eitaa logo
گلزار شهدا 🇮🇷
5.3هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 تبادل و‌تبلیغات نداریم⛔️ . ادمین: @Kh_sh_sh . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
🚨به مناسبت یادواره شهید حامدی، امروز در 🔹️تیر به کف دستش خورده و انگشتان دست راستش حرکت نداشت. 🔸️سال ۶۷ بود. عراق مثل ابتدای جنگ، به طور گسترده در حال گذر از مرزهای ایران و تصرف خاک ایران بود، جبهه ها خالی از نیرو شده بود. حضرت امام فرمان دادند که مردم جبهه را پر کنند. 🔸️حسین سر از پا نمی شناخت بلافاصله آماده شد تا به جبهه برود لباس پوشید، پوتین را به پا کرد، اما چون انگشتانش حس نداشت، نمی توانست بند پوتین را ببندد. صدای مادرش زد تا بند پوتین را برایش ببندد. تا مادر بیاید چند دقیقه طول کشید.. ناگهان حسین با ناراحتی پایش را چند بار به زمین کوبید و گفت: عجله کنید، حرف امام زمین مانده.. حرف امام عقب افتاد.. 🔸️بعد ازشهادت حسین, آیت الله نجابت به منزل آمدند و فرمودند: مدتی پیش درعالم خواب دیدم در باغی هستم که دو نهر یکی از شیر و دیگری از عسل جاری است. همه شهیدان دور شهید دستغیب نشسته بودند.در همین هنگام حاج حسین وارد شد وهمه شهدا به احترام ایشان ایستادند. از خواب پریدم, ساعت و تاریخ خواب را یادداشت کردم که بعد دیدم منطبق با ساعت وتاریخ شهادت حاج حسین است.. 🔸️🔹️ شهیدحاج محمدحسین حامدی 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨قرعه عجیب یک شهید .... 🚨شهیدی که بعد ۶۵ روز بدنش تغییری نکرد.. ♨️ شب قبل از عملیات بجلیه بود. پرویز گفت :: بچه ها من می خواهم قرعه کشی کنم، ببینم برای هر کس چه اتفاقی می افتد! ۲۴نفر بودیم، روی ۲۴ تکه کاغذ نوشت شهید، مجروح، اسیر، سالم. کاغذ ها را دور تا دور چرخواند. من هم برداشتم. برگه قرعه ام را باز کردم، دیدم نوشته است مجروح! دیدم رنگ و روی غلامحسین گودرزی عوض شد. با دست روی پاش زد و گفت: آخی بابام سوخت، بچه هام یتیم شدند! غلامحسین کارمند شهرداری مرودشت بود. گفتم: چی شده؟ گفت: قرعه ام شهادت در آمده، بچه هام چی کار کنند! پرویز گفت: نترس، بچه های تو خدا دارند و به سلامت بزرگ می شن، به فکر خودت باش که داری به درجه اعلا می رسی! لبخند رضایتی روی لب غلامحسین آمد. کاغذ قرعه پرویز را از دستش گرفتم و باز کردم دیدم نوشته شهید! خندید. گفت: عمو، شما قبل از شهادت من مجروح میشی، سعی کن خودت را گرفتار من نکنی! دو سه تا بچه ها برداشتند اسیر، خندیدند و گفتند ما کجا اسارت کجا. ♨️شب بعد من مجروح شدم و پرویز کنار خودم به شهادت رسید، هرچه کردم حتی با دندان او را به عقب بکشم، زورم نرسید. تمام قرعه هایش درست در آمد، شهید ها شهید شدند، اسیر ها اسیر، مجروح ها مجروح شدند ... جنازه پرویز ۶۵ روز بعد برگشت، درحالی که تغییری نکرده بود.. 🌷🍃 شهید پرویز( محمد) زارعی 🌷🍃🌷🍃 @shohadaye_shiraz با نشر مطلب با لینک کانال، دیگران را به کانال شهداي شیراز دعوت کنید