[⛅🍒]
همین که تــو هر صبـ🌤ـح
در خیالِ منی؛
حالِ هر روزِ من خــوبــــ است
سلام آقـ ❥ ــا جــ ❥ ــان✋💛
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مقام_معظم_رهبری♥️•~°
🎞 ای کاش مرگ ماهم مثل بچه های شما (شهدا) باشه...
✨ معنی #پرواز را کبوتر می داند ،
و معنی زمین را به خاک نشسته !😔💔
#شهادتمآرزوست🥀
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_نهم
از اتاق رقیه به سمت اتاق خودم رفتم
گوشی و برداشتم📞
-سلام سید
سیدمجتبی: سلام علیکم برادر
-خخخ
خوشمزه 😁
زنگ زدم بپرسم برنامه هئیت چه مدلیه⁉️
سید: عرض به حضورتون برادر جمالی
این مداح هئیت ما مدافع حرم هست
صبح تشریف آوردن از سوریه 🍃
-از خونه ما رفتی روی کله قند خوابیدی که شیرین شدی
یا رفتی قم تو نمک خوابیدی که بانمک شدی😁
سید؛ هیچ کدام بالام جان
انصافا تو نمیدونی چرا، برادر جمالی مداح ماهم هست😊
داعش بهش کارساز نیست
-خخخخ گلو له نمکی
موندم یه طوری شهید بشم جیگر رفقا بسوزه😔🌹
برو دیگه بچه پرو
فعلا یاعلی
سید: یاعلی
رقیه: داداش من حاضرم😊
-بفرما فدات بشم
بزن بریم
سوار ماشین🚙 شدیم
خب رقیه خانم تعریف کن
چه خبر
رقیه: عرض به حضورتون که قراره کلاسام شروع بشه
پنج شنبه حاجی گفت برم معراج🌹🍃
-إه موفق باشی
ساعت ۱۰ تو معراج الشهدا جلسه داشتیم
الانم با داداش تو راه معراجیم🌹🍃
وارد معراج الشهدا تو اتاق اصلی معراج که مخصوص همین جلسات است شدیم
داداشم عادتش بود جایی که خواهران باشن چندبار یاالله میگه☺️
ساعت ۱۰ بود حاج آقا کریمی وارد شد
همه به احترامش بلند شدیم
با برادران دست داد
حاج آقا : 🍃بسم الله الرحمن الرحیم🍃
بچهها ببنید
قراره همتون جزو بچههای جمعآوری آثار شهدا بشید
دوتا خانم و یه آقا
اما تیم اصلیمون فقط یه خانم یه آقا هستن😐
اسامی تک تک خونده میشود
حاج آقا کریمی: اما تیم اصلی
سیدمجتبی حسینی و رقیه جمالی جزو تیم اصلی هستن😍
به سمت ماشین حرکت کردیم
-داداش، حسنا خانم هم داره میاد مزارشهدا🌷
داداش سرش و انداخت پایین و قرمز شد☺️
وا اینجا چه خبره
این چرا قرمز شد خدایا 😂😂
بجان خودم یه خبریه اینجا
تو راه حسناهم به ما اضافه شد،
حسنا و آقای حسینی خواهر _ برادر شیری بودن😊
حسنا با آقای حسینی سلام و علیک کرد
رو به حسین با صدایی که خجالت و حیا توش موج میزد گفت سلام آقای جمالی✋
