#قضاوت #از_قرآن_بپرس 🔰 یکی از همکارانم بار‌ها به دلیل اخبار نادرست برخورد نامناسب با من داشته است. چگونه می‌توانم چنین فردی که بدون تحقیق قضاوت عجولانه دارد را به اشتباه خود مطلع سازم⁉️ ✨ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَن تُصِيبُوا قَوْمًا بِجَهَالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلَىٰ مَا فَعَلْتُمْ نَادِمِينَ ﴿٦﴾ ✨ اى كسانى كه ايمان آورده‌ايد، اگر فاسقى برايتان خبرى آورد، نيك وارسى كنيد، مبادا به نادانى گروهى را آسيب برسانيد و [بعد،] از آنچه كرده‌ايد پشيمان شويد. (۶) 📕 سوره مباركه حجرات– آيه 6 ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ #داستان_کوتاه انسان سرمایه داری در شهری زندگی میکرد اما به هیچ کسی ریالی کمک نمی کرد. فرزندی هم نداشت و تنها با همسرش زندگی می کرد. در عوض قصابی در آن شهر به نیازمندان گوشت رایگان میداد. روز به روز نفرت مردم از این شخص سرمایه دار بیشتر میشد. مردم هر چه او را نصیحت می کردند که این سرمایه را برای چه کسی میخواهی در جواب می گفت: نیاز شما ربطی به من نداره بروید از قصاب بگیرید. تا اینکه او مریض شد، احدی به عیادت او نرفت. این شخص در نهایت تنهایی جان داد؛ هیچ کس حاضر نشد به تشییع جنازه ی او برود، همسرش به تنهایی او را دفن کرد اما از فردای آن روز اتفاق عجیبی در شهر افتاد. دیگر قصاب به کسی گوشت رایگان نداد! او گفت کسی که پول گوشت را میداد دیروز از دنیا رفت...! 📌 «زود قضاوت نکنیم» ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ به نام خدا #حضرت_زهرا_سلام_الله_علیها #گلواژه_هـاے_اهل_بیت_ع «چه خانه اے ست که حتے نسیم در مے زد» رسید قصه به اینجـا که زیر چرخ کبود زنی، ملازم دسـتـاس، خیــره بر در بود چرا که دست خداوند،رفته بود ازفـرش انار تازه بچیــنـد بــراے او در عــرش کمے بلندتـر از گــریـه هـاے کودکشــان درخت هاے جهان در حیاط کوچـکشان کنـار باغچـه،زن داشـت ربنـا مـے کاشت براے تڪ تڪ همسایه هادعا مے کاشت و بـے قرارتـر از کودکـے که در بـر داشـت غروب مے شد و زن فکرشام درسرداشت چه خانه اے ست که حتے نسیم درمے زد فداے قلــب تو وقتـے یتیــم در مے زد صداے پا که مے آمد تـو پشت در بودی به یاد در زدن هـــر شــب پــدر بودی فقیر دیشب از امشب اسیــر آمده بود اسیــر لقمـه ے نانــت فقیــر آمده بود صداے پا که مے آید،علے ست شاید..،نه همیشه پشت در اما...کسے که باید...نه... نسیمــے از خـم کوچــه ،بهار مــے آورد علــے بــراے حبیـبــش انـار مــے آورد خبر دهــان به دهان شــد انار را بردند وسهم یڪ زن چشم انتظار را خوردند ز باغ سبــز تو هیــزم بـه بـار آوردنـد انـار را همــه بـردنـد و نـار آوردنـد قــرار بــود نرنجــے ز خـــار هم...اما... بــه چــادرت ننشینــد غبــار هم...اما... قــرار بود کـه تنــها تــو کـار ِخــانه کنی نه این که سینه سپر، پیـش تازیانه کنی فداے نافله ات! از خدا چه مے خواهی؟ رمق نمانــده برایــت...شفا نمے خواهی؟ صداے گــریه ے مردے غریــب مے آید تو مے روے همه جا بـوے سیب مے آید تو رفته بودے وشب بودو آسمان،بـے ماه بـه عــزت و شـــرف لا إلـــه إلااللــه 🖊️شاعر: حسن بیاتانی http://eitaa.com/golvajhehaye_ahlbeyt ✿࿐❁❈❁࿐✿࿐ 📌کانال مداحے گلواژه هـاے اهل بیت ع ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