eitaa logo
گلزار شهدا
5.6هزار دنبال‌کننده
8.6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
50 فایل
〖بِسم ربّ شھدا🌿〗 •گلزار شهدا •شیراز "اگر شهیدانهـ زندگـے کنی شهادت خودش پیدایت مـےڪند..." _ڪپے؟! +حلالت‌‌همسنگر،ولے‌‌باحــفظ‌ آیدی و لوگو✌🏻 ارتباط با ما🔰 @Shohada_shiraz
مشاهده در ایتا
دانلود
6.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⬅️شلمچہ دلـم رو ڪربلا بـرده... 💎بانـواے: سیدرضانریـمانی 😭 🌹🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷با یکی از فرمانده هان لشکر کاری داشتم وارد اتاق طرح و عملیات لشکر شدم. با آن بنده خدا صحبت می کردم، یک لحظه چشمم روی جمع چرخید ، دیدم همه نشسته اند جز منصور که اتفاقاً با یک پا ایستاده بود! گفتم: آقا منصور خسته می شی بشین! - تا شما ننشینی، من نمی نشینم! حالا من از نظر سنی 7، 8 سالی از منصور کوچکتر بودم. اما کار همیشه اش بود. نه من، هر سیدی که وارد اتاق می شد تمام قامت جلویش می ایستاد. سر همین قضیه کلی با هم بحث کردیم. گفتم: خوب شما به من چه کار داری؟ گفت: تا جایی که اولاد رسول الله ایستاده، من به خودم اجازه نمی دهم بنشینم! راوی سید معین انجوی 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
یک روز به امامزاده شهیدان رفتیم. فاطمه را در آغوش گرفته بود و زیارت اهل قبور را می خواند . یک دفعه به جای مزار خودش نگاه کرد و گفت اگر من مردم مرا در این مکان دفن کنید . ناراحت شدم و گفتم : خدا نکند تو بمیری. تازه اول خوشبختیمان است با دستش روی شانه هایم زد و گفت بیا برویم بادمجان بم آفت ندارد… آن جایی را که جلیل نشان داد در میان شهدا بود و من تا آن زمان به این فکر نکرده بودم که فقط شهدا را در این مکان دفن می کنند… جلیل خادمی 🍃🌷🍃🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
18.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 🎥 کشف پیکر مطهر یک شهید در منطقه عراق ⏱دوشنبه ۱۴ تیر ۱۴۰۰ 🌱🌹🌱 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
🌤️صبح است و هوای دلِ من مثلِ بهار است پلکی بزن و صبح بخیرِ غزلم باش... 🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷🌿🌷@golzarshohadashiraz
🌟 🌟 2⃣ 2⃣ روز تا عیدالله الاکبر، عید بزرگ غدیر باقی مانده است... ✅ اَلا اِنَّ اَوْلِیائَهُمُ الْمُؤْمِنُونَ الَّذینَ وَصَفَهُمُ اللَّهُ - عَزَّوَجَلَّ - فَقالَ: الَّذینَ آمَنُوا وَ لَمْ یَلْبِسُوا إیمانَهُمْ بِظُلْمٍ اُولئِكَ لَهُمُ الْاَمْنُ وَ هُمْ مُهْتَدُونَ. ✅ هان! دوست داران امامان ، مؤمنانی هستند که خداوند جزّوجل چنین توصیف فرموده :آنان که ایمان آورده، باور خود را به شرک نیالوده اند ؛ پس ایشان در امان اند و راه یافتگان. (انعام/۸۲) 📚فرازی از بخش هفتم خطابه غدیر ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 👈مبلغ غدیـــــر باشیـــد http://eitaa.com/joinchat/2304966656C7c3f274f75
شهید صدای دلنشینی داشت. با صدای زیبایش قرآن تلاوت می کرد و فرزندان خود را به خواندن قرآن تشویق می نمود.😊 علاقه زیادی به روضه حضرت رقیه داشت. به همین جهت در هیئتی که هر یکشنبه شب برگزار می شد مداحی می کرد و مدیریت هیئت را بر عهده می گرفت.👌 اقا جلیل  اسوه صبر، ایمان، صداقت و پاکی و همچنین نمونه والا از رفتار و اخلاق اسلامی بود. شهید خادمی در طول بیست سال خدمت صادقانه اش در مناطق مختلف حضور فعال وچشمگیری داشت .