دیگه به یقیین رسیدم اینجا یه خبریه
باید به مامان و زینب بگم😍
بالاخره به مزار شهدا رسیدیم
استاد رو به ما گفت بچهها اجازه میدید من با رفقام تنها باشم😔
بعدا شما اضافه بشید
این سه تا چرا سرخن😳🤔
خدایا اینجا چه خبره
-بچهها شما روزه سکوتید عایا
حسناخانم و داداش جان😳
یاخدا این دوتا چرا سیب قرمزن😳🍎
شما دوتا که روزه سکوتید
استاد که پیش پدرن، من میرم پیش دوست شهیدم🌷
حسین: باشه مراقب خودت باش
-باشه داداش جان
به سمت مزار دوست شهیدم🌷 راه افتادم
شهید ابوالفضل ململی
شهیدی که عاشقش بودم😍
دقیقا مثل آقا قمربنی هاشم شهید شده
تو عملیات کربلای ۴، منطقهای که
آدم توش پرواز میکرد تا صحن بین الحرمین میرفت😔
بعد از یه ربع ما به حاج آقا اضافه شدیم
ساعت ۱ ظهره، داریم میریم خونه
قراره شب بریم دعای کمیل🍃
اما تا شب باید رفتارای حسین و حسنا رو به مامان بگم😉
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
══🍃💚🍃══════
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
﷽
#داستان_مذهبی
#رمان_مجنون_من_کجایی؟
══🍃💚🍃══════
#قسمت_دهم
همه بچهها رفتن
منو آقای حسینی موندیم
حاج آقا: بچهها، شما دوتا خیلی وظیفتون سنگینه
همه این لیست، فرمانده هستن
ازتون توقع کار عالی دارم👌
نه مصاحبه معمولی
منو آقای حسینی اصلا سربلند نکردیم
حاج آقا: خوب بچهها من دارم میرم مزارشهدا🌷
اگه میخاید بیاید یاعلی
البته حسین آقا میاد
سرراهم میریم دنبال دخترم😊
-آخ جون حسنا مییاد
با حسین وارد خونه شدیم
مامان: بچهها خوش اومدین😊
-مامان باید باهاتون حرف بزنم
مامان: باشه عزیزم بیا
-مامان
فکرکنم باید برای پسرت آستین بالا بزنی
مامان: یعنی چی؟😳😳😳
-مامان امروز منو داداشم و حسنا و آقای حسینی رفتیم مزارشهدا
مامان این دوتا سکوت و سرخ😐😊
مامان: تو مطمئنی
-۹۹درصد💯
مامان : باشه عزیزم
حسین جان پسرم بیا ناهار
سر میز ناهار مامان شروع کرد به حرف زدن
_حسین جان
حسین : بله مادر ما برات یه دختر خوب سراغ داریم 😳
غذا پرید تو گلوی داداش، با دست زدم پشتش
برادر من آروم😁
حسین: مادر
من فعلا بهش فکر نمیکنم 🤔
آب ریختم دادم دستش داشت آب میخورد گفتم کلا فکر نمیکنی یا به حسنا فکر میکنی😳
باز آب پرید گلوش
-مبارک باشه داداش جان😍
مامان : زنگ بزنم خونشون؟
حسین سرش انداخت پایین
-مبارکه 👏👏👏👏😍😍😍
📝 #ادامـــــهدارد ...
#نویسنـــــده⇩↯⇩
✍ بانو............ش
══🍃💚🍃══════
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
سلااااااام☺️🌺
میدونم منتظرین بریم یه بخش دیگه اززندگی منو باهم ورق بزنیم🌹🍃
این بار بشنوید از خواهرم🍃😍
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
✨💫✨💫✨💫✨💫✨
#سلام_بر_ابراهیم ✋🌻✨
قسمت چهارم
🍀 زندگینامه و خاطرات پهلوان بیمزار " #شهید_ابراهیم_هادی "
✅ روزی حلال
سلام✋
من خواهر شهید ابراهیم هادی هستم😊 دیشب داداش رضا یه خاطره از داداش شهیدمون براتون گفته حالا منم میخوام در ادامه ش بگم👇👇
💥 پيامبراعظم(ص) ميفرمايد: «فرزندانتان را در خوب شدنشان ياري كنيد، زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از فرزند خود بيرون كند.» (نهجالفصاحه حديث370)
بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح ابراهيم و دیگر بچهها اصلاً كوتاهي نكرد.😇 البته پدرمان بسیار انسان باتقوائی بود.🙂 اهل مسجد و هیئت بود و به رزق حلال بسیار اهمیت میداد.🌺 او خوب میدانست پیامبر(ص) میفرماید: «عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است.»🌸
#ادامه_دارد... ☺️
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
💥براي همين وقتي عدهاي از اراذل و اوباش در محلهی اميريه (شاپور) آن زمان، اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حلالی داشته باشد، مغازهاي كه از ارث پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانهی قند رفت.😢 آنجا مشغول كارگري شد. صبح تا شب مقابل كوره میایستاد.😔 تازه آن موقع توانست خانهای کوچک بخرد.😊
ابراهيم بارها گفته بود: «اگر پدرم بچههاي خوبي تربيت كرد به خاطر سختيهائي بود كه براي رزق حلال ميكشيد.»👌
هر زمان هم از دوران كودكي خودش ياد ميكرد ميگفت: «پدرم با من حفظ قرآن را كار ميكرد. هميشه مرا با خودش به مسجد مي برد.😍 بیشتر وقتها به مسجد آیتاللّه نوری، پائين چهارراه سرچشمه میرفتیم. آنجا هیئت حضرت علي اصغر(ع) بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن هيئت رو داشت.»☺️
#ادامه_دارد... 😊
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫
💥یادم هست که در همان سالهای پایانی دبستان، ابراهیم کاری کرد که پدر عصبانی شد و گفت: «ابراهیم برو بیرون، تا شب هم برنگرد.»😠
ابراهیم تا شب به خانه نیامد.😞 همهی خانواده ناراحت بودند که برای ناهار چه کرده. ☹️اما روی حرف پدر حرفی نمیزند.😐
شب بود که ابراهیم برگشت. با ادب به همه سلام کرد. بلافاصله سؤال کردم: «ناهار چیکار کردی داداش؟!»😢
پدر در حالی که هنوز ناراحت نشان میداد اما منتظر جواب ابراهیم بود.😕
ابراهیم خیلی آهسته گفت: «تو کوچه راه میرفتم، دیدم یه پیر زن کلی وسائل خریده، نمیدونه چیکار کنه و چطوری بره خونه.☹️ من هم رفتم کمک کردم. وسایلش را تا منزلش بردم.😊 پیرزن هم کلی تشکر کرد و سکهی پنجریالی به من داد. نمیخواستم قبول کنم ولی خیلی اصرار کرد. من هم مطمئن بودم این پول حلاله، چون براش زحمت کشیده بودم.😌 ظهر با همان پول نان خریدم و خوردم.🙂
#ادامه_دارد... 😁
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
✨💫✨💫✨💫✨💫✨💫✨
💥پدر وقتی ماجرا را شنید لبخندی از رضایت بر لبانش نقش بست.🙂 خوشحال بود که پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزی حلال اهمیت میدهد. دوستی پدر با ابراهیم از رابطهی پدر و پسر فراتر بود.😇 محبتی عجیب بین آن دو برقرار بود که ثمرهی آن در رشد شخصیتی این پسر مشخص بود. اما این رابطهی دوستانه زیاد طولانی نشد!😔
ابراهیم نوجوان بود که طعم خوش حمایتهای پدر را از دست داد.😭 در یک غروب غمانگیز سایهی سنگین یتیمی را بر سرش احساس کرد.😥 از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگی ادامه داد. آن سالها بیشتر دوستان و آشنایان به او توصیه میکردند به سراغ ورزش برود. او هم قبول کرد💪
🍃🌹پایان قسمت چهارم🌹🍃
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•
3-13960310.mp3
9.03M
#کرببایی_رضا_شیخی
🎼 یه نامه نوشتم تو خوابم براتون
نوشتم دلم پر زده تا هواتون...
#السلام_علی_ساکن_کربلاء 🌸🍁
#یاس_فاطمی
j๑ïท ➺
•♡| @Eitaa_007|♡•