eitaa logo
گلزار شهدا
5.8هزار دنبال‌کننده
8.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
📌 «چه کربلا نرفته‌ها، که کربلایی شدن...» 🔹بی قراری شهید فخری زاده برای سفر کربلا 🔹 می‌دونستید دانشمند شهید محسن فخری زاده، کربلا نرفته بود؟! ◇‌ ایشون خیلی دوست داشتن کربلا برن، ولی بخاطر محدودیت‌های امنیتی که داشت نمی‌تونست از کشور خارج بشه و کربلا و مکه نرفته بود. ◇ یک بار به حاج قاسم گفته بود امکانش هست، اینقدر تو عراق نفوذ داری، من تا حالا حرم امام حسین(ع) نرفتم یه بار برم و بیام.. ◇ حاج قاسم بهش گفته بود: محال نیست، اما من موافق نیستم. ◇‌ چون اگر من شهيد بشم جایگزین دارم، ولی تو معادل نداری، هیچ کسی نیست که جاتو پر کنه !!!!! ◇ روایت حاج حسین کاجی از شهید گرانقدر فخری زاده .🌹 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐یادی از سردار شهید امان الله عباسی⭐ اصلاً اهل مطرح شدن نبود، اینکه بگوید من چی ام، یا چه کار کرده ام یا می کنم. حتی وقتی مرحوم پدر و مادرمان از ایشان می پرسیدند: سمت و مسئولیت تو چیست؟ تنها جواب می داد:« هیچ. من فقط این راه را می روم و می آیم.» یکی دو باری که از ناحیه پا مجروح شده و به خاطر آن می لنگید، اگر کسی از او می پرسید: چی شده؟ خونسرد می گفت: «پوتین، پایم را زده!» بعد از شهادت و بعد از جنگ هم همین طور است، نسبت به سایر همرزمان و هم رده هایش کمتر کسی است که نام و خاطره و عکسی از امان دیده یا شنیده باشد! زمانی که گلزار شهدا شکل و شمایل قدیمی داشت و قاب های آلومنیومی بالای قبور شهدا بود. مثل همه خانواده شهدا، ما هم عکس امان را بالای مزارش گذاشته بودیم، اما به همین هم راضی نبود و مرتب این عکس از قاب بیرون می افتاد... 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
📝 اصلی شهید فرد یا وصیت اصلی شهید: حفظ ارزش های شهادت از شهادت بالا تر است نماز اول وقت – نماز اول وقت – نماز اول وقت.. حاج محمد به شدت به امر به معروف و نهی از منکر اهمیت می دادند. به نحوی که وقتی از جبهه به محل سکونت خود می آمدند،یا خود شخصا به همراه دوستان به این مورد می پرداختند. معمولا سوره واقعه را هر شب میخواندندو این مهم را ترک نمیکردند حتی در جبهه و شبهای عملیات.. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🚨لطفا مراسم فردا ظهر در گلزارشهدای شیراز را تبلیغ کنید 🔺
اربعین آمد و گر روز ظهورت نشود خاک عالم به سر ماست خدا رحم کند 🖤اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج🖤 🏴 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺 "سفارش من به عنوان یک برادر کوچک و کسی که زندگی خود را وقف راه الله کرده این است که این امام ، این نعمت الهی را که خدا به ما ارزانی داشته حفظ نموده و از رهنمودهای ایشان بهره جسته ، متحد و با یک هدف و شعار واحد دست در دست هم بگذارید و ریشۀ منافقین داخلی و خارجی را از بیخ و بن برکنید." (محمدحسن)ایزدی : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت محمود رجایی کارشان پر و پا نداشت .هر کار از دستشان می آمد، انجام می دادند ‌اتوبوس آتش می زدند.مغازه آتش می زدند .مغازه منفجر می کردند.ترور می کردند.