✅ و در عملیات ها تا پای جان میجنگید و جایش را به کسی نمیداد حتی اگر خسته ی خسته بود💔 شهید مدافع حرم جلیل خادمی🌹 🕊 🍃🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤به روایت محمدرضا الهی ..... حالا ما از یک طرف درگیر آن نگهبان بدقلق بودیم و از طرفی هم خمپاره می‌آمد. صاف ایستاده بودیم و به نگهبان نگاه میکردیم.نگهبان هم گیج و کلافه شده بود از فرصت استفاده کرده و زود از خاکریز رد شدیم. یک وقت نگهبان به خودش آمد ما سه نفر را بالای سرش دید. جالب اینکه داشت آرپی‌جی اش را برای شلیک به ما آماده می‌کرد. قاسم دستش را گرفت و گفت :داری چه کار می کنی؟! نمی‌بینی که ما ایرانی هستیم؟! هنوز هم باورم نمی شد. هاج و واج نگاهمان کرد و گفت :حضرت عباسی شما خودی هستید؟! خندیدیم و گفتیم : خودی خودی که نه ! ایرانی و خارجی قاطی داریم» دیگر کاری از دستش ساخته نبود. کمی سربه سرش گذاشتیم و بعد که متوجه شد خودش هم خنده اش گرفته بود. آنجا بود که نشستیم آب قمقمه ها را تا قطره آخر خوردیم . خیلی تشنه بودیم. بعد که دور و برمان را نگاه کردیم دیدیم که راه را اشتباه آمده و از خط حد یک گردان دیگر سر در آورده بودیم . به همین خاطر هم طرف  اسم شبی را که ما می گفتیم بلد نبود. هیچ هماهنگی هم بین این دو گردان در رابطه با ما نشده بود . حالا مانده بودیم به سمت چپ برویم یا سمت راست. کتاب نقطه به اصطلاح رهایی اولیه برسیم. نگهبان هم تازه کار بود و از هیچ چیز خبر نداشت. آنجا بود که هاشم سکوت را شکست. نظرش این بود که باید به چپ برویم. ما هم قبول کردیم و رفتیم تا کم کم به پاسگاه زد رسیدیم. هاشم درست حدس زده بود. آن جا هم که رسیدیم  دیدیم تویوتا نیست. این موضوع نگرانی ما را بیشتر کرد. هر چه پرس و جو کردیم کسی خبر نداشت. نگران آن دو نفری بودیم که گمشون کرده بودیم. نمی فهمیدیم چه تصمیمی باید بگیریم. هوا کم کم داشت گرم می شد . باز هم به تصمیم هاشم بنا را به برگشت گذاشتیم. تصمیم گرفتیم با خودروهای عبوری به عقب برویم ولی کسی ما را سوار نمی کرد. تازه یک ایست بازرسی بود که شانس آوردیم به راحتی گذاشتن عبور کنیم. پیاده توی گرما و خودمان را به مقر تیپ رساندیم. ورودی مقر واحد شناسایی (شهید)فولادفر را دیدیم. با عصبانیت گفت:« معلومه شما ها کجایید ؟!شما به درد شناسایی نمیخورید ساک هاتون رو بردارید و از اینجا برید» همه ماجرا را برایش توضیح دادیم. در واقع دلیل معطل شدنمان را می گفتیم. فولادفر  خنده اش گرفت گفت: «نخیر اونها گم بشو نیستن. شماها خواب تون برده بود ‌اونا هم دیده بودن خواب هستین بیدارتون نکرده بودند که تنبیه بشید» ما سه نفر دهانمان از حیرت باز مانده بود. عذر خواهی کردیم. فولادفر هم کوتاه آمد و کلی نصیحت مان کرد  کار شناسایی را نباید سردستی گرفت. بعد از آن کلی تشویقمان کرد که توانسته بودیم به هر شکل ممکن برگردیم. از آن روز به بعد فهمیدیم که کار شناسایی یک کار عادی نیست. گاهی بیشتر از آنکه از دشمن می‌ترسیدیم از نگهبان های خط خودی میترسیدیم. اما هاشم توی کار شناسایی خیلی زود خودش را نشان داد و رشد کرد. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
*داستان دنباله دار هر روز یک قسمت* * * * * * * 🎤به روایت محمدرضا الهی ..... حالا ما از یک طرف درگیر آن نگهبان بدقلق بودیم و از طرفی هم خمپاره می‌آمد. صاف ایستاده بودیم و به نگهبان نگاه میکردیم.