eitaa logo
گلزار شهدا
5.9هزار دنبال‌کننده
8.1هزار عکس
2.4هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * . یکی بود یکی نبود. یه گوشه از این دنیایی که توش زندگی میکنیم یه دشت قشنگ بود پر از پرنده های جور با جور که هرکدام سرگرم زندگی خودشان بودند .طاووس ها کنار به جمع می شدند و خودشون روی آب برانداز می کردند .قناری هاش روی شاخه درختان می نشستند و آواز می خواندند. گنجشک ها جیک جیک می‌کردند و دنبال دونه واسه جوجه هاشون هستند .خلاصه همه چی همونجوری بود که باید باشد تا اینکه یک روز هر کدام از پرنده ها به کارهای خودشان مشغول بودند سر و کله روباه و دارو دستش پیدا شد .جونم برای دخترم بگه، روباه بدجنس و رفقاس کارشون شده بود که هر روز بیان یکی از این پرنده ها را شکار کنه. پرنده ها هم از ترس جونشون مجبور بودن برن یک گوشه قایم بشن .دیگه نه طاووس ها کنار هم جمع شدن ،نه قناری ها آواز می خوندن و نه گنجشک ها جیک کشان دشت را پر کرده بودند. دیگه دشت مثل روز اولش قشنگ نبود.این وضع همینجور ادامه داشت که یک روز چند تا از پرنده ها که از این زندگی خسته شده بودند پا پیش گذاشته اند و قرار شد تمام پرنده ها را یه جا دور از چشم روباه جمع کنند و دنبال راه علاجی برای خودشون بگردند. آره عزیزم به هر سختی بود این تصمیم را به گوش همه پرندها رساندند .فردای آن روز پیش از طلوع آفتاب همه پرنده ها روی بلندترین درخت دست جمع شدند و شروع کردند به صحبت کردند هر کسی چیزی می گفت اما وقتی همه جای کار روز ندیدند غلط از آب در میامد. هد هد که تا آن موقع ساکت مانده بود و گوش میکرد بالهاشو باز کرد و به بالاترین شاخه درخت پرید و با صدای بلند که بقیه هم بفهمند نظر خود را گفت. واسه اونا از دشت بزرگ و قشنگی هاش و پرنده ای که آنجا زندگی می کرد حرف زد به نام سیمرغ. اون میتونه از اونا رو از اون روباه نجات بده حرف ها که تموم شد و صدای عجیبی توی پرنده ها به راه افتاد. هرکس نظری داد اون عده که شهامتشان را از دست داده بودند از سختی های سفر گفتند. ما خیلی ها هم که از بدشون خسته شده بودم آمادگی خودشون را واسه رفتن اعلام کردند. چهار دختر گلم گوشت که با منه؟! فردای آن روز ۸ انگار داشت نفس تازه‌ای میکشید پرنده هایی که عازم سفر بودند آخرین سفارش ها و پیغام ها را به جفت و بچه هاشون می کردند و آماده می‌شوند تا برند ناجی بزرگشون را پیدا کنند. عده‌ای دیگر از این پرنده ها که البته تعدادشان زیاد نبود به لونه هاشون پناه برده بودند. _مامان چرا بعضی از پرنده ها با بقیه نمی رفتند؟! _آخه مامان ممکن بود که سفرشان برگشتی نداشته باشه دانا این موضوع و خطراتش رو در همان جلسه اول برایشان گفته بود. خلاصه آنها حرکت کردند انگار یک ابر بزرگ روی سردشت کشیده شد صدای به هم خوردن بال هاشون توی آسمون همه جا را پر کرده بود آره عزیزم اون ها رفتند... دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰چرا می گوییم شهدای شیراز، غریب و گمنام هستند؟! 🔰آیا میدانید اولین شهید مدافع حرم در شیراز هست ؟ 🔰آیا میدانید این شهید حتی در گلزارشهدا هم دفن نشده است ؟ 🎞 را حتما ببینید ...👆 ♻️ هدیه به شهدای غریب شیراز ۳شهریور 💠🔅💠🔅💠 : http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷علی الوانی شهید شده بود. مرتضي با پيکر مجروح خود را براي مراسم علي به فسا رساند. در برگشت به اهواز همراه حاج محمود ستوده بودیم. حاج محمود با آن چهره دوست داشتني اش سکوت را شکست و با غم گفت: مرتضي من هر چه فکر کردم به نتيجه نرسيده ام، مگر ما چه گناهي کرديم که خدا ما را قبول نمي کند. ببين علي هم شهيد شد و ما مانديم. به خدا خجالت مي کشم به فسا برگردم و به چهره خانواده شهدا نگاه کنم. حاج محمود هم خيلي زود به علي دست داد و مرتضي را تنها گذاشت. بعد از آن زنده برگشتن به فسا براي مرتضي از مرگ هم بد تر بود. اين غم مشهود در وصيت نامه مرتضي هم نمود داشت: نمي دانم، من چه كرده‌ام كه شهيد نمي‌شوم. شايد قلبم سياه است. خدا رحمت كند، حاج محمد ستوده را وقتي با هم صحبت مي ‌كرديم(به يكديگر) مي‌گفتيم! اگر جنگ تمام شود و ما زنده باشيم، چه كار كنيم. واقعا نمي‌شود زندگي كرد، و به صورت خانواده هاي شهدا نگاه كرد. اين جاست كه ما واماندگان از قافله نور بايد بگوييم، خوشا به حال آنانكه با شهادت رفتند. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
زینب رویِ همه‌یِ صفحات دفترش نوشته بود: او می‌بیند.. ✨ با این کار می‌خواست هیچ‌وقت خدا را فراموش نکند.. 🌷 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🚨 🚨 💢امت حزب الله و شهید پرور شیراز 🔰طبق فرموده رهبر انقلاب ، شهر شیراز بایستی سومین حرم اهل بیت ع در ایران باشد اما متأسفانه تصاویری که در ماهها و حتی روزهای اخیر از شیراز منتشر شده ، از کشف حجاب در خیابان‌های شیراز تا شوهای تبلیغاتی بازیگران سریالها در پاساژهای معروف شیراز ، جلوه شیراز را در اذهان عمومی کشور و حتی جهانی طوری دیگر نشان می دهد⚠️‼️ 🔰از جهتی دیگر ، رجعت پیکر مطهر شهید بی سر ، سردار حاج عبدالله اسکندری و رخ نمایی ۵ تن از شهدای گمنام در دارالرحمه شیراز، می تواند دلیلی باشد بر همیاری و عنایت شهدا ، در ارتقای سطح فرهنگی و جلوه مذهبی شهر شیراز ... 🚨و حال یک موضوع مهم ... 💢در روزهایی که دشمنان و معاندین می خواهند جلوه شهر شیراز، را بجای سومین حرم اهل بیت (ع) ، طوری دیگر جلوه دهند ، می خواهیم نشان دهیم 👈مردم شیراز، همچنان با شهدا و همراه و پای کار نظام و پیرو دینشان هستند 💢 ، دلیلی هست بر پای کار بودن مردم شیراز ...✅ 🚨به لطف حضرت زهرا(س) و شهدا،پنجشنبه ۳ شهریور نشان می دهیم شیراز ، شهر عاشقان شهدا و شهادت هست 📢و حالا دو خواهش .... 1⃣در این چند روزه با توجه به کمبود امکانات هییت و مردمی بودن یادواره شهدا...، 👈👈هر کس به هر اندازه که می‌تواند تبلیغات مراسم را پخش نماید...🔊🔊 ♨️به هر صورتی که ممکن هست ، امت حزب الله شیراز را به این اجتماع مردمی دعوت کنیم.... و 2⃣حضور حداکثری در روز مراسم و نشان دادن قدرت محبان و عاشقان شهدا در شیراز پس 🚨هر کس پای کار شهداست ...بسم الله .... ♻️🔅♻️🔅♻️🔅
لطفا مبلغ باشید...
اَللّھـُم‌َّاَخـرِج‌حُب‌َّالدُّنیـٰا‌مِن‌قَلـبی؛ ... که پَریـدن‌،🕊 دل بُریدَن می‌خواهد .... ✨دستهای خالیم.. دستاویز دل پاکت ... که احیاءی و روزی ات عندربهم یرزقون ... شاید از برکت نگاهت خود غریبم را بیابم ... ❤️ 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
*تانکِ عباس هدف قرار گرفته بود. گفتیم صد در صد پودر شده است. بعد از یک هفته دیدیم در کمال ناباوری سرو کله اش پیدا شد. هنگام انفجار خودش را روی تپه ای انداخته بود و بعد هفت شبانه روز پیاده روی در خاک عراق بالاخره به نیروهای خودی رسید. می گفت: «روزها را در گوشه ای مخفی می شدم و شب ها راه می آمدم. در این مدت تنها غذایم نی و چولان بود.»* *هر وقت می پرسیدم: «در جبهه چه کار می کنی؟» می خندید و می گفت: «هیچی، یک تفنگ خالی می دهند دستم، تا عراقی ها به سمتم آمدند از ترس آن را به آنها تحویل می دهم!» بعد از مفقود شدن عباس فهمیدم، عباس فرمانده گردان بوده و یلی از یلان جنگ!* ❤️آخرین باری که تماس گرفته بود، گفتم: «عباس، پسر عمویم مفقود شده، اگر می توانی خبری از او برای ما بیاور!» عباس با خوشحالی گفت: «به! چه خوب است که مفقود شده!» همان شب خودش برای عملیات رفت و مفقود شد! عباسعلی میرزایی دولت آبادی، معاون گردان زرهی، لشکر ١٩ فجر 🌷🍃🌷🍃 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * . جونم واست بگه عزیزم. این پرنده ها رفتند و رفتند و هرچه جلوتر میرفتن، مسیرشون هم مشکل تر می شد خیلی ها هم که طاقت کمتری داشتند همان وسط های راه از رفتن باز ماندن. خلاصه خدا میدونه چند تا کوه و درو دریا را پشت سر گذاشتند بالهاشونو پرواز درد گرفته بود ولی به راهشان ادامه می‌دادند آخه هر کدومشون که میموند سرنوشته جزمرک در انتظارش نبود. وضعیت مشکلی بود باید با همه تمامشون با خستگی و مشکلات دیگه می جنگیدند تا بتوانند به راهشان ادامه بدهند. _مامان پرنده ها هم مثل آدم ها واسه جنگیدن تفنگ دارند؟! _عزیزم جنگ آنها جنگی نیست که تیر و تفنگ توش نتیجه بده. اون ها با تلاششون میجنگند بابال زدنشون با زنده ماندن شون. همینطور کوه ها در حال پشت سر می گذاشتند و می رفتند. از آن طرف خانواده اون پرنده ها که توی دست مونده بودن دائم انتظار برگشتن شان را می کشیدند روزها گنجشک کوچولو ها و چندتا از جوجه پرنده های دیگر می رفتند اول دشت، روی درخت بزرگی می نشستند و چشم به آسمان می دوختند که ببینند آن ها کی برمی گردند. _مامان جون بابا کی برمیگرده؟! _همین روزها عزیزم خیلی زود آخه دیروز رادیو میگفتم ولی یادشون با پیروزی تمام شده. _مامان جون عملیات یعنی چی؟! _یعنی همون کاری که بابات توی جبهه با دوستاش میکنن _بابا جون که میگفت میخواد بره صدام را دستگیر کنه. _امان از دست تو دختر زبون باز در میزنن بزار ببینم کیه... دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 یاد دل را میبره کربلا ...😭 🔶مسافران جامانده از قافله شهدا حتما این کلیپ را نگاه کنند😭 ✍حاج عبدالله، سردار بی سر ، بعد از ۸سال هوای گلزار شهدای شیراز کردی ... ما هم می آییم و با شما عهد می بندیم ...🤝 ♻️🔅♻️🔅♻️🔅 کانال گلزار شهدا: http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷مرتضي و جليل اسلامي همه جا با هم بودند. اصلاً جنگ را هم با هم آموختند. با هم به خط مي زدند، با هم به شناسايي مي رفتند، با هم گردان فجر را تحويل گرفتند و اداره کردند. جليل و مرتضي رابطه عجيبي با هم داشتند. وقتي جليل در عملیات بدر شهيد ومفقود شد، کمر مرتضي شکست شد. مدتي از شهادت جليل مي گذشت که مرتضي را ديدم، هنوز لباس مشکي به تن داشت و عزادار جليل بود. از او پرسيدم چرا مشکي را عوض نمي کني؟ گفت: داغ جليل را هيچ گاه نمي توانم فراموش کنم. ادامه داد، جليل فکر و مغز گردان بود. درست است که من فرمانده گردان بودم، اما بي جليل نمي توانستم گردان را اداره کنم. راستش را بخواهي الان هم دائم کنارم حضور دارد. حـــالا هم شب ها مي آيد کنارم و مثل گذشته در کارها مرا راهنمايي مي کند. بار ها شده، بين خواب بيداري مي آيد در چادر فرماندهي کنارم مي نشيند و ساعت ها با هم صحبت مي کنيم. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
یعقوب کربلا! چه قدر گریه می کنی از صبح زود تا به سحر گریه می کنی یعقوب را که غصه ی یوسف شکست و تو داری برای چند نفر گریه می کنی (ع)🥀 🏴🥀 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🎙سخن امام خامنه ای: 🔰بزرگداشت شهدا برای آینده‌ی این کشور، حیاتی و ضروری است. 🔰 گاهی رنج و زحمتِ زنده نگهداشتن خون شهید، از خود شهادت کمتر نیست. 🔰 من عقیده‌ی راسخ دارم بر اینکه یکی از نیازهای اساسی کشور، زنده نگه داشتن نام شهدا است. 🔅♻️🔅♻️🔅 🚨۳روز تا 🌷🍃🌷🍃 : ﺩﺭ ایتا : http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
لطفا نشر دهید
「🌱🖤」 • . 🌷شہادت، پادشـاھِ مرگ‌ هـاست..، کھ از سلسلھ‌‌ۍِ اولیـاۍ الهـے بھ عزیز دردانہ‌هاۍِ خدا ارث می‌رسد ✨ 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🌷 ... 🍂🌱🍂🌱 روز عاشورا بود. انقدر گریه و انابه کردم که بی هوش شدم. اقایی خاک الود به سمتم امد و قنداقه ای در اغوشم گذاشت و گفت بزرگش کن. گفتم من خودم بچه زیاددارم وقت ندارم. گفت واسه امام حسین هم وقت نداری! گفتم شما که هستید؟ گفت : . 👈میلاد بدنیا اﻣﺪ اﺳﻤﺶ ﺭا ﮔﺬاﺷﺘﻴﻢ ﻋﻠﻲ اﺻﻐﺮ 👈 در روز امام سجاد ﺩﺭ 👈 اﻣﺎﻡ ﺳﺠﺎﺩ ع ﺩﺭ 👈 به شهادت رسید. 🌹🌱🌷🌱🌹 علی_اصغر اتحادی 🌹 🏴🏴🏴🏴 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * . خیلی با خودش کلنجار رفته بود چند بار وسط راه می خواست برگردد اما قولی که داده بود مانع شد. پشت در با تابی در دست غرق در تفکراتش بود تبسمی کمرنگ روی صورتش شاید یاد حرف هایش با شریف افتاده بود. _هرکی برگشت باید ولخرجی کند و یک اسباب بازی واسه دختر یکی بگیره قبوله سید،؟ _ولی خدا کنه بیفته گردن تو آخه من این روزا اصلا وضع مالیم خوب نیست.. _بابا واسه تو که اینجوری خسیس نبودی... و صدای شلیک خنده هر دو.. _کیه؟! صدای زن مرد را به خودش آورد و مثل پاک کنی لبخند را از روی صورتش، زدود .در وضعیت سخت دیگر قرار گرفته بود نمیداند چه بگوید بریده بریده جواب داد: _خانم نصیری منم کدخدا! زن هم متقابلاً از شنیدن این صدای کی خورد چادر را محکم تر دور خودش پیچید در روی پاشنه چرخیدن و حس عجیبی دختر را وادار به دویدن کرد. برای او زیبا ترین تصویری که می توانست به حافظه بسپارد دیدن پدر بود در چهارچوب در. _پس کو بابام؟! _عمو جون یک تاب خوشگل برات آوردم. _شما چرا زحمت کشیدید آقای کدخدا تا بوسه حیات نصب شده بود