هدایت شده از شهدای غریب شیراز
💠قبل انقلاب با خانواده رفتیم تخت جمشید. حمید یک ساعت مچی زنانه پیدا کرد. چون راهی برای پیدا کردن صاحبش نبود، آن را به خواهرم داد تا از آن استفاده کند.
حمید مرتب به جبهه می رفت. وقتی وصف گردان فجر و (شهید) مرتضی جاویدی را شنید به گردان فجر رفت. سال 65 بود، یکی از دوستانش به شهادت رسیده بود. به شیراز آمد. خیلی ناراحت بود.
می گفت نمی دانم چرا من شهید نمی شوم.
بعد گفت تنها جایی که فکر می کنم در زندگی اشتباه کردم، ساعت خواهرم باشد!
شاید این ساعته مشکل اصلی باشد و دلیل شهید نشدن من.
ساعت را از خواهر گرفت و در ضریح حرم حضرت سید علاءالدین(س)انداخت.
قبل رفتن یک نوار گذاشت، شروع کرد به پر کردن صدای خودش، حدود نیم ساعت حرف زد و وصیت کرد.
این بیت با صدای زیبای خودش خواند:
من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم را به باغی ببرید و دلم شاد کنید
کارش که تمام شد، طاقت نیاورد، هرچه را از خودش ضبط کرده بود پاک کرد.
بعدش رفت. عملیات کربلای 4 شد و حمید مفقود شد. به منطقه رفتم، شهید مرتضی جاویدی شرح شهادت و رشادت حمید را برایم گفت...
راوی برادر شهید
🌷
#شهید حمید هاشمی
#شهدای_فارس
#شهدای_کربلای_۴
#ایام_شهادت
🍃🌷🍃
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
نشردهید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
✍وصیت عشاق:
مادر شادمان باش كه از طايفه و خانواده تو چنين پسرى به عرصه آمد...
و براى همه پيغام شهادت مرا بده ...
و دستهاى پينه بسته ات را در درگاه خدا به طرف عزت و شكوهش و عظمتش بالا ببر ...
و بگو #شهادت پسرم را قبول كن. ....
چون كمتر كسى مى تواند به خيل شهداى حسينى بپيوندد
و از ياران حسين زمان گردد
خدايا قبل از شهادتم مرا با شناخت عميق اسلام ياري بنما....
#شهید ابراهیم عراقی زاده
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌹🌱🌹🌱🌹🌱
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
💠وقتی از جبهه می آمد عادت داشت با من هم غذا می شد و با هم توی یک ظرف غذا می خوردیم. دیدم قاشق را در غذا وارد می کند و بعد بی آنکه متوجه شوم، قاشق خالی را به سمت دهانش می برد.
مچش را گرفتم. گفتم: مادر این چه کاریه، چرا قاشق خالی؟
گفت: مادر می ترسم، لقمه ای را بردارم که شما خواسته باشید آن را بردارید!
راوی :مادر شهید
💠سال 63 بود که با هم ازدواج کردیم. ازدواج و بعد هم پدر شدن مانع او برای حضور مستمرش در جبهه نشد. به خصوص بعد از شهادت برادش محمدجعفر و مجروحیت شدید خودش، خیلی به او اصرا می کردیم که تو دیگر دینت را به اسلام و انقلاب ادا کردی، دیگر بس است نرو!
با وقار جواب می داد: ما هنوز برای انقلاب و دین خود کاری نکردیم. من باید اسلحه زمین افتاده برادرم را بردارم!
اواسط سال 65 بود که به اتفاق پدرش، میرزا علی، به حج مشرف شد. پدرش تعریف می کرد روزی روبروی کعبه ایستاده بودیم. محمد جواد گفت: پدر جان من از خدا حاجتی دارم، می گویم شما از صمیم قلب آمین بگوئید!
دست هایش را به سوی خانه کعبه بلند کرد و گفت: اللهم الرزقنی توفیق شهاده فی سبیلک...
بلند گفتم آمین.
چند ماه بعد از بازگشت از سفر حج بود که حاجت روا شد.
راوی همسر شهید
🍃🌷
#شهید محمد جواد صادقی
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🍃🌷🍃🌷
#ڪانال_شهداےغریـب_شیـراﺯ:
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
#نشردهیـد یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
🚨 پیش بینی عجیب شهید...
💠 بهمن ۱۳۶۴، مقر بچههای اطلاعات لشکر فجر قبل از عملیات والفجر ۸، یک مدرسه در منطقه چوِئبده بود. یک روز قبل از عملیات بود. امیرو یکتکه گچ برداشت و روی تختهسیاه نوشت "شهید". زیر اسم شهید نوشت: باباحسن جعفری، محمـد رضایی، عباس رضایی، کیومرث شیروانی.
یک خط کنار آن کشید و بالا نوشت "مجروح". زیر آنهم نوشت: محمـد دریساوی، احمد شیخ حسینی و مرتضی روزیطلب...
کنار آنهم یک خط دیگر کشید. بالا نوشت "سالم". امیرو و...
گفتیم: اِ زرنگی، اسم خودت را چرا تو سالمها نوشتی!
خندید و گفت: امیرو شصت و پنجیه!
عملیات که تمام شد، وعده امیر در مورد بچههای اطلاعات محقق شده و آنچه پیشگویی کرده بود درست از آب درآمد و آن چهارنفری که خبر شهادتشان را داده بود شهید شدند و آنها که در مجروحها نوشته بود، مجروح. خودش هم سالم ماند.
سال۶۵ بود. قبل از عملیات کربلای ۴، باز امیر جلو ایستاد و گفت: جلیل ملک پور شهید، دریساوی شهید، ناصر برایی مجروح، جلیل مجروح... یکدفعه بلند گفت: امیر سیاه شهید میشه... هورا.. هورا... امیرو از گلکوب شهید میشه...
یقین داشتیم وعدهاش صادق است... همان شب شهید شد.
🌱🌷🍃
#سردارشهید امیرفرهادیان فرد
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
نشردهید یاد شهدا زنده شود
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
💠دوستانش در سوريه ميگفتند با اينكه شهر حلب خيلي سرد بود يك بادگير به همه دادند و ما تا روز آخر نفهميديم به ايشان بادگير نرسيده است. بدون هيچ حرفي همان لباسهاي خودش را ميپوشيد. يكي از دوستانش ميگفت كه بنا بود يك شب سرد استراحت كرده و دم دماي صبح عملياتمان را شروع كنيم. آن دوست دو پتو ميگيرد و چون سرمايي بوده پتو را به خودش ميپيچد و ميخوابد. صبح كه از خواب بيدار ميشود ميبيند عبدالله پتويش را روي او انداخته و خودش بيرون رفته و تا صبح قدم زده است.
✍قسمتی از وصیت شهید:
من حقیر بهعنوان بندهای از بندگان خداوند متعال بر خود میبالم که لباس سبز شهدا را بر تن خود دارم و در این کسوت مقدس پاسداری در راه دفاع از ارزشهای اسلام ناب محمدی (ص) پا نهادهام.»
#شهید عبدالله قربانی
#شهدای_مدافع_حرم
#شهدای_فارس
#سالگردشهادت
🌹🍃🌹🍃
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
نشردهید⬆️⬆️
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
🚨بمناسبت یادواره شهید خدایار کارگر ، #امروز در #قطعه_شهدای_گمنام_شیراز
💠خیلی به پدر و مادرش احترام می گذاشت...
پدرش کشاورز بود ، همیشه کمکش میکرد..
وقتی دختران کوچک خانواده را میدید به مادرشان می گفت از همین الان برایشان چادر بگیرید تا بپوشند، تشویق شان کنید به نماز خواندن ....
آخرین باری که به مرخصی آمد ،و میخواست برگردد، مادرش در آغوشش گرفت و گفت :
خدایار اگه میشه به خط مقدم نرو، من به سختی تو را بزرگ کردم، طاقت دوری تو را ندارم...
اما خدایار با بغض جواب داد : من برای دفاع از ناموس و وطن و اسلام می روم ..
خدایار رفت و بالاخره در دیماه سال ۱۳۶۲ در شرهانی در راه دفاع از وطنش ، طعم شیرین شهادت را چشید
#شهید خدایار کارگر
#شهدای_فارس
#ایام_شهادت
🌱🌷🍃🌱🌷🍃
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
نشردهید یاد شهدا زنده شود
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
من از هشت سالگی مداحی را از روضههای خانگی مادرم آغاز کردم و به تشویق او مداح شدم.
مادرم میگفت: اگر تمام بچههای هیئت تو را تنها گذاشتند و تو تنها ماندی، نگران نباش، حق نداری هیئت امام حسین (ع) را تعطیل کنی. هیچ کس پای منبر و روضهخوانیات نیاید، خود من میآیم و منبرت را گرم میکنم. مادرم به شدت اهل بکاء بود. وقتی پای منبر من مینشست، از صدای گریههای او متوجه میشدم که حال و هوایش چگونه است! میگفت: حق روضه باید ادا شود.
یک مرتبه در مورد شهادت زائران در مسیر پیادهروی اربعین با مادرم صحبت میکردم. او گفت: کاش من هم در مسیر اهل بیت (ع) و در مسیر شهدا به این عاقبتبخیری برسم. دعایش شهادت بود و قلباً آرزوی شهادت داشت.
هم محلیهایمان بعدها برایم تعریف کردند که ما به شوخی به مادرت گفتیم، سیدهصغری نرو کربلا! بمبگذاری میشود و شهید میشوی که در پاسخمان گفت: اول اینکه شهادت لیاقت میخواهد که من ندارم، دوم اینکه من خودم به دنبال شهادتم.
#شهیده سیده صغری حسینیفرد
#شهدای حادثه تروریستی کرمان
#شهدای_فارس
🌱🌷🍃
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
نشردهید ⬆️⬆️
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
💠پسرم علی اصغر بسیار فرد قانع و کم خرجی بود، او هیچ گاه پولش را بیهوده خرج نمی کرد و از پول روزانه ای که پدرش به او می داد
همیشه مقدار زیادی را کنار می گذاشت تا اگر دیگران احتیاج مالي داشتند از آن بردارند، هیچ گاه پیش نیامد که از کم شدن آنها ناراحت شود.
پسرم با وجود این که لباس های زیادی نداشت اما همیشه لباس هایش تمیز و اتو کشیده بود.
او معتقد بود که انسان هر چیزی دارد باید با دیگران تقسیم کند، زمانی که به هنرستان می رفت درسش خیلی خوب بود او هرروز چند نفر از همکلاسی ها یا بچه هایی که کلاس های پایین تر از او بودند را با خود به خانه می آورد و به آنها در درس هایی که ضعیف بودند کمک می کرد، من همیشه از این کار او ابراز نگرانی می کردم چون می ترسیدم که خودش از درسش عقب بماند ولی او می گفت:
مادرجان! نگران نباش خداوند در عوض، در درس هایم به من کمک خواهد کرد.
#شهید علی اصغر پیش جنگ
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌱🌷🍃🌷🌱
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
🔹#شیرکوه_لرزید ولی انشایی نلرزید...
💠منطقه شیاکوه ارتفاعاتی در منطقه مرزی ایران و عراق است که تسلط بر آن برای دو طرف درگیر در جنگ حائز اهمیت بود و شهید عبدالحمید انشایی هم دیدهبان آن...
شهید گرای دشمن را به توپخانه ارسال میکرد و با بیسیم موقعیت دشمن را اطلاع میداد و توپخانه نیز انجام وظیفه میکرد..
ولی دشمن حساسیت این منطقه را میداند و کوتاه نمی آید..
حلقه محاصره دشمن تنگتر میشد، گرای ستونهای دشمن در حال ارسال بود، دستور رسید که عبدالحمید به عقب بازگردد، اما او ماند. او زخمی شده بود، اما هنوز جان داشت؛ او بر روی شیاکوه ایستاد؛
گرای دشمن همچنان ارسال میشد، همرزم او میگوید:
«فهمیدم که گرایی که میدهد همان جایی است که خودش ایستاده. پرسیدم، این محل دیدبانی خودت است، پاسخ داد دیگر نیست دشمن به آن رسیده، بزنید.»
در لحظات آخر ناگهان بیسیم به صدا در میآمد، صدای عبدالحمید بود، بیسیمچی صدا زد حمید جان به گوشم. صدای غرش توپ و سوت خمپارهها با صدای عبدالحمید در آمیخته بود:
«از قول من به امام و مادرم بگویید شیاکوه لرزید، ولی انشایی نلرزید.»
#شهید عبدالحمید انشایی
#شهدای_فارس
#شهدای_ارتش
#سالروزشهادت
🌱🌷🍃
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
نشردهید⬆️⬆️
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
👤به مناسبت شهادت حماسه سازان هویزه، بخشی از نوشته های عارف شهید حبیب روزی طلب در مورد شهید رجبی👇
💠... "شهید محمدعلی رجبی " از بسیج شیراز كه كه در کربلای هویزه، جانانهترین عبادتها را میکرد و نمازهای نافله شبش ترک نمیشد و عبادت کردنهای او ما را به یاد این روایت از امام صادق(ع) میانداخت که فرمود: بهترین مردم کسی است که عاشق عبادت باشد و با آن دست به گردن باشد و از دلوجان دوستش بداند و با پیکرش عبادت را بهجا آورد.
💠... قبل از اذان با "شهید محمدعلی رجبی" برای تماشای غروب خورشید به پشتبام سپاه رفتیم.
شهید رجبی طلوع و غروب خورشید را سخت دوست میداشت.
ترک نشدن نماز شبهایش در جبهه، با قرآن و دعاها مأنوس بودنش، از او روح بزرگ و لطیفی ساخته بود که برای رسیدن به محبوبش و به فیض شهادت رسیدن لحظهشماری میکرد.
وجود او در بینمان همیشه موجب سرور و بهجت بود وقتیکه نبود، احساس کمبود میکردیم!
او هم مثل رضا شیردل خیلی خدایی بود و معجزهوار به سوسنگرد و بعد به هویزه آمده بود. خدا اینها را برای دوستی و نزدیکی با خود برگزیده بود.
👆برشی از کتاب عشق و شهادت
#معلم_شهید محمدعلی رجبی
#شهدای_فارس
#سالگردشهادت
🌱🌷🍃
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
✍قسمتی از وصیت زیبای شهید:
...با دلي آگاه و چشمي بصير پا به اين راه نهادم.
ای خدا تو خود شاهدي كه چقدر از درگاهت طلب شهادت كردم.
اي پدر، آفرين بر تو كه پسرت را به قربانگاه عشق فرستادي و اي مادر درود بر تو كه فرزندت را به صحراي كربلا فرستادی تا پرچم حسينعليهالسلام را به دست بگيرد و
خون خود را به پاي درخت اسلام بريزد تا جمهوري اسلامي پا بر جا بماند....
#شهید محمد مروتی
#شهدای_فارس
#سالروزشهادت
🌱🍃🌱🍃🌱🍃
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
نشردهید⬆️⬆️
هدایت شده از شهدای غریب شیراز
#روایت_عشــق
شب جمــعه بعـد از عملیــات کربلاي ۴ بود. در نمــازخانه گــردان، دعاے کمــیل به پا بــود. دعــا ڪه شــروع شــد صداي هق هق و ناله عبــدالقادر همــه حواســها را به خود کـشید.
ناز و نیازش با خدا بیش از فرازهاي دعاي کمیل دل را مےلرزاند...😭
- خدایا چــرا من از غافله دوستــانم جا ماندم....
- چرا دوســتانم را پذیرفتے اما مــن را نـه...
- فرداے قیامــت من چه ڪنم...
اشڪ بود ڪه مثــل ڪودڪی مــادر از دسـت داده، از دو دیده عبدالـقادر روي صورتش جاري بود.
نگاهش که میـکردید چنین اشک مےریزد، باور نمےکردید این هـمان فرمانده اے اسـت ڪه در میــدان جنگ جلو هـیچ تیر و خمپاره اے قد خـم نکرده است.
چند روز بعد در کربلاے ۵ به یاران شهیـدش پیوست ...
#سردارشهید عبدالقادر سلیمانی
#شهدای_فارس
🌹🍃🌹🍃
کانال شهدای شیراز
https://eitaa.com/shohadaye_shiraz
نشردهید