گمنام چون مصطفی🇵🇸
#مدرسهحقانی🎒 ادامه ... یکی از دوستانش کنار حوض مدرسه ایستاده بود. کتاب دستش بود و مشغول مطالعه🤓
#کار🛠
از قم تماس گرفته بودند، از مدرسه ی حقانی. گفتند : #مصطفی حالش خوب نیست!😢 من هم سریع از اصفهان حرکت کردم و خودم را به قم رساندم. وارد مدرسه ی حقانی شدم. با #آیتاللهمصباح و #شهیدقدوسی صحبت کردم. گفتند : گویا سرما خورده و بیماری او شدیدتر شده🤧
رفتم داخل اتاق؛ مصطفی گوشه ای نشسته بود میخندید☺️ حرف های بی ربط میزد. رفتارش عجیب شده بود😶 کسی را درست نمیشناخت! این حالت سابقه نداشت!!!! گفتم شاید به خاطر مطالعه ی زیاد ...
دکتر او را دید گفت : اگر گریه کند برای او خوب است. 🤭حالتش برمیگردد.
به #مصطفی گفتم : وَخی بریم اصفهان چند روزی بمون تا حالت بهتر بشه.
رفتم سر وسایل مصطفی، با خودم گفتم لباس هایش را برای شست و شو ببریم. با تعجب دیدم لباس های او همگی گچی اند😐
از آقای میثمی پرسیدم چرا لباس های مصطفی اینطوریه؟
جلو اند و نگاه کرد. بعد از کمی مکث گفت : مصطفی روز های آخر هفته به کارخانه ی گچ میرود در اطراف قم، در آنجا کار میکند ، کیسه ی گچ پر میکند!
آقای میثمی ادامه داد : ما اول فکر میکزدیم به دلیل کمی شهریه کار میکند، اما بعد از تحقیق به حقیقت مطلب رسیدیم.
ایشان ادامه داد : یکی از طلبه ها ازدواج کرده، شهریه ی حوزه کفاف زندگی او را نمیدهد😕 برای همین مدتی مصطفی شهریه ی خود را به او میداد😇 بعد هم با همان دوست ، روز های پنجشنبه و جمعه به کارخانه ی گچ میرفتند و کار میکردند.
به روایت مرتضی ردانی پور و صوت خاطرات شهید میثمی
ادامه دارد ...
#شهیدمصطفیردانیپور
#رفیقشهیدم❤️
#مسابقه
#گمنامچونمصطفی
@gomnam_chon_mostafa