و وزش ملایم باد آرام تکان می داد نفس عمیقی که شاید نشان می‌داد که بار سنگینی از دوشش برداشته شده تحمل نگاه های پرسشگر آنها را نداشت. «تعریف نصیری رفت پیش خدا او لیاقت شهادت را داشت. مثل یک پرنده بالهاشو باز کرد و رفت» دلش می‌خواست می‌توانست این حرف‌ها را بلند بلند فریاد بزند اما تنها جمله را که قادر به بیان شبرد خیلی سریع ادا کرد و در را پشت سر خود بست تا خیسی صورتش را مخفی نگه دارد. _همین روزها بچه های تعاون میان اینجا من باید یکسری به خونه بزنم. زنگوله های حیاط سرش را به آسمان بلند کرده بود و گرد سفید جت ها را در آسمان دنبال می کرد .دخترک سوار بر تاب تصویر پدر را در چهارچوب در مجسم می کرد که لبانش رنگ خنده ملیح گرفته بود. زن کلماتی نامفهوم را پشت سر هم ادا می‌کرد انگار صحبت از پایان پرنده هایی بود که به نظر میرسید به سیم رقصیده باشند حالا کمی بیشتر به خودش آمد تا آینده جوجه گنجشک هایی را ترسیم کند که روی اولین درخت دشت نشسته اند تا رسیدن سیمرغ را خوش آمدگویند. صدای پای مرد را محکم بر زمین نشست کوچه پس کوچه های شیراز است یا نبرد رگهای گردنش متورم شده بود انگار خشمی کهنه را در مشت های گره شده اش با خود میبرد. استخوانی اش از گریه می لرزید .انگار از قافله بزرگی جا مانده بود. دارد http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*
💫یادی از سردار شهید مرتضی جاویدی 💫 🌷روز اول عمليات والفجر 8 بود. پشت خاکريزي زمين گير شده بوديم و توان پيش روي نداشتيم. آتش دشمن آنقدر زياد بود که نمي توانستي سر بلند کني چه اينکه بلند شوي به سمت دشمن پيش روي کني. عمو مرتضي خودش را به من رساند و گفت: آقا رحيم کاري بکن! گفتم: آقا مرتضي وضعيت رو که مي بيني، هيچ راهي نيست! ناگهان مرتضي به سمت يکي از آرپي جي زن ها رفت، آرپي جي را از دستش قاپيد، سريع از خاکريز بالا رفت و از سمت ديگر به سمت دشمن شروع به دويدن کرد و موشک آرپي جي را به دل دشمن شليک کرد. جا خوردم، شرمنده شدم.يا حسيني گفتم يک قبضه خمپاره شصت و مهماتش را در يک گاري ريختم و دنبال مرتضي شروع به دويدن کردم. هر گاه فرصتي مي شد، خمپاره اي به سمت دشمن شليک مي کردم. جوششي در نيروها که به خاکريز چسبيده بودند افتاد، همه با نواي يا حسين دنبال عمو مرتضي شروع به دويدن کردند. آنقدر پيش رفتيم که گاهي از نيروهاي عراقي که در حال فرار بودند نيز جلو مي زديم. دشمن را تا خور عبدالله عقب رانديم و خط کامل پاکسازی شد. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*🎞 هر کس عشق دارد بیاید....* ♻️در ، شهری که بایستی سومین حرم اهل بیت ع باشد *♨️شهری با هزاران شهید ...* *〽️پنجشنبه ۳ شهریور از ساعت ۱۷* *📣خبری هست ...* 🚨 ۱ روز تا برگزاری مراسم 🔊 باشید لطفا ... 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌷🌿🕊🌿🌷 ✨شهدا مبدأ و منشاء حیاتند، زمینی بودند، اما زمین گیر نبودند 🕊 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
🏴انالله و انا الیه راجعون ◼️بدینوسیله شهادت مظلومانه پاسدار اسلام ، شهید محمد اسلامی ، که شب گذشته ، در درگیری با اشرار ، در شهر شیراز ، به رحمت ایزدی پیوست را ، تسلیت عرض می نماییم.. از خداوند متعال برای آن مجاهد به عرش پیوسته طلب رضوان و رحمت واسعه الهی و همجواری با سیدالشهدا، و برای بازماندگان بخصوص پدر بزرگوار ایشان حاج حسین اسلامی و مجموعه هییت مدینه النبی ، طلب صبر جزیل داریم ... 🌷🍃🌷🍃 http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
💫یادی از سردار شهید محمد اسلامی نسب 💫 🌷سه گردان از لشکر جهت انجام عملیات والفجر 4، به منطقه غرب اعزام شده بود. آقای اسلام نسب به دنبال من فرستاد و گفت: حاج نبی[فرمانده لشکر] گفته برید وضعیت گردان ها را ببینید، یه گزارش بگیرید و برگردید. با من میای؟ گفتم: چرا که نه! در بین راه بی هوا، آقای اسلام نسب دست من را گرفت و گفت: اسماعیل، حواست باشه حاج نبی گفت حق شرکت در عملیات را ندارید... صدای انفجار از کوه های اطراف می آمد و آتش سنگینی رد و بدل می شد. وسوسه شرکت در عملیات پایم را در نشستن و ماندن سست کرده بود. نشستم بند پوتینم را محکم کردم و گفتم: محمد آقا، ما که تا اینجا آمدیم، یه سر به خط بزنیم برگردیم. دستم را گرفت. - دل من هم الان در عملیاته، اما حاج نبی گفت اجازه ندارید در عملیات شرکت کنید. اگر الان رفتی و کشته شدی، شهید حساب نمی شوی، چون به حرف فرمانده ات گوش نکردی. محمد عاشق عملیات بود، اما حرف فرمانده برایش حرف اول بود. 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
🥀 داستان روزانه هر روز یک قسمت🥀 * * 🎤. برگرفته از خاطره محیط الذین خادم ساعت ۱۲ شب بود همراه سید به سمت قرارگاه راه افتاده بودم تا در جلسه ای که برای بررسی نحوه آماده سازی نیروهای عملیات کربلای ۵ می پرداخت شرکت کنیم. خلع ناشی از شهادت حاج مهدی و تاریکی راه سکوت عمیقی را بر ما حاکم کرده بود سکوت سید از ناگفته‌های زیادی خبر می‌داد و من در تاریکی صدای گام‌هایش را می‌شنیدم که شتاب خاصی داشت. در جلسه مشکلات و مسائل زیادی مطرح شد بزرگ‌ترین مشکل وضعیت جوی و استراتژیک منطقه بود. هوای صاف و زمین هموار باعث می‌شد تمام نقل و انتقالات ما در معرض دید دشمن قرار بگیرد. در آن موقع تنها می شد به معجزه دل بست معجزه که خیلی سریع هم اتفاق افتاد. این جلسه یکی از بچه ها که از بیرون به جمع ما ملحق شد خبر داد که حدود نیم ساعتی از هوای منطقه غبار آلوده شده به طوری که چشم چشم را نمی‌بیند .این از لطف وزش بادی بود که این بار خلاف جهت همیشگی می وزید و حتی باعث می‌شد تا سر و صدای تحرکات ما به گوش دشمن نرسد. بازدید از قرارگاه بیرون زده این بهترین وضعیت ممکن برای تردد و انتقال کانال به منطقه مورد نظر بود این وضعیت را ظهر فردای آن شب ادامه داد. ساعت حدود یک و نیم بعد از ظهر بود تقریباً تمامی تجهیزات در محل های مورد نظر مستقر شده بودند دیگر برای دیدن آفتاب لحظه‌شماری می‌کردیم. زمین منطقه خیس بود و گرد و غبار هوا مانع از دید مواضع دشمن میشد. به مدد وزش باد ،غباری که منطقه را پوشانده بود کنار رفت و آفتاب با تنبلی خاص ظهر های پاییز خود را وسط آسمان نشان داد. زمان مناسبی برای شروع عملیات به همراه سید و برادران ظل انوار جهت آخرین سرکشی به مواضع خودی راه افتادیم. سید همانطور که قبلاً گفتم بعد از شهادت حاج مهدی به کلی دگرگون شده بود خیلی ساکت توی خودش بود اما دقیق تر که می شدی بیقراری و خاصی را در حرکاتش میدیدی. دارد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75 •┈┈••✾❀🍃♥️🍃❀✾••┈┈•*