eitaa logo
گلزار شهدا 🇮🇷
5.3هزار دنبال‌کننده
9.6هزار عکس
3هزار ویدیو
53 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 تبادل و‌تبلیغات نداریم⛔️ . ادمین: @Kh_sh_sh . #ترک_کانال
مشاهده در ایتا
دانلود
علاقه همه حتی کودکان به شهید جاویدالاثر ابراهیم هادی🌹 🌟باران خانم ۵ ساله از عاشقان و دوستداران شهید هستند. 🌟یک روز (بهمن سال ۱۳۹۷) آنقدر گریه کرد و می گفت صدای داداش ابراهیم رو می خوام بشنوم. 🌟که خداروشکر خادم شهید جاویدالاثر ابراهیم‌ هادی چند تا ویس ازصدای ایشان داشتند فرستادند دائم گوش میکرد. j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
🥀 اگر دوست شهید داشته باشے کم کم شبیهش مےشوی شبیه اخلاقش شبیه حرف هایش آنقدر شبیه که حتے ظاهرت هم مثل او مےشود تاآنجاپیش خواهے رفت که دوست شهیدت نمےگذارد بمیری آخر شهیدت مےکند.. ـــــــــــــــــــــ..🍃🌹🍃..ــــــــــــــــــــــ شهید جاویدالاثر j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
🥀﷽ برقِ نگاهـت... قدرتِ گنـاه را از من گرفــته؛ من تا ابد به عهد خویش با چشمانت پایبندم... وقتی نگاهت به من است! مگر میشود دست از پا خطا کرد؟ تو هم شاهدی و هم شهید.. _💗_____ شهید جاویدالاثر j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
🍃زمانی که در دبیرستان درس می خواندیم، بچه های 12 تا 19 سال در آن جا تحصیل می کردند. . 🍃یک روز در زنگ ورزش من سعی داشتم برای معلم ورزش بسیار حرفه ای جلوه کنم تا مرا برای تیم مدرسه انتخاب کند. . 🍃اما بزرگتر های مدرسه به خاطر قد و هیکل و تجربه راهی برایم باز نمی کردند. 🍃یک روز همه را به صف ایستاندند و اسامی تیم منتخب را خواندند. اما اسم من در آن ها نبود ابراهیم که یکی از قوی ترین بچه های مدرسه بود، مرا دید و گفت: امروز عصر یادت نره ، بیا کلوپ صدری برای تمرین گفتم من انتخاب نشدم. گفت تو چیکار داری! بیا برای تمرین . 🍃بعد خود ابراهیم با معلم ورزش صحبت کرد و از توانایی های من گفت. با اصرار ابراهیم وارد تیم شدم. هر چند خیلی ها مرا مسخره می کردند اما ابراهیم خیلی خوب هوای من را داشت و به من پاس می داد و خیلی مرا تحویل می گرفت. . j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
🍃فکر کن که امروز ، شهیدی در مقابل تو ، ایستاده است ! . 🍃فکر کن که مثلا آن شهید، باشد ! . 🍃همـان شهیدی که لبــاس گشــاد می پوشد تا در خیابان ها ، با آن هیکل و تیپ ، دلبـــری نکند ! . 🍃همان شهیدی که کتاب هایش را خوانده ای ، و از آنها عکس های مختلف بـرای پست ، گرفته ای ! . 🍃همان شهیدی که می روی ، در کنار قبرِ گمنامش ، عکس به یادگار می اندازی و پخش می کنی ! . 🍃خلاصه ، فکر کن که تو ، در مقابل یک شهید ایستاده ای ! . 🍃و او می خواهد ، چون او زندگی کنی ... . 🍃گمنـام باشی ، دلبری نکنی ، دلی را نلرزانی ، برای دیده شدن دست به هرکاری نزنی ، از آرمان هایت به خاطر چند بَه بَه و چنــد آدم زود گـــذر ، عقـب نشینی نکنی ! j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
