eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
گلزار شهدا
🚨همسنگرا و محبین شهدا همانطور که میدانید هییت شهدای گمنام ، هر هفته مراسم یادواره شهدا با حضور خانواده شهدا در قطعه شهدای گمنام برگزار می کند و از همرزمان و فرماندهانی که خود شهید را دیده اند و با شهید و دفاع مقدس آشنا هستند ، دعوت می نماید که از شهدا روایت کنند 🔰فردا روایت شهیدی گفته می‌شود که بسیار غریب هست شهیدی که لحظات آخر با سلام به ارباب بی کفن شهید شد ..🥺 مجلس فردا را تبلیغ کنید ، ✅ و حتما حضور داشته باشید 🔅شهیدی که غریب باشد، خیلی خوب هوای دوستاش را داره
🌷🕊🍃 میگویند: شهدا رفتند تا ما بمانیم‌ ولے من‌ میگویم: شهدا رفتند تا ماهم‌ به‌ دنبالشان‌ برویم👣 آری جا مانده‌ایم‌... دل‌ را باید صاف‌ کرد تکه‌ای از بهشت در روی زمین پنج شنبه ویاد شهدا باذکر صلوات🌸 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💢بمناسبت یادواره شهید شعاعی، امروز ، در گلزار شهدای شیراز... 🔰چشم راستـش را ترکـش برده، دسـت چپـش هـم به پوستـی آویـزان بـود. گفـت: من را به حـالت سجـده به طـرف قبلـه، سمـت راسـت برگـردان!! بــا چشــم چپــش دنبــال کسـی می گشــت،یک دفعــه به نقطــه ای خیـره شـد و گفـت: سبحـان الله...سبحـان الله .....الحمـد لله رب العـالمین خودش را جمع کرد، بدن خونیش می لرزید و می گفت:السلام علیک یا سیدی و مولای یا جدا یا اباعبدالله...🥺 به مـادرش نوشتـه بـود: چه شبـاهتی داری با ام البنین .....تو هـم بعـد من دیگر پسـری نـداری....🥺 سیدمحمد شعاعی 🌷🍃🌷🍃🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb نشردهید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * غلامعلی و دوستانش همانجا درس می‌خواندند تکلیف هایشان را انجام می‌دادند و گاهی هم به وقت نماز همراه سایرین به جماعت نماز می خواندند. _پسر جون برو صف آخر نماز! نماز بلد نیستی. برو صف آخر وایسا نماز بقیه را خراب نکن. _آخه من بلدم _راست میگی؟! احسنت کی بود که حس حال مسجد تغییر کرده بود به آتش زیر خاکستر می مانست. وقت قرآن علی و همکلاسی‌هایش وارد مسجد می شدند ،می دیدند عده‌ای در راهروهای اصلی جمع شده و دارند درباره مسائلی پچ پچ میکند. یک روز از هنگامی که غلامعلی به راهروی ورودی مسجد قدم گذاشت، عده‌ای را دید که داشتند چیزی را که روی دیوار نصب شده بود ،می خواندند.به خاطر فشردگی مردم غلامعلی چیزی نمی دید، اما صحبت هایشان را می توانست بشنود. _این حرف ها آخر و عاقبت نداره.. _ها کاکو سیاست پدر و مادر نداره که.. _دروغ که نگفته ..حرف حق زده... _یعنی از کاشانی و مصدق بالاتره؟!.. _ها... فکر کردن با دو تا اعلامیه میتونن روبروی حکومت وایسن... _سید آل پیغمبره ..حرفش حقه.. _حق یا ناحق چه فرق میکنه؟! _همش خیال خام... نمیشه با اینا در افتاد.. _زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد... _مگه آدم هر حرفی باید بزنه... _این مملکت قانون داره.. آجان و امنیه داره... زندان و بگیر و ببند داره... _عاقبت این حرفا زندان اعدام و اعدامه... _منم که میگم این سید نمیتونه کاری از پیش ببره. _ای آقو کارش درسته خدا هم پشت و پناهشه.. کسی از انتهای کوچه که به مسجد می رسید داد زد :«دارن میان آجان.. آجان...» یکی دیگر داد زد :«مامورا اومدن » مردم به سرعت پراکنده شده هر کسی از سمتی رفت. اما غلامعلی انگار قدرت حرکت را از دست داده بود .چشم از کاغذ روی دیوار بر نمی داشت این کلمات انگار او را مجذوب کرده بودند.. «زنده باشند مردمان مجاهد و عزیز تبریز ،که با نهضت عظیم خود مشت بر دهان یاوه گویانی زدند که با بوق های تبلیغاتی،انقلاب خونین استعمار را که ملت شریف ایران با آن صد درصد مخالف است،انقلاب شاه و ملت می خوانند. من به شما اهالی معظم آذربایجان نوید میدهم. نوید پیروزی نهایی. آذربایجانی‌ها بودید که در صدر مشروطیت، برای کوبیدن استبداد و خاتمه دادن به خود کامگی سلاطین خود به پا خاستید و فداکاری کردید. اهالی معظم بعدی در آذربایجان بدانند که در این راه تنها نیستند. همه در بیزاری از دودمان پهلوی شریک شمایند. امروز شعار ها در کوچه و برزن مرگ بر شاه است . من از عدد مقتولین اطلاعی ندارم اما از بوق های تبلیغاتی معلوم می‌شود که جنایت ها بیش از تصور ماست .با این وصف شاه افراد پلیس را که به قتل عام دلخواه او دست نزده اند به محاکمه می خواهد بکشد..» _این جا چه غلطی می کنی ؟! هان... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * غلامعلی و دوستانش همانجا درس می‌خواندند تکلیف هایشان را انجام می‌دادند و گاهی هم به وقت نماز همراه سایرین به جماعت نماز می خواندند. _پسر جون برو صف آخر نماز! نماز بلد نیستی. برو صف آخر وایسا نماز بقیه را خراب نکن. _آخه من بلدم _راست میگی؟! احسنت کی بود که حس حال مسجد تغییر کرده بود به آتش زیر خاکستر می مانست. وقت قرآن علی و همکلاسی‌هایش وارد مسجد می شدند ،می دیدند عده‌ای در راهروهای اصلی جمع شده و دارند درباره مسائلی پچ پچ میکند. یک روز از هنگامی که غلامعلی به راهروی ورودی مسجد قدم گذاشت، عده‌ای را دید که داشتند چیزی را که روی دیوار نصب شده بود ،می خواندند.به خاطر فشردگی مردم غلامعلی چیزی نمی دید، اما صحبت هایشان را می توانست بشنود. _این حرف ها آخر و عاقبت نداره.. _ها کاکو سیاست پدر و مادر نداره که.. _دروغ که نگفته ..حرف حق زده... _یعنی از کاشانی و مصدق بالاتره؟!.. _ها... فکر کردن با دو تا اعلامیه میتونن روبروی حکومت وایسن... _سید آل پیغمبره ..حرفش حقه.. _حق یا ناحق چه فرق میکنه؟! _همش خیال خام... نمیشه با اینا در افتاد.. _زبان سرخ سر سبز میدهد بر باد... _مگه آدم هر حرفی باید بزنه... _این مملکت قانون داره.. آجان و امنیه داره... زندان و بگیر و ببند داره... _عاقبت این حرفا زندان اعدام و اعدامه... _منم که میگم این سید نمیتونه کاری از پیش ببره. _ای آقو کارش درسته خدا هم پشت و پناهشه.. کسی از انتهای کوچه که به مسجد می رسید داد زد :«دارن میان آجان.. آجان...» یکی دیگر داد زد :«مامورا اومدن » مردم به سرعت پراکنده شده هر کسی از سمتی رفت. اما غلامعلی انگار قدرت حرکت را از دست داده بود .چشم از کاغذ روی دیوار بر نمی داشت این کلمات انگار او را مجذوب کرده بودند.. «زنده باشند مردمان مجاهد و عزیز تبریز ،که با نهضت عظیم خود مشت بر دهان یاوه گویانی زدند که با بوق های تبلیغاتی،انقلاب خونین استعمار را که ملت شریف ایران با آن صد درصد مخالف است،انقلاب شاه و ملت می خوانند. من به شما اهالی معظم آذربایجان نوید میدهم. نوید پیروزی نهایی. آذربایجانی‌ها بودید که در صدر مشروطیت، برای کوبیدن استبداد و خاتمه دادن به خود کامگی سلاطین خود به پا خاستید و فداکاری کردید. اهالی معظم بعدی در آذربایجان بدانند که در این راه تنها نیستند. همه در بیزاری از دودمان پهلوی شریک شمایند. امروز شعار ها در کوچه و برزن مرگ بر شاه است . من از عدد مقتولین اطلاعی ندارم اما از بوق های تبلیغاتی معلوم می‌شود که جنایت ها بیش از تصور ماست .با این وصف شاه افراد پلیس را که به قتل عام دلخواه او دست نزده اند به محاکمه می خواهد بکشد..» _این جا چه غلطی می کنی ؟! هان... http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 عصر پنجشنبه، هدیه به شهدا 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
27.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
♻️زیارتی خاص در عصر پنجشنبه از کنار قبر شهید سید محمد شعاعی... قطعه یافاطمه الزهرا س ردیف ۶ http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
⭐️یادی از سردار شهید هاشم اعتمادی⭐️ 🌹عملیات رمضان بود. در گردان خط شکن بودیم، اما بی احتیاطی یکی از نیروها باعث هوشیاری دشمن و آتش سنگین و شدید دشمن روی گردان شد. حسینصحرائیان فرمانده گردان در میان آن رگبار تیر تمام قامت ایستاده و به سمت خط دشمن دوید و با شجاعت، تیربار اول را خاموش کردند، تیربار دوم خاموش نشده بود که حسین هم تیر خورد و شهید شد. نمی دانم سر وکله "هاشم اعتمادی" که فرمانده گردان حمله کننده بعد از ما بود از کجا پیدا شد و روی خاکریز ایستاد و بلند گفت: من زنده ام، نترسید... دنبال من بیایید... در تمام مدتی که توفیق حضور در جنگ را داشتم، به تعداد کمتر از انگشتان دست، فرمانده ای دیدم که چنین بی مهابا و نترس جلو تیر و خمپاره ترکش برود و سر خم نکند. وقتی شجاعت و جسارت هاشم را دیدیم همه به سمت خاکریز دویدیم و خاکریز که دژ مرزی هم بود فتح شد. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
دستگیری‌ زِگدا گردنِ‌هرارباب‌ است کارِمادستِ‌تو آقاست‌ اباعبدالله... 🌷 🌙 دلم کربلا می‌خواهد... شب جمعه صفا دارد😭 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊🍃 🌷 سلام امام زمانم 🌺 اولین سلام صبحگاهی تقدیم به ساحت مقدس آقا امام زمان ارواحنا فداه سال ها؛ نه قرن هاست که کفه ترازوهایمان تعادل ندارد؛ با دستی خالی و ندار، دل هایمان پر از دل تنگی برای کسی است که او از ما دلتنگ تر است....... کسی که باید باشد و نیست.... اللهم عجل لولیک الفرج🌸 💚 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💠روزی مهدی با پسر عمه ام مسلم با دوچرخه به سمت امامزاده شعیب رفتند. جاده امامزاده از میان زمین های کشاورزی عبور میکرد.مسلم تعداد زیادی ذرت چید تا در امامزاده روی آتش بلال درست کند. مهدی متوجه شد و به مسلم گفت:این ها حرام است نباید بخوریم . مسلم جواب داد،مگر نشنیده ای که خوردن سر زمین حلال است و بردن حرامه؟ مهدی گفت:میگویند را رها کن، اینها را ما از خودمان درمی آوریم تا کارمان را توجیه کنیم. حرام، حرام است چه بخوری،چه ببری. ناگهان صاحب مزرعه را دیدند که گوشه ای ایستاده بود.مهدی ذرت ها را از مسلم گرفت و با هم به سمت صاحب مزرعه رفتند. مسلم در بین راه گفت:اگر بریم سمتش کتک میخوریم. مهدی جواب داد:کتک خوردن بهتر از مال حرام خوردن است. نزدیک صاحب مزرعه که رسیدند به بچه ها گفت: آمده آید دزدی؟ مهدی در جواب گفت: آمده ایم اجازه بگیریم اگر اجازه دادید بخوریم. صاحب مزرعه گفت:اشکالی ندارد، حلالتان نوش جان کنید! مهدی هوشیار 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb