چند وقت پیش (شاید چهار سال) نوشتم: "قنات و اصالت" ریشه ی ما و تضمین بقاست. گناپا گوشه ی سمت چپ هفته نامهاش تیتر زد. اولین نوشته هایم بود. امشب میرفتم سراغ کاری که این دکان جلویم آمد با زمان ها خاطره از کودکی و نوجوانی. هوایی شدم. بوی اصل میداد. با خودم گفتم: "بی راه نگفتی پس. همین ماندن پیرمرد کم جذبه دارد؟" دست کم که یادم میامد سی و پنج سال است عناب و نعنا میفروشد، برگه ی زرد آلو میگذارد جلوی در و اگر لازم شد به فصلش بادام. مردمک هایش آن وقتها سبز تیره بود. امشب تیرهی مات. نگاهش به خیابان سعدی بود مثل همان زمانها . ماندنش بوی "زیستن" و اصالت میداد . همانی که گفته بودم که تضمین ماندن است. اجاره نداده بود مغازه را به فلان میلیون. مارا چه به استدلالش؟ وقتی دیدمش کمی با چشمان منتظر و خودش حرف و گپ زدم. باید میرفتم. اسم کوچکش را یادم نماند. اما "دکان خشک بار رمضانی" دلم را به باد داد. اجازه خواستم و عکس گرفتم. برای آنکه میان این هیاهو چیزی برای برباد رفتن دل های نسل ما بماند. تا باد چنین بادا و اصالت و زیستنِ اصیل پایدار!
#نوستالژی #اصالت #عکس_نوشت #رمضانی #کاسب #گناباد
#مجتبی_تجلی
@gonabad20