❤️ مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه... 🌸یک روز قرار شد والیبال بازی کنیم، من کتانی نداشتم. به یکی از رفقای ابراهیم که کتانی چینی قدیمی پایش بود گفتم: کتانی ات را بده من برم توی زمین. دمپایی خودم را به او دادم و کتانی اش را گرفتم. مشغول بازی شدیم. بعد از بازی دیدم که او رفته. من هم به خانه برگشتم. 🌸هنوز ساعتی نگذشته بود که دیدم ابراهیم به درب منزل ما آمد. با خوشحالی به استقبالش رفتم. گفتم: چه خبر از این طرفا؟! بی مقدمه گفت: سعید، خدا توی قیامت از هر چی بگذرد از حق الناس نمی گذرد. برای همین توی زندگی مواظب باش حق مردم به گردنت نباشه. 🌸بعد ادامه داد: تا می تونی به وسیله ای که مال خودت نیست نزدیک نشو. خیلی مراقب باش! گفتم: آقا ابرام من نوکرتم. چشم. راستی این رفیقت که کتونی ازش گرفتم، نمی دونم کجاست. قبل از پایان بازی رفت.... ( شهید خیلی روی حق الناس حساس بودند ) 📚 سلام بر ابراهیم۲ /ص ٦۰ j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
✨ماجراۍ ڪمتر شنیده شده👇🏻 🌟خواستگارۍ رفتن گمنام کمیل 🌟 j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
🌟قبل اینکه این داستان رو بخونید بگم که دلیل ازدواج نکردن شهید این بود که چون که  میرفتند جبهه نمیخواستند کسی منتظرشون باشه و بخاطر این ازدواج نکردند. 🌟ماجرای کمتر شنیده شده خواستگاری رفتن شهید 🌟اززبان خواهر شهید: پای ابراهیم که به جنگ باز می‌شود همه دغدغه‌اش می‌شود جنگ، بارها به دیگران گفته‌است که بدن تنومندش را برای این روزها آماده کرده‌است. برای روزهایی که از اسلام دفاع کند. ابراهیم آنقدر در احوالات جنگ است که هرچه خانواده می‌خواهند برایش زن بگیرند ابراهیم زیربار نمی‌رود. خواهر ابراهیم در این‌باره خاطره جالبی دارد. خاطره‌ای که هنوز بعد از این‌همه سال حسابی او را می‌خنداند:«یک بنده خدایی از دوستان ابراهیم گفت می‌توانم کاری کنم که انقدر رزمنده‌ها هوای جبهه نداشته باشند. زن که بگیرند جبهه یادشان می‌رود. اما ابراهیم قبول نداشت. می‌گفت الان بحث دفاع از کشور است. من باید بروم و حضور داشته باشم شاید بلایی سرم بیاید نمی‌شود که یک نفر همیشه منتظرم باشد. به هرحال ما به احترام معرف رفتیم خواستگاری. خانه یک زن و شوهری رفتیم که دوتا اتاق داشتند و در آنجا به ازدواج جوان‌ها کمک می‌کردند. وقتی رفتیم دختر خانم با چادر مشکی نشسته بود. آن موقع‌ها وقتی خوششان می‌آمد ضربتی عقد می کردند. من وقتی با دخترخانم صحبت کردم شرایط ابراهیم را توضیح دادیم و دخترخانم موافقیت کرد. وقتی خواستند آقا ابراهیم را از آن اتاق صدا کنند گفتند که اقا ابراهیم توی اتاق نیست.دیدیم که پنجره باز است و ابراهیم نیست.فهمیدیم که ابراهیم از پنجره پریده بیرون و فرار کرده است.حالا فکر کنید ما با چه خجالتی بیرون آمدیم. سر کوچه که رسیدیم دیدیم ابراهیم قهقهه میزند.گفت فکر کنم یک دقه دیگه می استادم سریع یک حاج اقایی میاوردند تا عقد کند من هم سریع فرار کردم که کار به عقد نرسد. . . . . گمنام کمیل j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
نویســنده‌ ی ڪتاب [ســـلام بر ابراهیـــم] : وقتی ڪه ڪتاب را تــــمام ڪردم استخاره ‌بلد نبودم و تمرین نداشتم ولی‌قرآݩ را باز ڪردم و نیت کردم که خدایا اسم کتاب را چه بگذارم؟ اول صفـــحه آمـــد: «سَلٰامُ عَلٰی اِبْرٰاهیمْ -صافات ۱۰۹-» j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
طعم تلخ یتیمی🌹 ✨ابراهيم(شهید جاویدالاثر ) نوجوان بود که طعم تلخ يتيمی را چشيد. ✨از آنجا بود که همچون مردان بزرگ، زندگی را به پيش برد. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•
حضور در هیئت🌹 ✨حضور در هيئت جوانان وحدت اسلامی و همراهی و شاگردی استادی نظير علامه محمد تقی جعفری بسيار در رشد شخصيتی ابراهيم موثر بود. ‍‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌ j๑ïท ➺ •♡| @Eitaa_007|♡•