eitaa logo
گلزار شهدا
5.9هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🌷🕊🍃 من در خاڪ تو را میجویم اما تو، بر بامے از ابرها خیره بہ من بہ سرگردانے ام بہ جستجوے بیهوده ام مینگرے... ای شهید🥀💔 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🌷 اتش سنگینی روی خط بود. خلیل پشت لودر نشسته بود و با مهارت خاصی در میان ترکش ها و خمپاره ها خاکریز می زد. ناگهان, لودر از حرکت ایستاد. فکر کردیم اتفاقی برای خلیل افتاده, اما پیاده شد و شروع کرد به قدم زدن. دویدم سمتش, گفتم چی شده, تو این وضعیت حساس چرا کار را رها کردی. سر به زیر گفت:یک لحظه غرور مرا گرفت که چه خوب دارم کار می کنم! گفتم نکند دارد برای نفسم کار می کنم. پیاده شدم تا غرورم بریزد, بعد که حس کردم برای خدا کار می کنم, کار را ادامه می دهم! چند دقیقه بعد, سبکبال سوار شد و کار را تمام کرد... خلیل پرویزی سمت:فرمانده ستاد پشتیبانی و مهندسی جهاد فارس 🌷🍃🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 در نزدیکیهای پاسگاه شرهانی را به تصرف در آوردیم . خاکریز آخر دشمن که پشت آن کانال مستحکمی حفر کرده بودند به دست نیروهای رزمنده افتاد ، البته برای تصرف این کانال که بسیار استراتژیک بود تلفات زیادی دادیم عراقیها برای حفظ این کانال مقاومت زیادی از خودشان نشان دادند و آتش سنگینی بر سرمان میریختند در کانال که مستقر شدیم عرصه را بر دشمن تنگ کردیم و عراقی ها ناچار به عقب نشینی شدند پاتکهای زیادی زدند ولی ما مقاومت تار و مار شدند. تعداد زیادی از عراقیها اسیر کردیم و آن ه ها هم شدند. من کمی عربی بلد بودم با آنها صحبت میکردم. بعضی از اسرای عراقی عکس امام (ره) و مهر در جیبشان بود و می گفتند ما شیعه هستیم، خمینی را دوست داریم ، مجبورمان کردند تا به جنگ با ایرانیها بیاییم. فکر میکنم عکس حضرت امام و مهر را از جیب ( شهداء و اسرای ایرانی برداشته .بودند ( مدت پنج روز در این کانال بودیم. هلیکوپترهای دشمن مرتباً بر فراز منطقه به پرواز در می آمدند و آنجا را بمب باران میکردند . بعضی از خلبانان بمبهای خود را دور از ما در جایی که نیروهای ایرانی نبودند می ریختند. یک فروند هلیکوپتر آمد پایین و حدوداً ده متری بالای من بود ، خلبان و کمک خلبان نگاه کردند و من هم به آنان نگاه کردم ، بدون اینکه بمب های خود را بریزند یک مرتبه اوج گرفتند و از منطقه دور شدند. روز ششم به ما گفتند گردان ۹۸۱ و یکی دیگر از گردانها بیایند پشت خاکریز دوم ، در آنجا همه جمع شدیم فرماندهان گفتند : تپه ۱۷۵ ( که سمت راست مواضع ما بود و از آنجا آتش زیادی توسط دشمن بر سر ما ریخته میشد )باید امشب تصرف شود. پس از آن توانید به مقر برگردید و نیروهای تازه نفس جای شما را پر خواهند کرد. ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 رهبر انقلاب: دشمن را ضعیف و ناتوان فرض نکنیم. شرط مهم پیروزی، شناخت توانایی‌های دشمن است اما نباید از او ترسید. ۱۴۰۲/۱۱/۲۹ 💻 Farsi.Khamenei.ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌷 رهبر انقلاب، در دیدار مردم آذربایجان شرقی: همه باید در انتخابات شرکت کنند. انتخابات رکن اصلی نظام جمهوری اسلامی است. راه اصلاح کشور انتخابات است. ۱۴۰۲/۱۱/۲۹ 🖼 💻 Farsi.Khamenei.ir
⭐️یادی از سردار جهادگر شهید حاج خلیل پرویزی⭐️ 🌹 در حال آماده سازی خطوط و جاده ها برای عملیات والفجر 8 بودیم. چندین گروه در محورهای مختلف کار می کردند، حاج خلیل هم مرتب به گروه ها سرکسی می کرد. یک شب هنگام بازدید از کارِ گروه ما، دید که راننده خیلی به لودر فشار می‌آورد و اگر همین طور ادامه بدهد خرابش می‌کند و کار لنگ می‌ماند. بدون آنکه تندی کند به راننده گفت: برادر انگار خیلی خسته‌ای، بیا پایین چند دقیقه‌ای استراحت کن تا کمی کمکت کنم. راننده که او را نمی‌شناخت لودر را تحویلش داد.حاجی خیلی نرم و بدون فشار به دستگاه کار می‌کرد. راننده گفت: به سن و سالش نمی‌خورد اینقدر کاربلد باشد، حاج خلیل که اینقدر نیروی ماهر دارد چرا زودتر نفرستاد کمک ما؟! نتوانستم جلو خنده‌ام را بگیرم. چهره‌اش ناگهان تغییر کرد و گفت: - نکند این خودِ حاج خلیل است؟! بعد از چند دقیقه حاجی از ماشین پیاده شد و گفت: ببخشید! من سرم کمی شلوغ است و بیش از این نمی‌توانم کمک کنم. امیدوارم خستگیت در رفته باشد. حاج خلیل که رفت، دیدم راننده دارد نرم و با دقت کار ش را می کند. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بچه‌ها اینجا درش به روی همه بازه تاحالا تو زندگیتون به در بسته خوردین؟ 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🌷🕊🍃 شهید‌میشود‌کسی‌که‌یا‌د‌گرفت‌تمام‌قلبش‌‌ شیش‌دونگ‌فقط‌وفقط‌مال‌ِخدا‌باشه... 💔🥀 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🌷با سید آمــدیم مرخصی... خانواده من در یکی از روستاهای اطراف بهبهــان بود. وقتــی رسیــدیم, دیــدم دخترم مریض اســت با هم بردیمش بیمارستانی در بهبهان... انجا شــنیدیم عــده ای بیرون از بیمارســتان در حال شعار دادن علیه انقلاب هستند. سید سـریع دوید و رفت داخل انها. وقتی برگشت پیراهنش پاره و ساعتش شکستــه بود. شهربانی همه را جمع کرد و برد کلانــتری. ما هم رفتیم.پدر ومادر کسی که سید را زده بود امدند برای گرفتن رضایت. سید رضایت داد. انها هم با قسم ما را بردند خانه خودشان. پـدر ضارب سریع برای سید یک لباس و یک ساعت خرید. سید قبول نکرد و به جای ان یک نخ ســوزن خواست. لباسش را همانجا دوخت و برگشــت... بعد از سید بود. از همان مـحله رد می شدم. دیدم روی دیوار نوشتــه بود سید عبدالحـسین ولے پور! 🌷🌱🌷 سیدعبدالحسـین ولی پور 🍃🌹🍃🌹🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 یک فرمانده شجاع به نام برادر زمانی داشتیم که به همراه برادر کوچک ترش در عملیات بودند ، او گفت: یک نفر همراه برادر من برود و تیر بارچی عراقی را خاموش کند چون این تیربارچی مجال هر تحرکی را از ما سلب کرده بود و مرتب به سرمان آتش تیر میریخت یکی از بسیجیان به نام برادر درویش بلند شد و همراه برادر کوچک تر فرمانده از داخل شیارها به طرف تیربارچی به راه افتادند . حدود پنج ، شش دقیقه که گذشت برادر درویش با گلوله مستقیم به شهادت رسید و برادر فرمانده هم با گلوله آرپی جی دشمن تکه تکه شد و به شهادت رسید. فرمانده مان که خود شاهد تکه تکه شدن برادرش بود فقط گفت برادرم شهید شد ، او به آرزویش رسید . همین گفت نبرد با دشمن پرداخت. من این صحنه ها را که میدیدم با خود میگفتم فرماندهان ما حتی جنازه تکه تکه شده ی برادر خود را میبینند ولی کمترین تأثیری در روحیه شان برای ادامه نبرد ایجاد نمی کند و با شجاعت وصف ناپذیری به وظیفه خود عمل می کنند. آفرین به مادرانی که از دامن آنها چنین فرزندانی پرورش یافته اند. برادر زمانی خودش پیشاپیش ما حرکت کرد و به تپه ۱۷۵ حمله کردیم و پس از نبردی نفس گیر و به جای گذاشتن تعدادی شهید و زخمی تپه را تصرف کردیم تا فردا ظهر روی تپه مستقر بودیم که ناگهان پاتک سنگین دشمن شروع شد و با تعداد زیادی تانک و نفر بر به ما حمله کردند. آنقدر آتش تهیه ریختند که ما فرصت هیچ عکس العملی نداشتیم . دشمن توانست دوباره تپه ۱۷۵ را به تصرف در آورد و ما هم به عقب برگشتیم. پس از انجام مأموریت در عملیات گردان ۹۸۱ را در پشت خط جمع کردند و گفتند این گردان شجاعانه با دشمن جنگید و علی رغم این که شهدای زیادی را تقدیم اسلام کرد ولی خدمت بزرگی در عملیات انجام داد . ( البته در مرحله بعدی عملیات تپه ۱۷۵ و تپه های مجاور و پاسگاه شرهانی که مشرف بر شهر طيب عراق و جاده بغداد - العماره بود به تصرف رزمندگان اسلام درآمد . ) برادر حاج قاسم صفری مدت هفتاد و پنج روز در منطقه عین خوش در عملیات محرم به نبرد با دشمن بعثی پرداخت و بر اثر موج انفجار شدید از ناحیه گوش مجروح شد و به شیراز برگشت و در بیمارستان نمازی تحت درمان قرار گرفت. . ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همسر شهید مدافع حرم سجاد طاهرنیا بر اثر بیماری ، به رحمت خدا رفتند.🏴 🔹همسر شهید سجاد طاهرنیا بعد از تحمل یک دوره بیماری، دارفانی را وداع گفت و به همسر شهیدش پیوست و دردانه‌های این شهید خیلی زود بی مادر هم شدند.😭 همسر شهید در مصاحبه : ای کاش بدونی اگر‌ بری چقدر برام سخته ... 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
هوای رفقایش را داشت تا جایی که می‌توانست، کمکشان می‌کرد و نسبت به حرمتی که بین رفقایش بود حساسیت نشان می‌داد و با معرفت بود حتی نسبت به دوستانش ارزش و احترام قائل بود. 🕊🌹 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔻میگن رأی نمیدیم، چون فرقی نمیکنه کی بیاد !!! واقعا فرقی نمیکنه؟ 🎙استاد راجی 🌱🌷🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
اِلهى اِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِكَ غَیْرُ مَجْهولٍ وَ مَنْ لاذَ بِكَ غَیْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ اَقْبَلْتَ عَلَیهِ غَیْرُ مَمْلوكٍ. معبود من! آنكه تو را بشناسد، گمنام نخواهد ماند و هر كس به تو پناه آورد، ذلیل نخواهد شد و هر كه را تو به وى رو کنی، به آقایى رسید. 🌱🍃🌱🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
🌷🕊🍃 خوشبختی یعنی حس‌ کنی شهید دارد تو را‌ می‌نگرد و تو به احترامش از گناه فاصله می‌گیری ... نگاه شهدا به ماست💔 🕊 🌷🍃🌷🍃🌷🍃🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
💠 نماز می خواند. از نماز که فارغ شد رو به من گفت: مادر بعد از رفتن من گریه نکن اگر می خواهی گریه کنی تا هستم گریه کن! بی اختیار اشک هایم شروع به چکیدن کرد. گفت: مادر من الان کجا دارم می روم؟ گفتم: در مسیر الهی، در مسیر حق، در راه مکه! گفت: پس مکه رفتن که گریه نداره، خوشحالی داره. هر وقت من شهید شدم، تو باید سجده شکر بجا بیاری! گفتم: بیا تا خودم برایت زن بگیرم و روی سرت نقل بپاشم! گفت مادر موقع شهادتم آنقدر نقل بریزی که هیچ کس نتواند آنها را جمع کند. صورتم را بوسید و خداحافظی کرد. 💠وقتی پیکر شهیدش آمد، شب در خواب خیلی گریه کردم. دیدم با خنده آمد و گفت: مادر من شهید شدم، زنده شدم! گفتم: پس چرا هر چه صدایت زدم نیامدی؟ گفت: مادر من همه جا کنارت بودم و جوابت می دادم، اما شما نمی شنیدید. 🌱🌷🌱 مجید اقناعی 🌱🌷🌱🌷 https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 . تسویه حساب و پایان مأموریت در جبهه مدت چهار ماه از حضورم در جبهه گذشته بود . به جای ما نیروهای بسیجی تازه نفس به جبهه آمده بودند آنها شور و شوق روزهای اول ما را داشتند دیگر مدتی از عملیات محرم گذشته بود و نیروهای ایران و عراق در حال استحکام مواضع خود در منطقه بودند. عراق بعد از عملیات محرم پاتک های زیادی زده بود و هر بار با شکستی تلخ و به جا گذاشتن تلفات زیاد مجبور به عقب نشینی شده بود . از باز پس گیری اراضی از دست رفته ناامید و حالت پدافندی به خود گرفته بود. رزمندگانی که مدتی از حضورشان در جبهه میگذشت و در عملیات محرم شرکت کرده بودند در شرایط پدافندی که تحرکات کمتری از ناحیه نیروهای خودی و دشمن صورت میگرفت احساس خستگی می کردند و برای اینکه تجدید روحیه کنند یا به مرخصی میرفتند یا تسویه حساب میکردند . از آنجایی که موعد رفتن به خدمت سربازی ام فرا رسیده بود، ناچار شدم تسویه حساب کنم و به شیراز برگردم یک فرم تسویه حساب از واحد اداری لشکر به من دادند و گفتند به همه ی واحدهای لشکر مراجعه کنم و پس از اخذ امضاء مسئول هر واحد فرم را به امور اداری برگردانم تا برگه تسویه حساب نهایی برایم صادر شود. چون درب سمت شاگرد ماشینی که تحویلم بود بر اثر برخورد با دیوار سنگر خودرویی ، تو رفتگی زیادی داشت واحد موتوری فرم تسویه حسابم را امضاء نمیکرد به فرماندهی لشکر مراجعه کردم و موضوع را با ایشان در میان گذاشتم، فرمود اشکالی ندارد و به مسئول واحد موتوری دستور داد فرم را امضاء کند. مسئول موتوری هم فرم را امضاء کرد و پس از گرفتن امضای همه واحدها به امور اداری لشکر مراجعه کردم ، برگه ی تسویه حساب نهایی برایم صادر شد و پس از خدا حافظی با دوستان سوار بر اتوبوسی که برای انتقال ما به اهواز در نظر گرفته بودند شدم. دو اتوبوس به راه افتاد تا به پل کرخه رسیدیم پل کرخه گلوگاه جبهه عین خوش بود . در آنجا یک واحد دژبانی مستقر بود که ورود و خروج جبهه را سخت کنترل میکرد همه ی ما را از ماشین پیاده کردند ضمن تفتیش ساک دستی ها، تمام اتوبوس و زیر صندلیها را کاملاً گشتند تا مبادا مهمات از منطقه جنگی خارج شود. پس از بازرسی کامل دژبانی ، مجدداً سوار اتوبوس شده و از پل کرخه گذشتیم و وارد جاده اهواز شدیم. بالاخره پس از گذشت چهار ماه مأموریت من در جبهه پایان یافت و به شیراز برگشتم و پس از طی تشریفات قانونی از تاریخ ۶۱/۱۲/۱۸ به خدمت مقدس سربازی به عنوان پاسدار وظیفه اعزام شدم و هجده ماه خدمت سربازی و شش ماه دوره ضرورت، جمعاً بیست و چهار ماه در سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خدمت نمودم . . ... : ﺩﺭ ایتا : https://eitaa.com/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید ┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
49.11M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شلمچه محل عشق‌بازی بود و شهدا مردمان عاشق‌پیشه‌ای بودند که راه و رسم معاشقه کردن را در مبارزه کردن آموختند! 💌 ویژه‌برنامه شب‌های بله‌برون 📍 یادمان شهدای شلمچه 🌱🌹🌱🌹🌱 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz
⭐️یادی از سردار جهادگر شهید حاج خلیل پرویزی⭐️ 🌹 در حال کشیدن جاده ای در جزیره مینو بودیم، به خاطر نزدیکی دشمن باید در شب و چراغ خاموش و با کمترین صدا کار می کردیم. یک شب در حال غلطک زدن روی جاده بودیم که باران شروع شد. باران شدید بود و گل ها به غلطک می چسبید. حاج خلیل مثل همیشه تنها برای بازدید آمد. گفت: کار را تعطیل کنید، اگر فردا هم بارانی بود از نیمه شب برای کار بیایید. رفتیم. روز بعد را استراحت کردیم. نیمه شب با گروه برای کار رفتیم. دیدیم غلطک روی جاده در حال کار کردن است. ماشین حاج خلیل را که دیدیم، فهمیدیم کار خودش است. بخش زیادی از سطح جاده سفت و محکم شده بود و معلوم بود حداقل دو ساعت غلطک اینجا کار کرده است. حاجی وقتی چشمش به ما افتاد دست از کار کشید و از غلطک پیاده شد. جلو آمد و با تک تک بچه‌ها سلام و علیک کرد. قبل از اینکه چیزی بپرسیم گفت: خوابم نمی برد، گفتم تا زمین خیس است، بیایم کمی کار کنم. 🌹🍃🌹🍃 https://eitaa.com/golzarshohadashiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید