eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
⭐️یادی از طلبه شهید جواد روزی طلب⭐️ 🌹محرم سال ۶3 بود. شیخ جواد هم روحانی گروهان بود و هر شب در یکی از پایگاه‌ها نماز جماعت می‌خواند و کمی سخنرانی و توسل و نوحه خوانی. من هم که عاشق صدا و صحبت‌هایش بودم او را هر شب همراهی می‌کردم. مدتی که گذشت شیخ جواد گفت: قاسم می‌شه دیگه من را به پایگاه‌ها نبری؟ با تعجب گفتم: چرا؟ محجوب گفت: آخه بالای بیست شب است که می‌ریم پایگاه‌ها، راستش من دیگه مطلب جدیدی برای صحبت ندارم، همین قدر مطالعه و مبحث آماده کرده بودم، که همش را گفتم. من خیلی وقت نیست که طلبه شدم و مدت کمی هم هست که سخنرانی می‌کنم! متعجب نگاهش کردم. ادامه داد: چون شما رو خیلی دوست دارم و شما را مثل برادر بزرگتر خودم می‌دونم بی‌تعارف می‌تونم حرف دلم رو بزنم و دروغ نگم. می‌تونستم یه بهانه یا دروغی بگم که دیگه نیام، حتی بیام حرف تکراری یا من در آوردی بزنم، ولی مـــن حقیقت رو می‌گم، من هرچی مطلب آماده کرده بودم شما این مدت گوش کردی، دیگه نمی‌تونم الکی از خودم اراجیف درست کنم. باید متن و مبحث جدید آماده کنم که متأسفانه اینجا کتاب و منبع هم ندارم. از شهامت و رو راستی و صداقت این جوان متحیر مانده بودم. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔰به روایت مادر شهید : 🔹یک بار در جبهه شهید صیاد شیرازی گفته بود:"این بچه در این جا چه می کند؟" و در پاسخ به او گفته بودند:"همین بچه عضو گروه شناسایی ست و می رود در قلب دشمن ، شناسایی می کند و بر می گردد." شهید صیاد شیرازی گفته بود:"باید درجه ی مرا بردارند و بر دوش این جوان بگذارند."😳 🔹سرانجام هم می رود در خاک عراق و آن قدر می جنگد که مهماتش تمام می شود. پسرم می گفت:"ما تا آخرین لحظه و تا آخرین فشنگی که داریم ، می ایستیم و می جنگیم و عقب نشینی نمی کنیم." پسرم،آخرین فشنگ را هم به سوی دشمن شلیک می کند و بعد به درجه ی رفیع شهادت می رسد. محمد محسن روزیطلب 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
"حتی پیش از خوردن غذا وضو میگرفت" دستهایش شیمیایی شده بود و زخمهای ناجوری داشت که باید همیشه آنها را چرب میکرد. موقع نماز میرفت تلاش میکرد، تا این چربیها را بشوید و وضو بسازد میگفت : نمیتوانم بیوضو باشم. حتی پیش از خوردن غذا وضو میگرفت در محل کارش، میزش را بطرف قبله گذاشت و از دیگران هم خواست که میز خود را به طرف قبله بگردانند. او با اینکار نشان میداد که ما باید حتی نشستن خودمان را هم جهتدار کنیم 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از طلبه شهید جواد روزی طلب⭐️ 🌹جواد می گفت یک رستوران بعد از اهواز بود که بچه‌هایی که برای استحمام و کارهای شخصی به اهواز می‌آمدند، زمان برگشت به آنجا می‌رفتند و ناهار چلو کباب می‌خوردند که قیمت هر پرس غذا بیست و پنج تومن بود. جواد می‌گفت یک روز با حدود بیست نفر از بچه‌ها برای حمام به اهواز رفتیم. وقت برگشت گفتم: بچه‌ها امروز ناهار دعوت من چلو کباب! وقتی همه را دعوت کردم، دست توی جیبم کردم دیدم جیب‌هایم خالی است. چیزی نگفتم به سمت رستوران می‌رفتیم که یک تویوتا کنارم ایستاد. راننده صدایم زد جواد آقا... رفتم به سمتش آشنا بود. در حال روبوسی و احوال پرسی دیدم دست کرد و پولی تو جیبم گذاشت و در گوشم گفت: این پول را یکی از بچه‌ها در شیراز داد و گفت: برسان بچه‌های جبهه خرج کنند! وقتی رفت پول را در آوردم، دیدم پانصد تومن است، دقیق به اندازه پول ناهار هر بیست نفر. یک شعف و شادی خاصی در من ایجاد شد. با همان پول برای همه بیست نفر چلو کباب خریدم. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💢برای آموزش به کوه های اطراف شیراز رفتیم. بعد از 5 الی 6 ساعت کوهنوردی به محلی رسیدیم که کوه ارتفاعی و شیب زیادی پیدا می کرد. خستگی امان بچه ها را بریده بود، در حین صعود از همین ارتفاع یکی از بچه ها پایش لغزید و از کوه به پائین سقوط پیدا کرد. ما مانده بودیم چه کنیم چطور آن برادر را برگردانیم. سید فرج گفت من او را پائین می برم. دوست مجروحمان را روی دوش کشید و دوباره ۵ ساعت مسیر رفته را در حالی که آن برادر روی دوشش بود برگشت! این فداکاری سید فرج جان یک نفر را نجات داد. 💢وصیت نامة شهید : «مؤمنان باید در راه خدا با آنانکه حیات مادی و دنیا را بر آخرت برگزیدند جهاد کنند و هرکس در راه خدا در این جهاد کشته شود ، فاتح گردیده است . » فرج الله علوی 🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از طلبه شهید جواد روزی طلب⭐️ 🌹جواد همیشه یک لبخند روی لبش بود، محال بود کسی بگوید روزی جواد را بدون لبخند دیدم. دوست و دشمن جواد را دوست داشتند. تکه کلامی هم داشت، همیشه می‌گفت: ای قربون آن وقتی که کله آدم بپوکه! آن روز با موتور، به اتفاق جواد از چهار راه باغ تخت رد می‌شدیم. جواد جلو بود و من هم پشت سرش. ناغافل افتادیم در تظاهرات یکی از گروه‌های ضد انقلاب. تا خواستیم از کنار این‌ها رد بشیم، متوجه ما که چهره‌ای مذهبی داشتیم شدند. کم نگذاشتند غیر از فحش و ناسزا ما را سنگ باران کردند. باران سنگ بود که به سمت ما می‌آمد. من که پشت نشسته بودم، خم شدم و سرم را گذاشتم روی پای مخالف جواد که سنگ‌ها به سرم نخورد. سنگ‌هایی که برای من مـــی‌انداختند به تن جواد می خورد. یکی از همان سنگ‌ها خورد به پیشانی جواد. به هر ترتیب جان به در بردیم. پیاده شدیم. جواد دستش را روی محل برخورد سنگ به سرش گذاشته بود و می‌مالید. به سر جواد نگاه کردم، نشکسته بود، اما ورم کرده و درد شدیدی داشت. در همان حالت، در حالی که دستش را محکم روی سرش می‌کشید به سرش گفت: تو کی دست از سر من بر می‌داری من نمی‌دونم. ( انگار می دانست این سر تا نرود به مقصود نمی رسد.) 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از طلبه شهید جواد روزی طلب⭐️ 🌹رفته بودم تبلیغات، چشمم به جواد افتاد. گفتم: جواد تو خونه هر کی می‌رم می‌بینم یه نقاشی به دیوار آویزه، می‌گن یادگار جواده. خوب من هم یادگاری می‌خواهم. سرخ و سفید شد و گفت: چشم، اما پنج تومن خرج داره! گفتم: برای یادگاری که پول نمی‌گیرن! با مهربانی گفت: با رنگ و بوم بیت المال که نمی‌تونم برات نقاشی بکشم. خودمم که پول ندارم. پول وسایل نقاشی می‌شه ۵ تومن. دست کردم توی جیبم و پول را دادم و رفتم. مدتی بعد برگشتم. دیدم همه زانوی غم بغل گرفتن. سراغ جواد را گرفتم گفتن، عاشقانه رفت ... 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🔵والفجر 1 بود. من فرمانده دسته بودم، جلیل فرمانده گردان. موقعیت عجیبی داشتیم. بیشتر نیروهای گردان مجروح بودند، همه را در یک سنگر تانک جا داده بودیم. عراقی ها با نارنجک و آتش تیربار جلو می آمدند، مثل نقل بر سر ما تیر می بارید. کسی جرأت بلند کردن سر را هم نداشت، چه رسد به اینکه بخواهد نیم خیز شود یا بایستد. در همین زمان جلیل را دیدم، تمام قامت روبروی عراقی ها ایستاده بود. با چشم خودم، تیر هایی را که از کنار دست و سرش، حتی از بین زانوهایش عبور می کرد را می دیدم، اما جلیل ایستاده بود و خم به ابرو نمی آورد. داشت منطقه را کنترل می کرد تا راهی برای مقابله با دشمن پیدا کند. سمت: فرمانده گردان فجر- لشکر 33 المهدی(عج) جلیل اسلامی (آریانژاد). 🌱🌹🌱🌹🌱 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از طلبه شهید جواد روزی طلب⭐️ 🌹هرچه که یاد دارم جواد عاشق امام حسین بود. بچه که بودیم، ماه محرم که می‌شد، جواد بساط تعزیه و نوحه خوانی برای اباعبدالله(ع) را در کوچه پهن می‌کرد. یک پیت خالی نفت زیر پایش مـی‌گذاشت، برای بچه‌ها نوحه می‌خواند یا آنها را برای سینه زنی آماده مــی‌کرد. این چند ماه آخر با هم جبهه بودیم. جواد عادت داشت دو ساعت قبل از اذان، گوشه خلوتی می‌نشست و کتابی که در آن نوحه‌های مربوط به حضرت اباعبدالله(ع) نوشته شده بود را می‌خواند و ابیاتی را حفظ می‌کرد. یک بار پرسیدم جواد چه اصراری داری به این کار که هر روز تکرار می‌کنی؟ گفت: من که همه اشعار را از حفظ نیستم. نمی‌خواهم هم مطلب تکراری بخوانم. من این کتاب را باز می‌کنم، تفأل می‌زنم، هر چه آمد همان را برای مراسم شب حفظ می‌کنم. به همین علت وقتی برای حضرت اباعبدالله می‌خواند، جز ذکر اباعبدالله، همه اشعار و نوحه‌هایی که می‌خواند جدید بود. وقتی سینه زنی برای اباعبدالله شروع می‌شد، جواد از حالت طبیعی خارج می‌شد و شاید تا یک ساعت این حالت خوش را داشت. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰امام خامنه ای(مدظله العالی) 💢شهید باكری در آغاز جنگ یك جوان دانشجو است كه تازه فارغ‌التّحصیل شده؛ شما نگاه كنید در عملیّات بیت‌المقدّس، در عملیّات خیبر، قبل آن در عملیّات فتح‌المبین، این جوان یك فرمانده‌ی زبده‌ی نظامی است كه میتواند یك لشكر را، در بعضی جاها یك قرارگاه را حركت بدهد و هدایت كند و كار كند. اینها معجزه‌ی انقلاب است. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از طلبه شهید جواد روزی طلب⭐️ 🌹شب عملیات والفجر 8 بود. من لباس غواصی تنم بود و آماده می‌شدم تا کنار اروند بروم. دیدم جواد به سمتم آمد. مرا در آغوش کشید و بوسید. گفت: مرتضی تو داری می‌ری که شهید بشی؟ گفتم: نه، من شهید بشو نیستم، من می‌خواهم تا آخر جنگ بایستم! جواد خداحافظی کرد و از من جدا شد. حس غریبی داشتم. می‌فهمیدم که این آخرین دیدارم با جواد است، اما نمی‌دانستم قرار است برای من اتفاقی بیافتد یا برای جواد. به سمت نخلستان رفتم. ده دقیقه نگذشته بود که دیدم جواد دارد به سمت من می‌دود و من را صدا می‌زند. ایستادم تا به من رسید. باز من را بغل کرد. صورتم را بوسید، پیشانی‌ام را بوسید. من را محکم به سینه‌اش چسباند. باز به دلم افتاد که این آخرین بار است که جواد را می‌بینم. آن شب من به شدت مجروح شدم و به مشهد منتقل شدم. حدود بیست روز بعد از بیمارستان مشهد مرخص شدم و به شیراز آمدم، هم زمان قرار شد جواد هم از جبهه به شیراز بیاید! آمد، اما... 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از طلبه شهید جواد روزی طلب⭐️ 🌹قرار بود جواد گنبد آقا امام حسین(ع) را نقاشی کند، من هم کنارش سلام بر امام حسین(ع) بنویسم. تقریباً کار تمام شده بود. جواد داشت پرچم قرمز گنبد را نقاسی می کرد . برای لحظه‌ای از صدای انفجار گلوله 106 کنارم گوشم کیپ شد. هاله‌ای از دود غلیظ محیط را پر کرد. صدای خفیف و منقطع جواد را شنیدم که می‌گفت: یا حســـین.... یا حســــین. عینکم شکسته و جایی را نمی‌دیدم. برای فرار از غبار و دود انفجار شروع کردم از سمت چپ دور سنگر دویدن، همزمان باد دود و گرد و خاک انفجار را برد. وقتی از سمت راست به محل انفجار برگشتم، دیدم جواد روی زمین افتاده است. چند ترکش به بدنش نشسته بود. بزرگترینش پیشانی و طاق سر جواد را برده بود. چشمم به نقاشی جواد افتاد. فواره‌هایی از خون و مغز جواد به گنبد به خصوص محل پرچم حرم پاشیده بود. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از طلبه شهید جواد روزی طلب⭐️ 🌹یک روز با تعدادی از طلبه‌ها، در حوزه شهید نجابت دور هم نشسته بودیم. بحث در مورد شهدا بود، به خصوص شهدایی که بدون سر پیکرشان به خاک رفته بود. یکی از این شهدا که نامش بر سر زبان بچه‌ها بود شهید "حاج شیرعلی‌سلطانی" بود. جواد با لبخندی که لبانش نقش بسته بود گفت: خوش بحالشون لذت از این بهتر که آدم بدون سر مهمان حضرت اباعبدالله(ع) باشه! شیخ عبدالصمد مرادی خندید و رو به جواد گفت: خدا شهادت رو قسمت کنه چه با سر چه بدون سر! آن روز هم مثل همه روزهای بودن کنار این عزیزان و آیت الله نجابت گذشت، اما خیلی نگذشت تا هم جواد از ناحیه سر به شهادت برسد، هم عبدالصمد بی‌سر شهید شود! 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از طلبه شهید جواد روزی طلب⭐️ 🌹حاج اصغر برادر جواد گفت: بابا اگه جواد مجروح شده باشه چه کار می‌کنی! پدر با ابهت گفت: هیچی، بچه من هم مثل همه رزمندگان. اصغر گفت: بابا مجروحیت جواد خیلی بده، ممکنه تا برسیم بیمارستان شهید شده باشه! بابا گفت: اشکال نداره، پسر من هم مث همه. بغض اصغر ترکید و گفت: بابا بهت تسلیت می‌گم، جواد رفت پیش حبیب. بغض ما هم ترکید. اما پدر تکان نخورد. یک قطره اشک نریخت. محکم گفت: چه خبره؟ دو تا کف دستش را جلو آورد و گفت: شهید شده که شهید شده، با همین دست‌هام از توی آتیش نون در آوردم. بچه من شهید نشه، بچه کی شهید بشه! برای اینکه دل خودش را آرام کند. گفت: فدای علی‌اکبر حسین(ع). پیوسته اسم امام حسین(ع) را می‌آورد و شکر می‌کرد تا دلش آرام شود. مرتب هم می‌گفت: بفرمائید... چیزی بخورید... چایی بخورید... 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از طلبه شهید جواد روزی طلب⭐️ 🌹خبر شهادت جواد که آمد، همه حوزه شهید نجابت را غم و اندوه در خود فرو برد، یاد خنده‌های زیبای جواد، غم و اشک را به صورت همه بچه‌ها نشانده بود. به اتفاق جمعی از طلبه‌های حوزه شهید نجابت برای وداع با پیکر جواد به معراج شهدا رفتیم. همه دور تا دور جواد را گرفتیم. صورتش را باز کردند. ترکش از پیشانی تا طاق سرش را برده بود، اما صورتش سالم سالم بود. یکی از طلبه‌ها شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد. رسید به فراز " یا اباعبدالله" همه با هم با بغض و اشک تکرار کردیم. ناگهان یکی از بچه‌ها گفت: یا حسین... همه به سمتش چرخیدیم. - چی شده؟ - یا اباعبدالله را که می‌گفتید، دیدم لب‌های جواد به هم خورد و همراه شما تکرار کرد... یا ابا عبدالله... حالا زیارت عاشورا را کنار جواد با روضه مجسم می‌خواندیم... 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠همه  به آب  کارون زده بودند جز جواد. هر چه اصرار کردیم نمی آمد. وقتی دید خیلی اصرار می کنیم گفت: 
«شما خیلی خامید، من الان حوریه های بهشتی را می بینم که با لیف و صابون منتظر ایستاده اند تا من شهید شوم و مرا غسل بدهند!»
