🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
9⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، #عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
✅ مَعاشِرَ النّاسِ، اِنَّهُ ما مِنْ قَرْیَةٍ اِلّا وَ اللَّهُ مُهْلِكُها بِتَكْذیبِها قَبْلَ یَوْمِ الْقِیامَةِ وَ مُمَلِّكُهَا الْاِمامَ الْمَهْدِىَّ وَ اللَّهُ مُصَدِّقٌ وَعْدَهُ.
✅ هان مردمان! هیچ سرزمینی نیست مگر اینکه خداوند بخاطر تکذیب اهل آن - حق را -آن را پیش از برپایی روز رستاخیز نابود خواهد کرد و آن سرزمین را به امام مهدی (عج) خواهد سپرد و حتما خداوند وعده ی خود را انجام خواهد داد .
📚فرازی از بخش ششم خطابه غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ #غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💢به مناسبت یادواره شهید ، امروز در گلزار شهدای شیراز
🔰آن روز تشنگی امان همه بچه ها را بریده بود خورشید به شدت به سرمان می تابید انگار از آسمان و زمین آتش می بارید
چند ساعت بیشتر از شروع عملیات بیت المقدس7 نگذشته بود که متوجه شدیم آب قمقمه ها رو به اتمام است هرچند بچه ها جرعه جرعه از آب می نوشیدند تا عطش کشنده کمی کمتر شود اما زیر این خورشید سوزناک انگار آب قمقمه ها هم تبخیر میشد
در این بین سید حال و هوای دیگری داشت بدون توجه به خستگی و تشنگی گام هایش را استوار برمی داشت رد نگاهش را با امتداد تلاقی کرده بود لبهای خشک و تبدارش را با نام مقدس حضرت اباعبدالله (ع) زینت داد.
با لبخندی زیبا بچه ها را امیدوار ساخت..
🔰فردای عملیات انگار گرمای هوا به اوج خود رسیده بود دیگر هیچ کس طاقت تشنگی نداشت قمقمه های خالی خجل از نگاه عطش بار رزمندگان اسلام بودند اما صدای جرعه ای آب از قمقمه ای به گوش رسید صدای آب بود بچه ها با تعجب به سید نگاه کردند قمقمه او هنوز مقداری آب داشت چطور با این همه عطش طاقت آورده؟
سید محمد تقی آبش را برای فردای بچه ها ذخیره کرده بود و به اندازه یک لب تر شدن به همرزمانش آب می رسانید شاید همین عشق و شور و علاقه او به سالار کربلا و سیدالشهداء بود که او را لایق کرد تا با کامی تشنه و مانند مولایش اباعبدالله (ع) جام شهادت را بنوشد!
#شهید سیدمحمد تقی موسوی
#شهدای_فارس
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_بیست_هشتم
_راستی شما ناهار خوردین؟
همان جا ناهار خوردیم .نان و سیب زمینی و کنسرو لوبیا .هنوز سفره جمع نکرده بودیم که رزمنده ها وارد چادر شدند. سفره جمع شد . آنجا پر شده بود از رزمندگانی که چند تا چند تا دور هم پچ پچ می کردند، طوری که من نفهمم. به گمانم فرمان عملیات صادر شده بود .با اصرار زیاد غلامعلی و غلامحسین به شیراز برگشتم.
یک هفته بعد مشغول آب دادن به گل های باغچه بودم که صدای زنگ در را شنیدم. در را باز کردم و غلامحسین را دیدم،دو ساک در دستش بود یکی مال خودش و دیگری مال غلامعلی.
سراغ غلامعلی را گرفتم لبخند زد و گفت :جنگ هنوز تمام نشده و برای ادامه عملیات در جبهه ماند.
لبخندش طعم تلخی داشت .دلم گرفت. از خانه بیرون رفتم. همسایه ها به شکل غریبی به من نگاه میکردند .اشک در چشمانم موج میزد . یاد خاطراتی افتادم که از غلامعلی داشتم و چیزهایی که از دیگران شنیده بودم. از کوچه منتهی به سردزک که میگذشتم بچه هایی را دیدم که بی توجه به گرمای هوا فوتبال بازی میکردند .
یادم به زمانی افتاد که بچه های مسجد شاهزاده قاسم تیم فوتبال تشکیل داده بودند و این کارشان حسابی سر و صدا را انداخته بود.یادمه ماه رمضان بود و صدای ربنا در خانه پیچیده بود که در باز شد و غلامعلی سلام کرد و گفت: سلام بابا چطوری؟؟مادر کجاس؟
_سلام بابا ..رفته خونه خاله زهرا مجلس ختم قرآن.
مشغول وضو گرفتن بود که رو به من کرد و گفت :چه خبرا؟!
هنوز جواب نداده بودم که تلفن زنگ زد به غلامعلی گفتند فردا مسابقه فوتبال دارد .ساعت ۸ صبح استادیوم شهید دستغیب .
گوشی را سر جایش گذاشت .پرسیدم ؛میخوای اول افطار کنی ؟
جواب داد: اول نماز میخونم .
به نماز ایستاد سلام که داد دوباره تلفن زنگ زد. از پادگان بود. وضعیت فوقالعاده اعلام شده بود و باید هرچه سریعتر برمیگشت. گفتم :افطار کن بعد برو. گفت: نمیتونم باید برم.
لیوانی آب نوشید و رفت و بعد ها فهمیدم به خاطر فشار کاری نتوانسته بود هری بخورد اما با آن گرسنگی صبح روز بعد خودش را به استادیوم رسانده و مسابقه داده بود چرا چون به دوستانش قول داده بود.
به سمت شاهچراغ راه افتادم. وارد صحن شدم .صدای تلاوت قرآن را شنیدم .پسرم با قرآن انس گرفته بود هر وقت فرصت می کرد قرآن می خواند و بر این کار مداومت داشت. سوره الرحمن و واقعه را هر شب می خواند. پیش از خواب چند آخر آیه سوره کهف را تلاوت می کرد تا به موقع از خواب بیدار شود و شب های جمعه هم با صدای بلند سوره اسرا را میخواند.
یک شب پرسیدم :چرا سوره اسرا شبهای جمعه می خوانی؟! اشک در چشمانش چرخید .نگاهم کرد و گفت :خواندن سوره اسرا در شبهای جمعه دیدار آقا امام زمان را نصیب آدم می کند .
آه کشید ساکت شد و به نقطه ای خیره ماند.
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
•دلت که گرفت💔
•با رفیقی درد و دل کن
⇜که #آسمانی باشد
•این زمینیـ🌎ها
•در کارِ #خود مانده اند
#رفیق_شهیدم 🌷
#گاهےنگاهے😔
🌹🍃🌹🍃
عصر پنجشنبه، هدیه به شهدا #صلوات
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
⭐یادی از استاد شهید حاج علی کسائی⭐
🌷سال 59 بود،كلاس هاي نهج البلاغه استاد كسائي در مسجد عظيمي هم برپا شده بود، من هم شرکت می کردم. ایشان روی نهج البلاغه بسیار مسلط بودند و بسیار زیبا کلام امیرالمونین را شرح می دادند. ..
آن شب خواب دیدم، با استاد کسائی، با لباس هايي سفيد روی یک تخته سنگ نشسته ایم و پرواز می کنیم. به پائین نگاه کردم، دیدم از روی بهشت زهرا تهران عبور می کنیم. با آقاي كسايي آیه رَبَّنَا آتِنَا فِی الدُّنْیَا حَسَنَةً وَفِی الآخِرَةِ حَسَنَة را می خواندیم و اشک می ریختيم.
از خواب پریدم. صورتم غرق اشک بود. صبح روز بعد خواب را براي مادرم نقل كردم و گفتم: احتمالاً آقای کسایی به خواستگاری من می آید.
چند ساعت بعد، زنگ خانه را زدند. آقای کسائی و خواهرشان برای خواستگاری آمده بودند. ...
🌹🍃🌹🍃
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
ﺩﺭ ایتا :
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
#ایها_الارباب🌷🍃
داده آرامش بہ قلبم ذڪرِ زیباے حسین
در دلم هرگز نمےگیرد کسے جاے حسین
در گلو عمریسٺ جا خوش ڪرده آواے حسین
میشود خوشبخٺ آنڪه پیر شد پاے #حسین
#حضرت_عشق❤️
#صلےالله_علیڪ_یااباعبدالله🌹
#شب_جمعه 🌙دلم حرم می خواهد...
🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷🕊🍃
❣#سلام_امام_زمانم ❣
معنـای سحـر سلام بـر تو
غـایب ز نظـر سلام بـر تو
غم میرود از سینهی شیعه
با گفتن هر ســــــلام بر تو
اللهمعجللولیکالفرج
#صبحمون_مهدوی 💚
#عاقبتمون_شهدایی🕊
🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌟 #چهـلہ_ولایــت_باشهـــدا🌟
8⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است...
✅ بدانید که من با خدا #بیعت کرده ام. و علی با من بیعت نموده است؛ و اکنون من از طرف خدای عزّوجل، برای #علی از شما بیعت میگیرم. هرکه پیمان شکنی کند، تنها به زبان خود پیمان می شکند. و هرکه بر عهدی که با خدا بسته وفادار بماند، #خدا پاداش بزرگی به او خواهد بخشید... ای مردم... اگر قومی براو (علی ابن ابیطالب) ظلم کند، خدا آن هارا هلاک می کند .
📚فرازی از بخش نهم #خطابه_غدیر
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
👈مبلغ #غدیـــــر باشیـــد
http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🔺گاهی در مدرسه به دانش آموزانی که مشکل مالی داشتند کمک میکرد.
او دوچرخه ای داشت که با دوستانمان سوار
میشدیم و به مدرسه میرفتیم.
داخل راه بارها زمین میخوردیم اما باز میخندیدیم و سوار میشدیم .
✅محسن گاهی دوچرخه اش را به بچه هایی که دوچرخه نداشتند میداد
و به آنها دوچرخه سواری یاد میداد.
#شهید_محسن_عزیزان
#شهدای_فارس
🌱🍃🌱🍃🌱🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀
#براساس_زندگینامه_شهید_غلامعلی_دست_بالا*
#نویسنده_بیژن_کیا*
#قسمت_بیست_نهم
کفش هایم را تحویل کفشداری دادم و اذن دخول را زیر لب زمزمه کردم. جوانی چهارشانه و قد بلند کنارم ایستاد .دست ادب برسینه گذاشته بود و اذن دخول را با صدای نه چندان بلند می خواند.
غلامعلی من هم ورزشکار بود و هم علاقمند به علم و دانش. یادم میآید که همیشه به مطالعه توجه ویژهای داشت. در نخستین دوره آموزشی مربی عقیدتی شرکت کرد و بعدها با تلاش و کوششی که در کسب علم و معرفت داشت یکی از بهترین مربیان عقیدتی سپاه شد.
مطالعاتش را در این زمینه گسترش داد و در سال ۱۳۶۱ در کنکور سراسری شرکت کرد .چند ماه بعد نامش را در فهرست قبولی های رشته الهیات دانشگاه مشهد دیدم. آن روز به خودم گفتم: که اگر پسرم شهید شده باشد با شهادتش موفق شد از دانشگاه جبهه فارغ التحصیل شود.
و حالا بعد از این همه سال وقتی که گلزار شهدا میروم سر قبر همه پسران می نشینم از شهید سال گرفته تا غلامعلی و اسلامی نسب و ...
سنگ ها را با گلاب می شویم .به عکس غلامعلی خیره می شوم و می گویم ممنون که هیچ وقت تنهامون نگذاشتی ..به قولت وفا کردی .قول مردونه مردونه...
🌿🌿🌿🌿🌿
برایش نامه نوشته بودم که دلمان به خصوص پدر و مادر برایت تنگ شده و نگران سلامتی ات هستیم. نوشته بودم غروب که میشود مادر دلش می گیرد و بی اختیار اشک میریزد .البته اگر حاجی بفهمد نگران حال مادر می شود به همین دلیل مادر همیشه دور از چشم بقیه گریه میکند. مدتی بعد سر سفره نهار بودیم که جواب نامه ام آمد.
نامه را با صدای بلند برای پدر و مادرم خواندم که در آن تا خطاب به مادرمان نوشته بود: «مادر جان نگران من نباش هرچه قسمتم باشد همان می شود. هر وقت خواستی گریه کنی به گلزار شهدا برو و سری به خاک شهید« محمدسالک» بزن چون اینجا غریب است»
#ادامه_دارد
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
•┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
8.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 بچه های که از پشت میلههای مهدکودک همراه با رزمندگان شعار جنگ جنگ تا پیروزی سر میدهند.
⭕️ چه زیبا گفت امام خمینی (ره) که در سال ۱۳۴۲ و پس از قیام ۱۵ خرداد و بازداشت خود خطاب به مامور ساواک فرمود: «سربازان من در گهوارهها هستند» و گهواره نشینهای آن زمان امروز چه زیبا در پشت مرزهای بیتالمقدس پا بر زمین میکوبند و عنوان شهید مدافع حرم را به خود اختصاص دادهاند!
🔰 شهید #مرتضی_آوینی
🌱🌷🌱🌷
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🔰#پیام_فرمانده | #ثمره_خون_شهدا
🔻امامخامنهای:
شهداى ما مظهر عقلانيت دينى و مدافع حقانيت و عدالت بودند و عزت امروز اسلام و مسلمين ثمره خون شهداست.
🌹🍃🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb