eitaa logo
گلزار شهدا
5.9هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤براساس خاطرات محمدرضا اوجی _برادرها ..از همین جا که سوار میشین،ماموریتتون شروع میشه .همه تجهیزاتشون رو چک کنم ، چیزی کم نداشته باشند.محوری را که به ما سپردند ،یکی از سخت ترین مسیرهای.باید با آمادگی کامل به منطقه بریم .انشالله که سر بلند بیرون بیاییم .بدی ،خوبی ، چیزی هم از ما دیدین ، حلال کنین .یا علی.. کاروانی از ماشین ها بر تن جا ه پر از دست انداز راه افتاده بود .ردی از گرد و غبار فضای پشت سر را می پوشاند .جلوترین ماشین ، ماشین حامل سید محمد و حاج مهدی و سیدمحمدباقر دستغیب و محمدرضا اوجی بود که بعد از سازماندهی نیروهایشان حرکت کرده بودند. عقب وانت با تکان های شدید ماشین ،دستهایشان در نرده های وانت قفل شده بود. از سد گتوند تا شلمچه تقریبا دو ساعتی راه بود .در تمام مدتی که ماشین ،مسیر را طی می کرد ،چهار صدا با زیر و بمی حزن آلود و آهنگین لای چادر ماشین می آمد که نوایی را با هم می گریستند «والذین امنوا یخرجعم من الظلمات ..» هوا سرد بود ،مخصوصا توی آب ،یکریز گلوله بود که گوشه و کنار ،به سطح آب برخورد می کرد و فرو می رفت .تصویر رد سرخی از عبور گلوله ها در فضا ، روی آب تکه تکه می شد و موج بر می داشت . شدت آتش آنقدر بود که همان جا ، داخل آب زمین گیریشان کند .در دریاچه ای مصنوعی که دشمن برای جلوگیری از عبور نیروها درست کرده بود ،انتظار فرصتی را می کشیدند که از آن وضع خلاص شوند. راه رسیدن به آن دژ ، از بین بردن سنگرهای کمین بود . _ببین جوون !خیلی بی سر و صدا از اون پشت ، وضعیت می گیری و اون کمین سمت راست رو یک جوری خفه اش می کنی .شماها هم با آتیشتون حمایتش کنین .سعی کنید همدیگه رو پوشش بدین .کمین اونجوری هم با من .فقط شما آتیشتون رو منحرف کنین. لحظاتی بعد شلیک گلوله آرپی جی ،کمین سمت راست را به هوا فرستاد .و همزمان سنگر کمین سمت دیگر تیراندازی اش متوقف شد . دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷اگر مرتضي وارد جمعي مي شد،‌كسي نمي توانست از ظاهر تشخيص دهد كه ايشان فرمانده گردان، يا از مسئولين سپاه است. خودش تعريف مي كرد:« در كردستان بوديم و من لباس و شلوار كردي پوشيده بودم. از قرارگاه تماس گرفتند كه جلسه است سريع خودت را برسان. با همان لباس خودم را به قرار گاه رساندم، ‌اما هر كاري مي كردم دژبان مرا راه نمي داد. ‌مي گفت شما چه كاره هستيد كه مي خواهيد وارد شويد. خوب هر فرمانده اي كه مي آمد يا ماشين داشت‌ يا از محاسن و لباسش تشخيص مي داد كه اين پاسدار است. به ناچار گفتم من فرمانده گردان هستم، ‌برو از آقاياني كه آمده اند بپرس، آنها مرا مي شناسند.» 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
📣به قول شهید زین الدین هر وقت شب جمعه شهادت را یاد کنید ، شهدا شما در پیش امام حسین ع یاد می کنند..👌 😭حاج عبدالله اسکندری ، امسال شب‌های محرممان با نام شما همراه شد😭 💢 شب جمعه پیش ارباب یاد ما هم باشید ... 🍃🌷🍃🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💔🖤💔 ‌ ❣ ❣ 🖤ای داغداراصلی این روضه هابیا صاحب عزای ماتم کرب و بلابیا تنهاامیدخلق جهان یابن فاطمه ای منتهای آرزوی اولیاء بیا بالاگرفته ایم برایت دودست را ای مردمستجاب قنوت و دعابیا 💚 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @shohadaye_shiraz