زدیم زیر خنده😅 

بعد از آب تنی، رفتیم تا نسبت به منطقه عملیات توجیه شویم. یک کالک عملیات را روی زمین پهن کرده، دور آن حلقه زدیم. 
چند دقیقه نگذشته بود که خمپاره شصت­ی کنار ما به زمین نشست و منفجر شد. 
فقط جواد بود و هاشم نظر علی شهید شدند


💠شهید عباس کامیاب(برادرجواد) حال و هوای تشیع پیکر جواد را اینگونه می نویسد:« گفتند وصیت کرده در کنار نظرعلی باشد، نظرعلی را نمی شناختم. 
بالاخره پیدایش کردیم، آنها را کنار هم آوردیم، جنازه ها را گشودیم. انگار از مادر متولد شده، پارچه را کنار زدم، صورت نورانی بخون خفته اش را دیدم که همچون عباس(ع) دست از بدن جدا بود، تکه تکه شده بود، خودش می 
خواست.
 نظر علی هم خواسته بود، هر دو با هم همچون حسین
(ع)، خدا هم اینها را دوست دارد...»


 جواد کامیاب
 هاشم نظرعلی



🍃🌹🍃🌹

https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از طلبه شهید جواد روزی طلب⭐️ 🌹نگذاشتند محل زخم را ببينيم،‌فقط صورت جواد باز بود و از آن نور مي باريد. مادر دست به صورت جواد می‌کشید و می‌گفت: خودش دوست داشت شهید بشه، الحمدالله به آروزش رسید، خدایا این را هم از من بپذیر. جواد وصیت کرده بود مادرداخل قبر شود و خودش صورتم را روی خاک قبر بگذارد تا بقيه مادر شهدا و مادر رزمندگان دلسرد نشوند. وقت خاکسپاری مادر درون قبر رفت و به وصیت جواد عمل کرد. یک هفته از شهادت جواد می‌گذشت که یکی از دوستانش بسته‌ای برای ما آورد. گفت این خاک محل شهادت جواد است، آوردم کنارش دفن کنید. باز کردیم. مقداری خاک و خون بود که موها و پوست و مغز جواد هم در آن بود. مادر گفت: وقت دفنم، بگذارید زیر صورت من! وقتی بعد از بیست سال، مادر به حبیب و جواد پیوست، همان خاک محل شهادت را به حاج اصغر دادم و گفتم: مادر گفت این را زیر صورتم بگذارید! بسته را باز کردیم، بوی عطر می‌داد. بوی تربت امام حسین(ع). آن خاک را زیر صورتش گذاشتند. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
⭐️یادی از طلبه شهید جواد روزی طلب⭐️ 🌹 به اتفاق حاج محمود محمدزاده پيكر جواد را از اهواز آورديم. شب در خواب دیدم توی قبر جواد ایستاده‌ام و می‌خواهم به جواد تلقین بدهم. چشمم به بالای قبر افتاد. برادرش شهيد حبیبكه مفقود و بدون قبر بود لبه قبر نشسته و پایش توی قبر بود. گفتم: حبیب آقا اجازه بده یه قبر هم برای تو بگذاریم. - نمی‌خواهم. - آخه این چه وصیتی هست کردی، جنازم نیاد، آمد سنگ قبر نذارید، گذاشتید اسمم ننویسید... خوب خانواده‌ات ناراحت هستند به خاطر آنها راضی بشو. خندید و گفت: خوب باشه... روز بعد وقتي براي تلقين جواد در قبرش رفتم،‌نگاه بالا كردم، ديدم همان صحنه خواب است،‌جريان خواب را گفتم. بلافاصله شبه قبري براي حبيب هم بالاي سر جواد درست شد. لباسي از حبيب را در قبر گذاشتيم. حاج محمود به حافظ تفال زد. اين بيت آمد: من از دیارِ حبیبم نه از بِلاد غریب/ مُهَیمَنا به رفیقانِ خود رَسان بازم همين اشعار را روي سنگ قبر حبيب حك كردند. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🌸 فرازی از وصیت نامه🌸 به نام خداوندی که اول می بخشد و بعد مهربان است ضمن این که می بخشد مهربان هم هست ◾️ زیر بار ظلم نروید چون اول خود شما ضرر میکنید. چون اگر شما مظلوم واقع نمیشدید ظالم ظلم نمی کرد ◾️مسجد،نماز جمعه وجماعت،مخصوصا نماز اول وقت،قرائت قرآن کریم با معنی هرروز را ترک نکنید، با جماعت باشید که دست خدا با جماعت است. ◾️شفاعت شهدا شامل حال کسانی که پیرو ولایت نیستند نمیشود هرچند اقوام نزدیک باشند... آزادخشنود کوهجانی 🕊 🌹🍃🌹 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
غروب بود.ابراهیم آمد در خانه ما و بعد از سلام و احوالپرسی قابلمه ای از من گرفت . . و بعد داخل کله پزی رفت، به دنبالش رفتم و گفتم : ابرام جون کله پاچه برای عجب حالی میده!! گفت : راست میگی ولی برای من نیست. یک دست کامل کله پاچه و چند تا نان سنگک گرفت و وقتی بیرون آمد ، ایرج با موتور رسید ،ابراهیم هم سوارش شد و خداحافظی کرد. با خودم گفتم حتما چند رفیق باهم جمع شده اند و افطاری می‌خورند. و از اینکه به من تعارف نکرده بود ناراحت شدم . . فردای آن روز که ایرج را دیدم پرسیدم : دیروز کجا رفتید؟ گفت : پشت پارک چهل تن انتهای کوچه منزل کوچکی بود که در زدیم و کله پاچه را به آنها دادیم . . آنها ابراهیم را شناختند و خیلی تشکر کردند خانواده ای بسیار مستحق بودند. بعد هم ابراهیم را رساندم به خانه شان . . ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 چرا جمهوری اسلامی حرم است؟ ⭕️ سخنرانی قابل تامل حاج قاسم سلیمانی در زیر شلیک توپ ⭕️ وجوب [دفاع از] جمهوری اسلامی کمتر از حرم امام حسین (ع) نیست. 🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠یادی از اسماعیل محمدابراهیمی 🌷نیمه شعبان بود. قرار بود در خانه جشن بگیریم. اسماعیل ۷ ساله بود. گفت چرا امروز که میلاد امام زمان هست، خانه را تزئین نکردید. مقداری پول گرفت تا کاغذ رنگی بخرد. رفت. کمی بعد خبر دادند در عبور از خیابان به شدت تصادف کرده است. نگران به بیمارستان رفتیم. در کما بود.🥺 پزشک گفت شدت تصادف و ضربه به سرش زیاد بوده و امیدی به برگشت هوشیاری و زنده ماندن ایشان نداشته باشید!😭 همه شیون و گریه می کردند، اما مادر سر به سمت آسمان گرفت و دستش را بالا برد و گفت: خدایا من اسماعیل پاره تنم را به شما و آقا امام زمانم می سپارم و شفای او را از شما می خواهم! پدر پانسمان روی سر او را برداشته بود، دیده بود محل زخم به شکل "یا علی" است، یقین کردیم خوب می شود. مدتی بعد در کمال ناباوری از کما خارج شد.اسماعیل در ۱۷ سالگی وقتی هنوز رد یا علی زیر موهایش مشخص بود، در ایام ولادت امام علی، در عملیاتی با رمز یا علی به شهادت رسید. 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠یادی از اسماعیل محمدابراهیمی - امروز ساعت ۶، قرار است یک توزیع کننده مواد بیاید کنار چهار طاقی!