در کوچه و خیابان بمب گذاشتند. نارنجک به طرف مردم پرتاب می کردند و.... در اتوبوسی که یک بار همین به اصطلاح مجاهدین خلق آتش زدند، یک بچه ی کوچک جزغاله شد. در نهایت سپاه وارد عمل شد و از ما که تازه آموزشمان تمام شده بود و وارد مجموعه شده بودیم یک گردان رزمی درست شد برای برخورد با منافقان و سرکرده ی ما یا بهتر بگویم فرماندهی ما هم شد سید شمس الدین. چون سید نترس و شجاع بود و همچنین ورزیده بود و ورزشکار، قد و بالاش هم هیمنهی خاصی بهش میداد و لیاقت فرماندهی داشت. عصرها می آمدیم پارامونت و مانور حضور میدادیم آن هم با چند تا لاندیور که در اختیار داشتیم. البته تعدادمان از آنها کمتر بود سید در همین جا هم سعی میکرد از راه مصالحه پیش برود و آنها را به راه بیاورد و برای همین یک مورد درگیری هم نداشتیم ولی آنها از روی نفاق و منافقانه کارهایی می کردند که ماجرای مینی بوس سپاه که به گلوله بسته شد مشهور است و ما در این ماجراها تعدادی شهید و مجروح دادیم که قصه اش شنیدنی است و البته دردناک این ماجراها بازگفتش برای این است که تاریخ مطلع باشد که چه بر نیروی انقلابی گذشته و چگونه این انقلاب حفظ و حراست شده است. کار به این سادگی نبوده .است زنجیر که افتاد ماشین گشت از در پادگان امام حسین بیرون زد حاج اکبر که رانندگیاش بهتر بود، پشت فرمان بود فرهاد ژولیده و غلامحسین محمدزاده کنار دستش ساعت هفت و پانزده دقیقه ی صبح بود .پاییز سال شصت در چارباغ جدید پاسداران حضور چندانی .نداشت هوا مَلَس بود .درست مثل طبع راننده کارخانه ی سیمان شیراز مسئول درست و حسابی ای داشت ، حزب اللهی دو آتشه و مستحق مرگ و ترور شناسایی شده بود منزلش را زیر نظر گرفته بودند. ساعت ورود و خروجش کنترل شده بود. حالت یک مسافر را داشت که از سفر آمده باشد .مثل این که دنبال آدرس جایی بگردد یا منتظر کسی باشد قدم میزد ساک قهوه ای نیمداری در دستش بود.حجمی نداشت اما به نظر سنگین می نمود. .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 اگر سال آینده میخواهید بروید اربعین؛ از امروز برا زیارت سال آینده ... ▪️آیت الله مصباح یزدی رضوان الله تعالی علیه 🌱🍃🌱🍃 نشردهید https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
⭐️یادی سردار شهید علی اکبر حبشی⭐️ علی اکبر فرمانده سپاه میمند بود. روزی آمد و گفت: «سریع بلند شوید، باید به مأموریت برویم!» - «مأموریت؟چی هست؟» - «برویم، می فهمید.» ما را به یکی از روستاهای اطراف برد، کنار یک زمین کوچک در میان خانه های ده! زمین مال بیوه زنی با چند تا بچه قد و نیم قد بود. بنده خدا به سپاه مراجعه کرده و گفته بود که چیزی ندارم که در اینجا سرپناهی برای بچه هایم بسازم. علی اکبر گفت: « ما حتماً باید اتاقی برای اینها اینجا بسازیم.» - «اولاً ما ابزار و وسایل بنایی نداریم، ثانیاً کار ما چیز دیگری است، اصلاً بنایی و عملگی بلد نیستیم!» - « سپاه کاری به این حرف ها ندارد، ما باید وظیفه مان را انجام بدهیم. ابزار و وسایل را هم خودم تهیه می کنم، این خانه باید ظرف ده روز ساخته شود، تا این زن و بچه هایش این زمستان بی سر پناه نباشند.» رفت شهرداری وسایل و شن و ماسه و سیمان گرفت. بعد هم خودش مثل یک کارگر دست ها را بالا زد و ده روزِ برای آن زن بی سرپناه اتاقکی ساخت. 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🏴پیش بینی شهید.... 🌷اوایل جنگ بود و مرزها دست عراق بود، در ارتفاعات گیلان غرب بودیم، باحسرت به ابراهیم گفتم: یعنی میشه مردم ماراحت ازاین جاده عبور وبه شهر خودشون برن؟ 🌷ابراهیم هادی گفت: چی میگی،روزی میاد که از همین جاده مردم ما دسته دسته به کربلا سفر می کنند. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz نشردهید
🏴 میهمانی لاله های زهرایی 💢و گرامیداشت شهید محمدعلی دعائی 🔹با خانواده‌ معزز شهید 💢با سخنرانی: حجت الاسلام گودرزی 💢 : کربلایی حسن پورحسن : ◀️دارالرحمه_شیراز/قطعه شهدای گمنام : ◀️ پنجشنبه ۱۶ شهریور/ از ساعت ۱۷ 🔺🔺🔺🔺 🔺🔺🔺 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb لطفا مبلغ مجلس شهدا باشید
🌷🕊🍃 اینجا دلتنگے حاکمِ پریشانِ شہر است . . و من همچنان بـے‌اختیار رهسپار خیال توام در این هواے بـے هوایـے ، هوایمان را داشتہ باش 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🔹بمناسبت یادواره شهید امروز در گلزارشهدای شیراز 💢 یک روز مادر گفت برو مدرسه محمدعلی ببین چیکار دارن؟ رفتم مدرسه. مدیر گفت بنا به شکایت معلم ها تصمیم به اخراج برادر شما گرفته شده! گفتم چرا, برادر من که بسیار منضبط و درس خوان است. مدیر گفت: برادر شما کلاس دینی را بهم می زند! گفتم صدایش بزنید تا از خودش بپرسم. امد. سر به زیر و محجوب گوشه ای ایستاد. گفتم چی شده محمد علی؟ چیزی نگفت. اصرار کردم. سرش را بالا اورد, بدون ترس یا ذره ای لرز از مدیر گفت:معلم دینی به جای اینکه از دین بگوید اراجیف تحویل بچه های مردم می دهد و از دستگاه سلطنت تعریف و تمجید می کند, من هم جوابش را داد. با وساطت من اخراج نشد. اما خودش دل از مدرسه کند و رفته مدرسه حکیم. چهار سال تمام با اینکه پانزده شانزده سال بیشتر نداشت در حال مبارزه با رژیم شاهنشاهی بود, این اواخر هفته ای دو شب بیشتر در خانه نبود و بقیه شب ها در مسجد بود یا در خیابان در مبارزه... محمدعلی دعایی 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت محمود رجایی گه گاه آن را به طور خاصی تا زیر بغلش بالا میکشید. اینجا همان کوچه ای بود که رئیس کارخانه در آن سکونت داشت. صدای سوت را که شنید ابتدای کوچه را نگاه کرد. دوستش بود. دوستش که هیچ با خود نداشت، فقط سر خیابان کشیک میداد .گهگاه دستهایش را به هم میمالید و مسیر خیابان را چشم می دواند مثل این که منتظر کسی باشد ساک به دست از انتهای کوچه با اشاره ی سر پرسید: آمدند؟ نه جوابی بود که از جوان سر کوچه شنید، باز هم با اشاره ی سر ولی میخواست چیز دیگری را به او بفهماند حرکات عجیب و غریبی از خودش درآورد، اما ساک به دست اصلاً متوجه نشد لبش را وارونه کرد و ساک را تا زیر بغلش بالا آورد جوان سر کوچه مجبور شد به انتهای کوچه بدود. ماشین گشت که از قضا به طرف چارباغ سیمان پیچیده بود دویدن جوان را متوجه شد پچ پچی در فضای تنگ و بخار گرفته ی اتاقک جلو لندکروز پیچید به قضیه مشکوک شده بودند .حاج اکبر ماشین را درست مشرف به انتهای کوچه نگه داشت. هر دو جوان یکه خوردند ماشین که به داخل کوچه پیچید شک سرنشینان را نشان داد که به یقین تبدیل شده است. ساک به دست به سمت راست کشیده میشد راست کشیده میشد ساک رفته رفته بالا می آمد. با حالت خاصی در هر دو دستش قرار گرفت جوانی که سر کوچه کشیک میداد از سمت چپ پا به فرار گذاشت همزمان با فرار او صدای شلیک از شیشه ی شکسته ماشین به داخل وزید. راننده همچنان که سر میدزدید ماشین را تا پای دیوار گاز داد و جوان مسلّح را بین دیوار و گلگیر پرس کرد. با سرعت پایین پرید جوان اسلحه را به سمت حاج اکبر چرخاند و با غضب ماشه را چکاند، سه گلوله در شکم حاجی چرخید و آرام گرفت به روی خودش نیاورد مسلسل یوزی را هر طور که بود از جوان که تنها دست هایش آزاد ، قاپید و با شلیک یک گلوله ، سر جوان روی کاپوت ماشین خم شد. .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔 •با رفیقی درد و دل کن ⇜که باشد •این زمینیـ🌎ها •در کارِ مانده اند 🌷 😔 🌹🍃🌹🍃 عصر پنجشنبه، هدیه به شهدا 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐️یادی از سردار شهید حاج موسی رضا زاده⭐️ ما از خانواده متمکنی بودیم. خواستگار زیاد داشتم، همه هم از خانواده های ثروتمند منطقه، اما پدرم به هیچ کس راضی نمی شد. عزیز دردانه اش بودم، برای همین وسواس زیادی روی زندگی من داشت. تا اینکه موسی به خواستگاری ام آمد. از خانواده دست تنگی بودند، اصلاً قابل مقایسه با سایر خواستگارهایم نبودند، اما پدر برای اولین بار صدا زد و گفت چایی بیار! برادرهایم مخالف بودند، اما پدر گفت: من این جوان را پسندیدم چون نماز خوان و مؤمن است، می خواهم که دامادم شود. قبل از عقد مادر موسی مقداری پول آورد و گفت از این بیشتر نداشتیم، این را هم برای مراسم قرض گرفتم. پدر پول را پس داد و گفت: دخترم را فقط به خاطر ایمان پسر شما می خواهم بدهم، نه پول و خرج عروسی! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🏴 دوست دارم در عراق شهید بشوم! خاطره شنیده نشده از آخرین دیدار با حاج قاسم سلیمانی چند روز قبل‌ از شهادت؛ برای اولین بار از زبان حجت‌الاسلام حسینی رییس اتحادیه رادیو و تلویزیون‌های عراق 🌱🍃🌱🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
صبح 🌤جمعه ... چشـم در راهیم مــا یار با ما وعده دیدار دارد جمعه‌ها 💚 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
✍قسمتی از وصیت نامه خدایا؛ اینک به من در گل مانده هم کمی حرکت ده و از نور  خودت بر کالبد سرد و مرده من بتاب، شاید این کالبد مرده هم حرکتی کرد و بسوی تو به پرواز در آمد. اما، روح من لیاقتش را ندارد که بسوی او رود. باید در همین جسم ماده بماند و بپوسد، فقط یک راه برای عروج او به سوی پروردگار است و آن این که نفسمان و روحمان از حالت “اماره” خارج شود و سیر”مطمئنه” شدن را طی نماید. وقتی که به نفس مطمئنه خود رسید، آنوقت«ارْجِعِی إِلَى رَبِّکِ رَاضِیَهً مَّرْضِیَّهً»، تحقق پیدا می کند. بار خدایا؛ ما را از شر نفس اماره مصون بدار، که ما خود ناچیزیم که با آن مبارزه کنیم. مگر این که لطف تو شامل حالمان شود و بس. تاریخ تولد: ۱۳۴۲/۰۹/۰۵ تاریخ شهادت: ۱۳۶۲/۰۶/۱۷ داراب : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎙️به روایت محمود رجایی سریع پشت فرمان قرار گرفت ماشین که عقب گرفت. چند جوان شالاب روی زمین افتاد چند در و پنجره باز و نیمه باز بود. فرد و ضعف روی فرمان تاب میخورد هر طور بود باید خودش را به پادگان میرساند نگاهی که به سیاهی میرفت به همراهانش انداخت خون روی شقیقه هایشان وخته شده بود هر دو از ناحیه ی سر تیر خورده بودند، دو تا و سه تا لباسهای سبز و قشنگشان هر جا که خون گرفته بود تیره شده بود در آغوش هم خم شده بودند. حاجی زیر لب شهادتشان را تبریک گفت. نگاهش آستیگمات میشد که به پادگان رسید توقف ماشین و بیهوشی حاج اکبر دهقان درست در یک زمان اتفاق افتاد. به هر حال ما در تاریخ پانزده آذر هزار و سیصد و پنجاه و نه در یک جمع چهل نفره وارد سپاه شدیم که در نهایت با همه ی شرایط سخت سی و نه نفرمان به افتخار پاسداری در آمدیم. در آن موقع بعد از زرهی خیابان نبود، یعنی تا زرهی خیابان بود و بعدش خاکی وسیله ای هم در کار نبود و ما باید از شهر خودمان را به پادگان شهید عبدالله مسگر میرساندیم . همین پادگان امام حسین فعلی بسیار وقتها پیاده گز میکردیم و گاهی هم با کامیونها که در کار جاده سازی بودند به پادگان میآمدیم ما که بچه ی شیراز بودیم یک هفته میماندیم و آخر هفته بر میگشتیم شیراز ،مثل سید که از اردکان می آمد یا دیگران همان جا مقیم بودند تا این که بعد از سه ماه آموزش سخت و فشرده آن هم زیر نظر مربیان ارتش یعنی در تاریخ نیمه ی اسفند سال پنجاه و نه به خلعت پاسداری در آمدیم از سختی دوره ی آموزش ما همین بس که در همین دوره آموزش چتربازی نیز دیدیم و دقیق یادم است که شماره ی کلاه سید سه بود و ترتیب پریدن ما از چرخ بال براساس شماره ی کلاه بود و شماره ی کلاه بر اساس ورزیدگی و شجاعت انتخاب شده بود یک محمدزاده بود ،دو رحیم محمدی و سه سید شمس الدین غازی و شماره ی کلاه من چهارده بود. .. : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام خمینی (ره): ۱۷ شهریور از ایام خدایى بود که یک ملت، زن و مردش، جوان و غیر جوانش، بایستند و خون بدهند براى احقاق حق. 🔹 قیام خونین ۱۷ شهریور سال ۱۳۵۷ و قتل‌عام‌ مردم‌ تهران‌ در این روز ازجمله روزهای مهم انقلاب اسلامی است که به باور بسیاری از کارشناسان و تاریخ پژوهان، مقدمه‌ای بر آغاز مرحله نهایی قیام ملت ایران و سقوط رژیم ستم شاهی بود. 🔹 رژیم‌ شاه‌ بعد از راهپیمایی‌ بزرگ‌ ۱۶ شهریور به‌ این‌ نتیجه‌ رسید که‌ باید بر شدت‌ سرکوب‌ افزود تا بتوان‌ بحران‌ را مهار کرد. همچنین فرماندهان‌ نظامی‌ به‌ شاه‌ فشار آوردند که‌ هر چه‌ زودتر در تهران‌ حکومت‌ نظامی‌ اعلام‌ کند. 🔹 به دنبال تظاهرات ۱۶ شهریور در تهران و شهرستان‌ها، هیأت دولت تصویب نامه‌ای صادر و به موجب آن مقرر شد از بامداد روز ۱۷ شهریور، در تهران و یازده شهر قم، تبریز، مشهد، اصفهان، شیراز، آبادان، اهواز، کرج، قزوین، کازرون و جهرم حکومت نظامی به مدت شش ماه برقرار شود. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار شهید حاج موسی رضا زاده⭐️ 🌹موسی در یک مغازه با بردارهایش شریک بود. کمی که پول جمع کرد برای خودش یک بقالی کوچک در نورآباد باز کرد. همان روز اول بعد از چیدن اجناس، گفت یک شریک خوب برای خودم پیدا کردم! با ناراحتی گفتم تو اگر شریک می خواستی، چه کسی نزدیکتر و بهتر از برادرهایت! گفت با یکی از برادر نزدیکتر. می خواهم با امام زمان(عج) در مغازه شریک شوم. تصمیم گرفتم از هر 40 تومن که در می آورم، یک تومان را برای امام زمان(عج) کنار بگذارم. سه روز در هفته مغازه را تعطیل می کرد و برای تبلیغ و راهنمایی مردم به روستاهای اطراف می رفت، با همان سهمی که کنار گذاشته بود برای مردم فقیر هدیه می خرید و می گفت این هدیه از طرف امام زمان برای شماست. با اینکه سه روز مغازه اش تعطیل بود و ما عیال وار بودیم، اما کارش چنان برکتی داشته که زیاد هم می آوردیم!!! 🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید