده باشم!
🌿🌷🌿🌷🌿
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ سروش:
https://sapp.ir/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 #سیره_شهدا | #اخلاص
🔻 یک روز ابراهیم زنگ زد و گفت، ماشینت رو امروز استفاده می کنی؟ گفتم نه همینطوری جلوی در خونه افتاده!
آمد ماشین را گرفت و گفت تا عصر بر می گردم. وقتی برگشت گفتم کجا بودی؟ گفت ، مسافر کشی! تعجب کردم، بعد گفت، بیا با هم بریم چند جا و برگردیم وگفت، اگر توی خونه برنج و روغن یا چیزی دارید، به همراه خودت بیار. بعد رفتیم فروشگاه و مقداری برنج و روغن و ... خریدیم، از پول هایی که به فروشنده می داد، مشخص بود که واقعا رفته مسافر کشی ! بعد هر چه خریده بود را به پایین شهر بردیم و به خانواده هایی دادیم.
بعد فهمیدم که اینها خانواده هایی هستند که همسرنشان در جبهه هستند و رزمنده هستند و برای زندگی با مشکل مواجه شده اند.
این ها از کارهای خالصانه ابراهیم بود که این روزها کمتر از آن خبری است..
🌷شهید ابراهیم هادی🌷
📚منبع: سلام بر ابراهیم 1
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰 شهید احمد کاظمی:
اگر میخواهید به عمر و خدمت و جایگاهتان ظلم نکرده باشید راهی جز اینکه یک شهید زنده در این عصر باشیم نداریم.
#از_شهدا_بیاموزیم ❣❣❣❣❣
#شبتان_شهدایی
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌤️صبح یعنے تو بخندے
دل من باز شود
پلک بگشایے
و ازنوغزل آغاز شود
🌤️صبح یعنے
کہ دلم گرم نگاهت باشد
✨آسمان ،عشق ،زمین
با تو هم آواز شود
#صبح_و_عاقبتمون_شهدایی🕊️
🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
3⃣ 3️⃣ روز تـا عیدالله الاکبـــر، عیـد بـــزرگ غدیـــر باقــی مانده است...
✅ اَلا اِنَّهُ لا اَمیرَالْمُؤْمِنینَ غَیْرُ اَخى هذا، اَلا لاتَحِلُّ اِمْرَةُ الْمُؤْمِنینَ بَعْدى لِاَحَدٍ غَیْرِهِ.
✅ هان بدانیــد، هرگـز به جـز این برادرم (امام علی ع)، کســی نبایــد امیرالمؤمنیــن خوانده شــود، هشــدار که پس از من امارت مؤمنــان برای کســی جـــز او روا نباشــد .
📚فرازی از بخش سوم خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75