نگهبان هم گیج و کلافه شده بود از فرصت استفاده کرده و زود از خاکریز رد شدیم. یک وقت نگهبان به خودش آمد ما سه نفر را بالای سرش دید. جالب اینکه داشت آرپی‌جی اش را برای شلیک به ما آماده می‌کرد. قاسم دستش را گرفت و گفت :داری چه کار می کنی؟! نمی‌بینی که ما ایرانی هستیم؟! هنوز هم باورم نمی شد. هاج و واج نگاهمان کرد و گفت :حضرت عباسی شما خودی هستید؟! خندیدیم و گفتیم : خودی خودی که نه ! ایرانی و خارجی قاطی داریم» دیگر کاری از دستش ساخته نبود. کمی سربه سرش گذاشتیم و بعد که متوجه شد خودش هم خنده اش گرفته بود. آنجا بود که نشستیم آب قمقمه ها را تا قطره آخر خوردیم . خیلی تشنه بودیم. بعد که دور و برمان را نگاه کردیم دیدیم که راه را اشتباه آمده و از خط حد یک گردان دیگر سر در آورده بودیم . به همین خاطر هم طرف  اسم شبی را که ما می گفتیم بلد نبود. هیچ هماهنگی هم بین این دو گردان در رابطه با ما نشده بود . حالا مانده بودیم به سمت چپ برویم یا سمت راست. کتاب نقطه به اصطلاح رهایی اولیه برسیم. نگهبان هم تازه کار بود و از هیچ چیز خبر نداشت. آنجا بود که هاشم سکوت را شکست. نظرش این بود که باید به چپ برویم. ما هم قبول کردیم و رفتیم تا کم کم به پاسگاه زد رسیدیم. هاشم درست حدس زده بود. آن جا هم که رسیدیم  دیدیم تویوتا نیست. این موضوع نگرانی ما را بیشتر کرد. هر چه پرس و جو کردیم کسی خبر نداشت. نگران آن دو نفری بودیم که گمشون کرده بودیم. نمی فهمیدیم چه تصمیمی باید بگیریم. هوا کم کم داشت گرم می شد . باز هم به تصمیم هاشم بنا را به برگشت گذاشتیم. تصمیم گرفتیم با خودروهای عبوری به عقب برویم ولی کسی ما را سوار نمی کرد. تازه یک ایست بازرسی بود که شانس آوردیم به راحتی گذاشتن عبور کنیم. پیاده توی گرما و خودمان را به مقر تیپ رساندیم. ورودی مقر واحد شناسایی (شهید)فولادفر را دیدیم. با عصبانیت گفت:« معلومه شما ها کجایید ؟!شما به درد شناسایی نمیخورید ساک هاتون رو بردارید و از اینجا برید» همه ماجرا را برایش توضیح دادیم. در واقع دلیل معطل شدنمان را می گفتیم. فولادفر  خنده اش گرفت گفت: «نخیر اونها گم بشو نیستن. شماها خواب تون برده بود ‌اونا هم دیده بودن خواب هستین بیدارتون نکرده بودند که تنبیه بشید» ما سه نفر دهانمان از حیرت باز مانده بود. عذر خواهی کردیم. فولادفر هم کوتاه آمد و کلی نصیحت مان کرد  کار شناسایی را نباید سردستی گرفت. بعد از آن کلی تشویقمان کرد که توانسته بودیم به هر شکل ممکن برگردیم. از آن روز به بعد فهمیدیم که کار شناسایی یک کار عادی نیست. گاهی بیشتر از آنکه از دشمن می‌ترسیدیم از نگهبان های خط خودی میترسیدیم. اما هاشم توی کار شناسایی خیلی زود خودش را نشان داد و رشد کرد. .. ❤️❤️❤️❤️❤️❤️ در ایتا @shohadaye_shiraz 🌿🌿🌹🌿🌿🌹🌿🌿
5.51M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 انیمیشن زیبا از کشتی 📚 براساس کتاب سلام بر ابراهیم 🎧 باصدای گزارشگر کشتی هادی عامل 🌱🌷🌱🌷 http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb
💫یادی از سردار شهید حاج منصور خادم صادق💫 🌷دوربین گرفت دست، از خاکریز بالا رفت و چشم دوخت به خط عراقی ها. با تعجب سُر خرد آمد پائین و گفت: محمد نمی دونم چرا عراقی ها دبه دبه از عقب آب میارم تو خط شون، مگه تانکر آب آنها چی شده! با شادی گفتم تانکر آب آنها تو تیر رس ما بود، سوراخ، سوراخش کردیم. بیچاره ها بیخیال شدن، تانکرُ کشیدن عقب. چهره اش برافروخته شد. گفت: این چه کاریه، چرا آب را بر آنها حرام کردید! مگر لشکر یزید با امام حسین(ع) این کار نکرد. از شرم سر پائین انداختیم. با ناراحتی ادامه داد: ببینید بیچاره ها برای آب چقدر به زحمت می افتند، دیگه هیچ کس حق ندارد به سمت تانکر آب یک تیر هم شلیک کنه! راوی محمدامیری 🌿🌷🌿🌷🌿 : ﺩﺭ سروش: https://sapp.ir/shohadaye_shiraz یادشهدازنده شـود اجرشهادت ببرید
ازگمنامی نترس از اینکه اسم ورسمی نداری نترس از تنهاییت در عین شلوغیها غمگین مباش که گمنامی برای رسیدن است! 🌸°`🍃- http://eitaa.com/joinchat/2795372568C39e6bb54eb