eitaa logo
گلزار شهدا
5.7هزار دنبال‌کننده
8.5هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
سِّـر سَر زندگی نامه شهید عبدالله اسکندری انتشارات روایت فتح در قسمتی از کتاب می خوانید : صبح اولین روز نبودنش بیست سال مرا به عقب برد با تمام دلهره ها اگر دیگر نبینمش اگر شهید شود اگر این خداحافظی آخرمان باشد ! دوباره جنگ بین ما فاصله ای از جنس تکلیف و وظیفه انداخته بود . کارهای تکراری خانه که تمامی نداشت . جواب ذهن آشفته من را هم نمی داد ولی بهتر از یک جا نشستن بود . روز اول هر طور بود گذشت . از خرید بر می گشتم . دختر ها گفتند : بابا زنگ زدن سراغ شما رو گرفته ن . بازم زنگ می زنن منتظر باشین ! آقا عبدالله زنگ زد گفت : دیگه مشکلی نیست از امروز هر کس سراغم رو گرفت بگین سوریه س . حاحج خانم یادته یه بار داشتم برات کتاب مام رو می خواندم می خواستن تبعید بشن به خانمشون نامه نوشته بودن که تصدقت بشم برام دعا کن ؟ الان من به شما می گم تصدقت بشم برام دعا کن ! ازآن طرف تلفن صدای خنده دوستانش بلند شد . - حاجی چی می گین؟ اینجا که جای این حرفا نیست . مثل اینکه دورتون شلوغه ؟ - اتفاقا الان وقتشه . تصدقت بشم برام دعا کن مراقب خودتون باشید خداحافظ . 🕊 @golzarshohadashiraz
... کتاب می شود بمانی؟ خاطرات پاسدار شهید مدافع حرم محمد مهدی فریدونی از شهدای شهر فسا به نقل از خواهر شهید می‌خوانیم: پدرم جانشین فرماندۀ پایگاه بسیج بود. هر وقت به مسجد می‌رفت، د. محمدمهدی را هم با خودش می‌برد و تشویقش می‌کرد تا در فعالیت‌های فرهنگی و دینی مسجد و پایگاه شرکت کند. مدت زیادی نگذشت تا خود محمدمهدی بشود پای ثابت مراسم‌ها و بعضا هستۀ اصلی فعالیت‌های مختلف مسجد. واجبات و محرمات را می‌دانست و به آن‌ها پایبند بود. ریشۀ تفکر جهادی و انقلابی مهدی در مسجد شکل گرفت و اساس تصمیماتش در آینده شد. وقتی مسیر جهاد را انتخاب کرد، ذره‌ای شک در دل نداشت و می‌دانست از میان هزاران راه وصال، شهادت راه اوست. 🕊 @golzarshohadashiraz
... کتاب دوستت دارم به یک شرط 💗 زندگی شهید مدافع حرم پژمان توفیقی روایت از زبان همسر شهید از شهدای شهر کازرون در بخشی از اثر نوشته شده‌است: « ما قدر خاطراتمان را هم می‌دانستیم و روز و شب مرور شان می کردیم تا یک موقع ،خاطره‌ای بین این همه دلواپسی گم و گور نشود. پژمان هم داشت برای خانواده بقیه دل می سوزاند. پس من چه ؟مگر من خانواده‌اش نبودم ،به من فکر نمی کرد؟ اگر خدایی نکرده بلایی سرش می‌آمد، چه خاکی بر سرم می‌ریختم؟ با گریه ،دست به دامنش شدم . _توروخدا مواظب خودت باش. سعی کن همش تو پناهگاه باشی. گریه من ،گریه او را قطع کرد. _من اومدم اینجا بجنگم. نیومدم قایم باشک بازی که...» 🕊 @golzarshohadashiraz
...📚 کتاب معجزه رتیان رمانی زیبا با توجه به لحظات زیستن شهید زنده : جانباز مدافع حرم عباس دهقانی که مخاطبان خود را برای ساعاتی مهمان باران گلوله در شهر رتیان سوریه میکند در بخشی از کتاب می‌خوانید: ((نمی‌دانستم به کدام طرف فرار کنم! زمین زیر پایم مثل گهواره پریشانی می‌ماند که نه‌تنها قصد خوابم را نداشت که می‏خواست اگر خوابی هم توی وجودم هست بپراند. انگار دو طرف دعوا قصد جانم را کرده بودند که با تمام قوا، توپ‌های آتشینشان را روی سرم می‌ریختند. دیگر تانکی در کار نبود و در عوض توپخانه‌ها و بالگردهای جنگنده به میدان آمده بودند. حتماً نیروهای خودی فکر کرده بودند من هم تمام کردم که به‌قصد کشت، وجب‌به‌وجب را شخم کاری می‌کردند. خمپاره صدوبیستی از بالای سرم آتش کرد و چند متر آن‌طرف‌تر به زمین خورد. آن‌قدر لرزیدم که حس کردم الآن است که زمین زیر پایم باز شود...)) 🕊 @golzarshohadashiraz