سر از پیکرش جدا افتاده بود...😔 برای اینکه خانواده بخصوص مادرش، ناراحت نشوند،یکی از بچه هاصورت احمد راشست موهایش را هم شانه زد، سر را جوری روی پیکر گذاشت تا جراحت مشخص نشود.😢 وقتی مادر جنازه پسرش را دید گفت مادر من که دوست داشتم تو مثل امام حسین بی سر شهید بشی!😔 دست زیر سر احمد برد تا صورتش را ببوسد که .... متوجه جدائی سرفرزندش شد. خطاب به احمد گفت: مادرم شیرم حلالت، من نیزخواستم همینطوری شهید بشوی" بعد گفت: "بفدای امام حسین، بفدای علی اکبر امام حسین، بفدای سر امام حسین«ع» احمد تدین 🌷🍃🌹🍃🌷 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤براساس خاطرات محمدرضا اوجی خیلی آروم به سمت هدف حرکت می‌کرد حرکت از جلب توجه نکند. پشت سر نیروهای خودی با ایجاد آتش مسیر تیراندازی دشمن را به سمت خودشان جهت داده بودند. آب کم کم بوی خون گرفته بود دست هایش از شدت سرما به سختی تکان میخورد تمام بدنش یخ کرده بود اما با اراده جلو می‌رفت این را از چشم هایش می شد خواند. لباس های غواصی نمی توانست مانع ورود سرما به پیکرش باشد سرش را کمی بالاتر آورد و به هدفش دقیق‌تر نگاه کرد. هنوز رد عبور گلوله ها در فضا روی سطح آب جابجا می شد. پایین بودن کف دستش محکم تر دور تفنگ حلقه شد زیر لب کلماتی را نجوا می کرد قطره اشک درازای صورتش را پیمود و در آب دریاچه گم شد. فمن یکفر بالطاغوت و یومن بالله... برای لحظاتی در خودش غوطه ور شده بود انگار یاد قبل از عملیات افتاده باشد پشت وانت که آیت الکرسی می خواندند. بوی خون تازه در رگ هایش به حرکت درآمد در شعاعی طولانی سنگر کمین را دور زده بود و از پشت به سمت آن شنا میکرد منهدم شدن این کمین راه را برای عبور نیروها و تصرف دژ باز می کرد و حالا سید یک تنه به مصاف این مانع آمده بود. تقریباً پشت سنگر بود سرا صدای عراقی ها که بالا هول و هراس عجیبی مشغول تیراندازی بودند گوشش را پر می‌کرد..جملاتی را زیر لب خواند و از آب بیرون پرید و بی درنگ تمامی نفرات کمین را زیر آتش گرفت. اولئک اصحاب النار هم فیها خالدون.. لحظاتی بعد در کانال پشت دژ،سید مقتدرانه دستور تثبیت موضع میداد. دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷براي انجام عمليات والفجر 2 بايد تمام تجهيزات را از جنوب، شهر انديمشک به غرب، شهر سلماس منتقل مي کرديم. تمام تجهيزات سنگين و سبک و تمام نيروها را سوار قطار کرديم. قطار بايد اول به تهران مي رفت و بعد از آنجا به سمت غرب. اما نمي دانم چه اتفاقي افتاده بود که واگن نيروها که راننده تجهيزات موتوري هم در آن بودند در تهران از ترن جدا شد و جا ماند. وقتي قطار به سلماس رسيديم فهميديم که تجهيزات نه رانند دارد نه سوئيچ. از طرف ديگر، از روي آن خط قرار بود قطاري از ترکيه وارد کشور شود، براي همين به ما گفتند بايد سريع تجهيزات را خالي کنيد تا خط خالي شود. به ناچار قرار شد تجهيزات را با دست پياده کنند. در همين زمان مرتضي آمد. تنها جمله اي که گفت اين بود: مشکلي نيست. سريع دست به کار شد و با تعدادي از بچه ها که همراهش بودند، همه ماشين ها و تجهيزات شامل، ماشين آيفا، جيپ، تويوتا،توپ صدو شش و ... را با دست از روي واگن ها به زمين آوردند. واقعا در کارش نشد و نمی شود نبود! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ماهمیشه فکرمیکنیم‌شهدا یه کارخاصی‌کردن‌کہ‌شهیدشدن❗ ، نه‌رفیق . .🖐🏽 اونا خیلی‌کارهارونکردن‌که شهید شدن :)❤️ 🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
✨سلام بر هادیانِ دلھا! همانهائے ڪه نام مبارڪشان قوّت قلب گـــل لاله است. ڪسانے ڪه ترنّم گفته هاشان زینت بخش فڪه وطلائیه ولطافت ڪلامشان نوازشگر آسمان شهرمےشد... 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @shohadaye_shiraz
💠 *سیـره شهدا* 💥 عبدالکریم اعتقاد داشت، *«کار فقط باید برای خدا باشد. کاری که برای خدا باشد، انتظار پاسخش را نداریم. همین که خدا ببیند، کفایت می‌کند*. نه دوست داریم کسی جبران نماید و نه به کسی بگوییم تا از آن آگاه شود.» 💥عبدالکریم در منطقه، حتی به جزییات نیز توجه می‌کرد. وقتی برای انجام عملیاتی مجبور می‌شدیم در منزل مردم سکونت یابیم، عبدالکریم روی فرش آن‌ها نمی‌خوابید و نماز نمی‌خواند. 😳پس از عملیات نیز پیگیری می‌کرد تا صاحب آن خانه را پیدا کند و حلالیت بگیرد.» عبدالکریم پرهیزکار* فارس* -🍃═ঊঈ🌹ঊঈ─🍃- کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤به روایت همسر شهید سرش را با شدت بلند کرد. خیس عرق شده بود .حس میکرد که در دویدنی سریع به نفس نفس افتاده. صورتش خیس عرق بود .چشمانش را که مالید، تاریکی اتاق مانع دیده می‌شد همینطور چشمانش را در اطراف اتاق دوان تا کمی به تاریکی عادت کرد قیافه معصومانه بچه ها را که آرام خوابیده بودند اولین چیزی بود که به چشمش آمد رو انداز هایشان را که مرتب میکرد دستی به سر و صورتشان کشید و آهی عمیق. شعاع نور ماه از پنجره به درون می تابید قاب عکس روی طاقچه را روشن کرده بود .چشمانش در لبخند همیشگی عکس زل زده بود. آرام آرام تا کنار پنجره رفت .سپیدی کاغذ های زیر نور ماه دیده می‌شد .قلم را روی کاغذ گذاشت و به آن تکیه داد چشمانش را که بسته تمام خاطرات گذشته انگار توی مغزس رژه میرفتند.. سلام .بالاخره اومدی! نمیدونی چقدر منتظرت بودم! اصلا این چند روز همه چیز بوی تو رو گرفته !چقدر سرزنده‌تر شدی !معلومه بهت خوش میگذره ها.. چند روز پیش از طرف سپاه آمده بودند اینجا .دارند خاطراتت را جمع می کنند. با خیلی ها صحبت کردند از من میخواستن خاطره هامو از تو براشون بنویسم. همش دلشوره داشتم نکنه ناراحت بشی .حالا که اومدی خیالم راحت شد. صبح آلبوم عکست رو آورده بودم و نگاه میکردم .این روزها تنهایی مرا با عکسها و خاطره های تو پر میکند با آنها میخندم و با آنها گریه می کنم.. بعد از این همه سال هنوز هم باورم نشده که تو نباشی عکسی را که با آقا مهدی (زارع)موقع وضو گرفتن انداختین یادته ؟!امروز نگاهش میکردم خنده‌ام گرفته بود .پایین عکس پر از قوطی های کمپوت و کنسرو هست. آقا مهدی هم با خنده اشاره کرده به تو قوطی ها یادته میگفتی یعنی اینکه نگرانش نباش این بابا گرسنه نمیمونه . منم رو کردم به تو گفتم :آره همین چیزا رو میخوری که دلت برای آشپزی من تنگ نمیشه ! هنوزم فکر می کنم پیشم هستی و می خوام سر به سرت بگذارم دلخور که نشدی؟ از بچه ها برات بگم.. اگه بدونی چه بچه های گلی شدن.. نگاه کن چقدر آروم خوابیدند ،حالا دیگه مرد خونمون سیدمهدی شده .اخلاق و رفتارش هم که عینهو خودت آخرین باری را که دیدیش یادته... دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید | رهبر انقلاب: خداوند جواب اخلاص شهید همدانی را در همین دنیا داد ◽ فیلم حضور رهبر انقلاب اسلامی در منزل سردار شهید حاج حسین همدانی 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷در والفجر 2، قرار شد مرتضي و گردان فجر تپه برد زرد در عقبه دشمن را اشغال كرده و از آنجا جاده تداركاتي دشمن را ببندد. به علت اهميت منطقه به او تاكيد كردم اين تنگه همانند تنگه احد است. يك شب قبل از عمليات،‌ پيش از نماز مغرب گردان فجر حركت كرد.تا صبح در كوه راهپيمايي كردند.‌ روز بعد را در بين درختان پنهان شدند و شب دوباره كوهپيمايي. پانزده كيلومتر پياده روي، در ‌ارتفاعاتي كه بلنديش به3 هزار متر هم مي رسيد، مرتضي مي گفت:‌‌من در آن موقعيت ‌فقط دعا مي كردم و از امام زمان(عج) ياري مي خواستم. مي گفتم يا صاحب الزمان، ما جزء لشكر المهدي(عج) هستيم، خودتان ما را راهنمايي كند. مرتضی برخلاف سایر محورها با یک گروهان به تپه رسید و آن را تصرف کرد. جایی که گلوی دشمن بعثی بود و توانست با یک گروهان نیرو، 5 روز تمام آن را در دل دشمن در محاصره حفظ کند. وقتی فرمانده سپاه از او خواست برگردد، گفت: به من گفتند این تپه مثل تپه احد است، من نمی گذارم این حادثه دوبار در تاریخ تکرار شود! 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰 گزیده ای از وصیت نامه شهید مدافع حرم شهید حسین محرابی؛ هر خانمی که چادر به سر کند و عفت ورزد، و هر جوانی که نماز اول وقت را در حد توان شروع کند، اگر دستم برسد سفارشش را به مولایم امام حسین (ع) خواهم کرد و او را دعا می کنم. باشد تا مورد لطف و رحمت حق تعالی قرار گیرد.. من مانند کسی هستم که سوار تاکسی شده و به مقصد می رسم ولی پولی ندارم، از خدا خجالت می کشم، ولی به لطف و رحمت خدا امیدوارم... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨 💢 و آماده باشند ✊ 🔶 پنجشنبه ۳ شهریور ۱۴۰۱ 🔶 دارالرحمه 🚨 به لطف شهدای غریب شیراز ، سومین حرم اهل بیت (ع) محل اجتماع عاشقان شهدا خواهد شد.. 💢💢💢💢💢💢💢 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀🕊🥀🕊🥀🕊 ✍نوشتـہ هایمـ همـ بے تابتـان هستند ! 🌤صبـح بخیـر بگویید .... تا صبـحگاهمـ با عطـرِ نفسِتـان آغـاز شود... 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @shohadaye_shiraz
ﺑﻪﻣﻨﺎﺳـﺒﺖ ﺷﻬــﻴﺪﻱ ﻛﻪ ﺑﻪ ﻣــﻘﺎﻡ ﺁﻳﺖ اﻟﻠﻪ ﻗﺎﺿــے ﺭﺳﻴـــﺪ 🌷🌹🌷 در حیــاط خــانہ ﻣﺮﺣــﻮﻡ ﺁﻳــﺖ اﻟﻠﻪ آقای نجابت( عارف بزرگوار و شاگرد آیت الله قاضے) داشــتیم کتاب را می خواندیم. یک دفــعہ یادم به حــبیب افــتاد که پشت در، در کوچه ایستاده بود. رو به آقای نجابت گفــتم: آقا، حبیب پشت در ایستـگاده اســـت و داخل نمی آیــد... آقا تأملی کــردند و گفتنــد: ایشــان به مــقام آقاے قاضے رسیده اند، اما خودش هم نمے فهمد. ولے اشتبـاهے که حبــیب دارد این است که صــد درصد از خودش بــدش می آید و دیگر در این نشئه نمی ماند. ولے آقای قاضــے چـند درصــد براے خودش نگہ داشــت که بتــواند در این نشـئه زندگے کــند. باز تأکیدے فرمودنـد: حــبیب آقا به مقام آقای قاضــی رســیده است، خودش نمے داند و دیگـر هم نمے تواند در این نشئه بماند. 🍃🌹🍃 شهید جاویدالاثر حبیب روزیطلب 🍃🌷🌱🌷 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤به روایت همسر شهید تمام زندگی من با شهید کدخدا برایم خاطره است.یکی از آن خاطرات مربوط به آخرین دیدار است. چند روز بیشتر نبود که از دوره فرماندهی تهران برگشته بود .اما خیلی زود آماده شد که دوباره به جنوب برگردد.وسایلش را جمع کردم .چندتا از دوستانش آمدند دنبالش و خداحافظی کرد و رفت ..چند دقیقه ای نگذشته بود که دیدم در می زنند. رفتن در را باز کردم .خودش بود .گفتم :انگار برگشتی سید؟ وارد شد .خیره خیره به من و حیاط نگاه می کرد .پرسیدم چیزی شده ؟ برای اینکه دلیلی بیاورد گفت : نه دنبال تسبیحم می گردم .ولش کن .مواظب خودت و بچه ها باش. مهدی پسر بزرگم آن موقع پنج ساله بود .دوید و خودش را در بغل بالایش انداخت.سید دستی بر سر و رویش کشیدم و گفت: «آقا مهدی مواظب مادرت و خواهر کوچکترت باش و هر کاری گفت انجام بده» 🌺🌺 خاطره دیگرم مربوط میشه به زمانی که خبر شهادتش را برامون آوردن.آن موقع دخترم زهرا سه ساله بود و علاقه زیادی به پدرش داشت .مدام بهانه اش را می گرفت.بر اثر گریه و زاری اطرافیان او هم مریض شده بود . آن زمان شوهر خواهر دیگرم از بچه ها مراقبت می کرد .چون در واقع پنج تا بچه از ما بی پدر شده بود و همه خانواده عزادار .سه تا بچه من و سید ، و دو تا از بچه های خواهر دیگرم که همسرش شهید جمال ظل انوار بود و با سید شهید شده بود. زهرا را دکتر بردیم .گفت بیماری اش روحی است و بخاطر اندوه و غصه است . 🌺🌺 سومین فرزند من و سید ، سید محمد است .چند روزی بعد از شهادت پدرش به دنیا آمد . سر محمد حامله بودم که سید از اهواز به شیراز آمد ..تمام اسباب و اثاثیه ای را که با خودم برده بودیم ،را بر گرداندیم .می خواست به تهران برود .برای آموزش فرماندهی. داشتم وسایلش را در سنگ جا می دادم که رو کرد به من و گفت :«خانم خواهشی از شما دارم قبول می کنید؟ _اگر بتوانم حتما _می خواهم اگر فرزندمان پسر بود اسمش را سیدمحمد بگذاری . ناراحت شدم و گفتم: این چه حرفیه؟ با خنده گفت شوخی کردم .اما بعدا در جبهه به دوستانش گفته بود به همسرم بگویید اسم فرزندمان را سید محمد بگذارد. دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷تپه برد زرد مشرف بود بر جاده تداركاتي خط دشمن،‌ يعني شاهرگ حياتي نيروهاي عراقي و مرتضي با تمام قدرت اين شاهرگ را گرفته و فشار مي داد. در همان روز اول ‌هواپيما ها و هليكوپتر ها و كماندوهاي دشمن براي باز پس گيري تپه وارد عمل شدند. اما در 5 روزی که تپه در اختیار مرتضی بود حتی یک ماشین دشمن هم نتوانست عبور کند. بيشتر بچه هاي گردان يا شهيد شدند يا مجروح. اما مرتضي كوتاه نمي آمد. يك تنه شده بود يك گردان،‌ فرمانده بود،‌ طرح حفاظت از تپه را مي ريخت.‌ تك تير انداز بود و‌ پشت چهار لول مي نشست. تداركات بود، غذا به نيرو ها مي داد. امدادگر بود، مجروحين را يك جا جمع مي كرد و به آنها رسيدگي مي كرد.‌ عراق قوي ترين نيروهايش يعني تيپ 66 کماندويي را وارد منطقه کرد. اما مرتضی و اندک نیروهايش با چنگ و دندان جلو آنها سينه سپر کردند ومانع پيشروي اين نيروهاي آموزش ديده و زبده شدند.بعد از عمليات که به تپه برد زرد رفتيم صحنه عجيبي ديديم، نزديک به هشتاد نود تا از اين کماندو هاي عراقي پشت تپه روي زمين افتاده بود. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
✍رهبر انقلاب: شهید سلیمانی و دیگر برجستگان سپاه از جمله شهید همدانی، واقعا با جان و دل تلاش می‌کردند و به موضوع سوریه همچون یک وظیفه و واجب مقدس می‌نگریستند. 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🥀🕊🥀🕊🥀 🍃خَسته‌ام خَسته از این‌گونه دَوام آوردن کاش دست دل های ما را هم بگیرند بلندمان کنند از این همه زمینی بودن 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 @shohadaye_shiraz
روز به دنیا آمد نامش رو از نام پر افتخار حضرت محمد (ص) و حضرت علی (ع) الهام گرفتیم . همیشه به او متذکر می شدم که باید آن بزرگواران را سرلوحه زندگی خودش قرار بده . از کودکی با استعداد بود و همیشه شاگرد ممتاز بود . به خاطر اخلاق اسلامی اش تشویق می شد . توی انتخاب دوستاش خیلی حسّاس بودم همیشه می گفت: خدایا چنان کن سرانجام کار، تو خشنود باشی و ما رستگار.🤲 و واقعا هم حاجتشو خدا برآورده کرد .👌 ﺗﻮﻱ ﻣﺠﻠﺲ اﻣﺎﻡ ﺣﺴﻴﻦ ع ﺭﺳﺘﮕﺎﺭ ﺷﺪ 🌹 ﺭﻫﭙﻮﻳﺎﻥ ﻭﺻﺎﻝ 🍃🌷🍃 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤به روایت همسر شهید قرار بود ۲۵ دی برای تولدش برگردی ولی جنازه هاتون را آوردند .جنازه حاج مهدی برادران ظل انوار و خیلی‌های دیگر. حال تمام روزهای با تو بودن ،به خاطر های قشنگ تبدیل شدند .ماه های اول ازدواج مان در هتل شهر اهواز. با اینکه تمام زندگی مون سه تا پتو بیشتر نبود با اینکه هر هلیکوپتری که پشت هتل زخمی‌ها را پیاده می کرد و منتظر بودم تا تو را با بدن زخمی پیاده کنند روزهای قشنگی بود. اونجا همه به من می گفتند تازه عروس با اینکه صاحب بچه بودم باز هم بدون تو هیچ جا نمی رفتم. میدونی سید حالا که بیشتر وقت فکر کردن دارم فهمیدم که عشق‌های زمینی همه ی یک نوع خودخواهیه. آدم عزیزش را فقط واسه خودش میخواد .ولی وقتی رنگ آسمونی میگیره دیگه خودت این وسط مطرح نیستی. تو دلت میخواست شهید بشی این را آخر تمام نماز ها از خدا میخواستی. آرزوت شهید شدن بود .من هم از اینکه به آرزوت رسیدی خوشحالم. چون تو اینجوری میخواستی گرچه خیلی مشکله خیلی... شهید که خدا همیشه در قنوت نماز هایش این دعا را می‌خواند اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیل الله یک روز اعتراض کردم چرا این دعا را می‌خواند گفت که من می‌گویم اگر قرار است روزی از دنیا بروم خدا پایان عمرم را ختم به شهادت کند .حتی برای ما هم همین آرزو را داشت. میگفت: روزی شما هم از دنیا می روید انشالله شهید شوید آخر هم به آرزویش رسید. 🌺🌺🌺🌺 تو انگار یک پرنده بودی. بودنت همان پریدن بود آخر پرنده با پریدنه که معنا پیدا میکنه .کاش تونسته بودم از لحظه به لحظه نشستنت روی درخت زندگی لذت ببرم. یادته اون روز که سر فروش ماشین بگومگو داشتیم. تو گفتی ماشین را بفروشیم و با پولش مغازه های جلوی خونمون رو تموم کنیم ولی من مخالفت کردم. ماشین نوعی داشت که برای ساختن مغازه های جلوی خانه مجبور به فروش شدیم ناراحت بودم .آخر ما آن موقع به مغازه نیازی نداشتیم این را به سید گفتم. جواب داد :شما چه می دانید دو روز دیگر ممکن است من شهید شوم .آنجا میدان جنگ است تیر و تفنگ هم که با کسی شوخی ندارد .آن وقت اگر وضعیت طوری بود که بنیاد شهید نتوانست کاری برایتان انجام دهد با این بچه های معصوم تکلیفشان چیست؟ این کار را به خاطر راحتی خودتان می کنم. با آینده نگری که داشت ماشین را فروخت و در عرض سه ماه مغازه ها را ساخت بقیه پول را هم داخل بانک گذاشت. دارد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*