این را یکی از معتاد ها به ما خبر داده بود. غروب،‌ کمی تا ساعت قرار مانده بود. اذان مغرب می گفتند. اسماعیل اصرار داشت زودتر برویم و برای آنها کمین کنیم. من، اسماعیل و دو نفر دیگر سوار موتور به سمت محل قرار حرکت کردیم. من با سرعت می رفتم که زودتر برسیم، ناگهان صدای انفجاری آمد و در لحظه موتور با همان سرعت، ۱۸۰ درجه چرخید، سر و ته شد و در خلاف جهت حرکت ما ایستاد. - بچه ها لاستیک موتور ترکید، خدا رحم کرد! اسماعیل سرش را پایین انداخته بود، قدم زنان دنبال موتور می آمد. گفتم: چی شده؟ با افسوس و آه گفت: سید ببخش! - چی را ببخشم؟ - تقصیر من بود! ايستادم. با تعجب گفتم: چی تقصیر تو بود؟ به موتور و لاستیک پاره آن اشاره کرد و گفت: همین ترکیدن لاستیک، همین بهم خوردن مأموریت! با تعجب گفتیم: چرا؟ 😭با بغض گفت: تقصیر منِ، اگر زمان اذان مغرب، نماز اول وقتم را ترک نکرده بودم، الان سر قرار بوديم و كارمان را مي كرديم. ادامه داد: من امشب نماز اول وقتم را ترک کردم، خدا هم این بلا را فرستاد تا بگويد اصل نماز است! 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠یادی از شهید اسماعیل محمدابراهیمی 🌷اسماعیل 15 اردیبهشت سال 61، در عملیات بیت المقدس شهید شد. بیش از ده سال از شهادت اسماعیل می گذشت. همه برادر و خواهر ها ازدواج کرده و دنبال خانه و زندگی خودمان بودیم. یک روز یکی از همرزمان جبهه ام، با من تماس گرفت. بعد از احوال پرسی، پرسید برادر تو شهید شده است! گفتم: بله! گفت: اسم برادرت اسماعیل بود؟ گفتم: بله! گفت: دیشب خواب دیدم در گلزار شهدای شیراز قدم می زدم، کنار قبری سیدم که رویش نوشته بود "شهید اسماعیل محمدابراهیمی". ناگهان قبر باز شد و شهید از آن بیرون آمد و کنار من نشست. کمی با هم صحبت کردیم. از آن دنیا پرسیدم. گفت هر چه در مورد اجر و پاداش شهدا گفته اند حق است و حقیقت. پرسیدم آیا کاری هست که حسرت انجام آن در این دنیا برایت مانده باشد؟ گفت: آره، دوست داشتم، بیشتر در این دنیا عمر می کردم تا به مادرم بیشتر و بیشتر خدمت کنم! وقتی این خواب را برایم نقل کرد، یاد آخرین وصیت و توصیه اش افتادم. شرمنده شدم و فهمیدم این خواب پیامی برای من است که بیشتر مراقب مادر باشم! 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💠یادی ازشهید اسماعیل محمدابراهیمی 🌷ما در کودکی یتیم شدیم، همه بار بزرگ کردن ما به دوش مادربود.اسماعیل خیلی با محبت بودو بیشتر از همه ما نسبت به مادر محبت داشت. اگر مادر خواب بود و ما بازی می کردیم، مرتب می گفت آرام، مادر خسته است، مادر سر درد دارد... مادر خواب است.مادر راضی نمی شد اسماعیل به جبهه برود، اسماعیل به دست و پای مادر افتاد تا راضی به اعزامش شود.روزی که به جبهه می رفت، خیلی سفارش مادر را کرد و گفت: مادر را اذیت نکنید، حواست به مادر باشد! 🌹🌱🌹🌱🌹 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید