🌷🕊🍃
✍به قول شهیدمرتضیآوینی
ما نه از رفتن آنها،
که از ماندن خویش دلتنگیم....!
#صبح_وعاقبتمون_شهدایی 🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
9⃣ 3️⃣ روز تـا عیدالله الاکبـــر، #عیـد بـــزرگ غدیـــر باقــی مانده است...
✍ رسول خدا "صلی الله علیه وآله وسلم" فرمودند:
فلیبلغ الحاضر الغائب و الوالد الولد الی یوم القیامه
✅ پیام غدیر را حاضران به غایبان و پدران به فرزندان تا روز قیامت برسانند.
----------------------------------------------------
👈 لذا بر هرکس واجب است که مُبلغ غدیر باشد وهمچنین والدین موظّف می باشند که پیام غدیر را بر فرزندان خود ابلاغ نمایند
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ #غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰کنار مزار حاج منصور نشسته بودم. جوانی آمد. سنگ حاجی را تمیز شست. بعد دو زانو کنارش نشست و شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد. گفتم: حاجی را می شناسی؟
گفت بیماری رماتیسم داشتم، درمان ها نتیجه نداده و فقط با مُسکن دردم را کنترل می کردند. یک روز نا امید به گلزار شهدا آمد. چشمم به تصویر این شهید افتاد، من را گرفت. همین جا نشستم. تا سه روز همین جا بودم و می خوابیدم. شب سوم، خواب حاج منصور را دیدم. گفت: جوان پاشو برو خونه ات، شما به حق پنج تن شفا پیدا کردی!
از خواب بیدار شدم، دیگر از درد خبری نبود. آزمایش دادم، دیگر اثری از بیماری ام نبود.
حالا هر روز می آیم، به حاج منصور، سلامی می کنم و می روم!
#شهید حاج منصور خادم صادق
#شهدای_فارس
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهدا
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_هجدهم
چیزی نزدیک ما منفجر شد جمله را کامل نشنیدم زمان کند شد .
_می. خواااااام م م
در هوا معلق ماندم.
_نااااارن ن ن ج ج کک می خوااااامممممم
احساسم این بود که زنده نخواهم ماند محکم به زمین کوبیده شدم همه جا داده شد و دیگر چیزی نشنیدم.
_یا زهرا..
از آن سوی تاریکی کسی ناله میکرد.کتفم تیر میکشید. گوشم زنگ میزد. به زحمت چشمم را باز کردم. سرگیجه داشتم و نمی دانستم چه بلایی سرم آمده.
_و اشهد و ان محمد رسول الله...
نیم خیز شدم .دوباره سرم گیج رفت زمین افتادم. تنها میتوانستم نجوای ناله های خفیف دست بالا را بشنوم .هنوزم زمین میلرزید از درد خمپارهها..
سفیر گلوله ها گنگ و دور شده بود انگار. کمی که گذشت شعله ی ناله دست بالا آرام آرام خاموش شد و باز پیش چشمانم تاریکی بود و تاریکی.
_صدامو میشنوی عامو...
_هااااا
_پاشو دلاور پاشو...
یک نفر که لهجه جنوبی داشت زیرا بغل مرا گرفت و مرا بلند کرد.
_میتونی راه بری؟!
_هنوز گیج بودم و گنگ.زیر نور لرزان منورها چهره ای مبهم داشت اما چشمانش برق میزد.
ساعت کانادا و سعی کردم به تنهایی قدم بردارم به سمت رفتم که در ناله های دست بالا را شنیده بودم. دیدمش کنار تخته سنگی افتاده بود و حالا معنی حرفش را درک میکردم.
«من تا نیمه راه باهاتون میام. از اون به بعد فرمانده شما برادر عقیقیه»
زیر لب گفتم: شما که رفیق نیمه راه نبودی برادر دست بالا..
اشک میریختم و بغض کرده بودم. زیر نور لرزان منورهای ولگرد ،چشمم افتاد به زخمهای بیشمار، که پیراهن سبزش را ستاره باران کرده بودند.
جوان جنوبی نبض قلب دست بالا را بررسی کرد و گفت:« شهید شده»
ایستاد و بعد از آنکه چیزی بگوید شروع به دویدن کرد. دنبالش راه افتادم و چند دقیقه بعد به معبر رسیدم. از معبر که می گذشتم یکی بعد از دیگری چهره آشنای بچه های گروه و رزمندگان گردان را میدیدم.
باید عقیقی را پیدا می کردم.
_عقیقی رو ندیدی؟!
_از اون طرف برو...
_عقیقی اینجاس؟!
_نه برو جلوتر
سرانجام پیدایش کردم. تا مرا دید پرسید: غلامعلی کو؟!
اما انگار از بغضم فهمید چه اتفاقی افتاده. زیر لب گفت: خدایا خودت به فریاد برس.
رو به من کرد و گفت :یک تک تیرانداز برامون مونده با یک آرپیچی.
بازویم را گرفت و پرسید :چه کار کنیم حالا؟!
_نمیدونم فرمانده شمایین؟!
_چطور؟!
_دست بالا به من گفت فقط تا نیمه راه با ما میاد و از آن به بعد فرمانده شما هستید.
کمی فکر کرد و گفت :«بریم.. با کمین عراقیا درگیر میشیم..»
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
5.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهیدی که به خاطر نماز شب، بین راه از اتوبوس پیاده میشد و سوار اتوبوس بعدی میشد.
🔰 #شهید_عبدالمهدی_مغفوری
🌱🍃🌱🍃🌱🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید هاشم اعتمادی⭐️
🌹برای دیدنم به مقر شهید قطبی آمد. وقت نماز بود. به نماز ایستاد. گلوله سنگینی کنار ما به زمین نشست. خوابیدم. سر بلند کردم، دیدم حتی قنوت نمازش را به خاطر این انفجار عظیم ترک نکرده.
بعد نماز در حالی که آتش دشمن، بر سرمان، میبارید. گفت: برادرم؛تا ساعاتی دیگر، من شهيد خواهم شد و اول خدا، سپس تو، باید سرپرست همسر و فرزندم باشی. ضمن اینکه: به غایت، مواظب پدر و مادر !
این جملات را باصلابت می گفت و می خندید. گفتم: فعلا جبهه ها؛ نیازمند تو هست و باید بمانی.
گفت: پیمانه ام پر شده، دنیا برایم زندان. طاقت شهادت دوستان و همرزمانم را ندارم . دوستان شهیدم منتظرم هستند.
وصیتنامه اش را به دستم داد و مرا در بغل گرفت و دوباره تاکید کرد که: سرپرست خانواده اش شوم و هوای پدر و مادر را داشته باشم.
خندید و رفت...
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
رفتگر محله چهرهاش را پوشانده بود. معلوم بود همان مرد همیشگی نیست. جلو رفت و سلام داد و فهمید شهردار شهر است! قصه این بود که زن رفتگر محله مریض شده بود. به او مرخصی نمیدادند. میگفتند جایگزین ندارند. رفتگر مستقیم رفته بود پیش شهردار. آقا مهدی باکری خودش جای رفتگر آمده بود سر کار .💕
#شهید_مهدی_باکری
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔰#جشن بزرگ زیر سایه خورشید
💢با #حضور خادمین و حاملین پرچم متبرک حرم #امام رئوف علیه السلام
🔅مفتخر به قدوم خانواده های معظم شهدا🔅
📢با #مداحی برادر مهدی کبیری نژاد
🚨 سه شنبه ۹ خرداد ماه از ساعت ۱۷
🔹دارالرحمه_شیراز، قطعه شهدای گمنام
#هییت_شهداےگمنام_شیــراز
🌱🍃🌱🍃🌱🍃🌱
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
گلزار شهدا
🔰#جشن بزرگ زیر سایه خورشید 💢با #حضور خادمین و حاملین پرچم متبرک حرم #امام رئوف علیه السلام 🔅مفتخر
🚨فردا گلزار شهدای شیراز بوی امام رضا ع میگیرد...
هر دلش هوای مشهد دارد ، مراسم فردا را از دست ندهد
#لطفا مبلغ باشید
🌷🕊🍃
نگاههایتان ...
تسبیح ذکرخداوند بود...✨
که اینگونه دلنشین مانده است
صبح دلنشینی میشود با نگاه شما
#سالروز_شهدادت💔🥀
#شهید_حاج_عبدالله_رودکی🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75