eitaa logo
🌿گُل نرگس🌿
48 دنبال‌کننده
965 عکس
462 ویدیو
0 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ای داعشیان، زمانِ سرکوبِ شماست این آتش و خون است که مطلوبِ شماست خون می‌ چکد از پیکرِ خوزستانم این ناامنی، حاصلِ آشوبِ شماست مهدی الله‌ یاری
جنگ است ولی شیوه ی آن خانه به خانه است ...
ماجرای زینب.... زینب ۱۲ساله است. مثل خیلی از بچه‌های امروز به کلاس زبان انگلیسی می‌رود. او تنها دختر چادری آموزشگاه‌شان است. بیش از ۴۰ روز در و دیوارهای آموزشگاه را پر از شعارهای مختلف «مرگ» دیده و طاقتش تمام شده. به تازگی اعتراف کرده که از چند روز قبل با خودش الکل می‌برده و قبل و بعد از کلاس، وقتش را به پاک کردن شعارها می‌گذرانده. البته هر که از پشت سرش رد می‌شده، ناسزایی نثارش می‌کرده که با سکوت زینب ما مواجه می‌شده. بله... و دلاور ما برای اعتقادش هم دیوار پاک می‌کند، هم فحش می‌شنود. اما لب به ناسزا باز نمی‌کند. این است تفاوت این بچه‌ها با بعضی‌های دیگر. این بچه‌ها دانش‌آموخته‌ کلاس قهرمانی حاج‌قاسم هستند... القصه... معلم کلاس زبان به بچه‌ها تکلیف داده که انشایی (writing) بنویسند و یک شخصیت بزرگ را معرفی کنند. زینب که انگار ناسزاها به او کارگر نیفتاده، تصمیم می‌گیرد از آرمان بگوید؛ « ». او می‌خواهد باز هم در قامت یک انسان فرهیخته و عاقل، اعتقادش را با کلمات بیان کند. مادرش که می‌ترسد در آموزشگاه بلایی سر دخترش بیاورند، مخالفت می‌کند! اما در نهایت راضی می‌شود. زینب می‌نشیند به نوشتن و چه نوشتنی... شنیده‌اید؟ آن هم از زبان یک زینب ۱۲ساله؟... زینب می‌داند نوشتن چنین متنی و خواندنش بین کسانی که فقط شعار «آزادی» می‌دهند یعنی چه. ولی کار خودش را می‌کند. انشایش را سر کلاس می‌خواند و بر خلاف انتظارش، استادش که تفکرات ضدانقلاب دارد در حالی که اشک در چشم‌هایش جمع شده، ایستاده برایش دست می‌زند! خبردار شدیم چند روز بعد انشای زینب به حوزهٔ حاج‌آقا مجتهدی رسیده و آقای میرهاشم حسینی از زینب ما تقدیر کرده است. تا باد چُنین بادا... 😍 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
- فقط‌‌یڪبارڪافےاست ‌ازته‌دل‌خداراصداڪنید. دیگرمال‌خودتان‌نیستید؛ مـال‌او‌میشوید...! التماس دعا :) +شھیدحاج‌امینے
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ثانیه ۹ این ویدئو را به دقت گوش بدید او وهابی است میگوید: این رافضی را بکشید فردی را در ایذه برهنه کرده اند، فرد دیگر بالای سرش ایستاده و فریاد میزند این رافضی را بکشید. پر واضح است که بیان کننده ی این جمله یک وهابی است. جنایت را رقم زده اند. در حالی که فرزندان امثال علی دایی و علی کریمی در ناز و نعمت اند با تحریکشان کودک کشی رقم خورده، حالا میکوشند از همین روایتی بسازند برای سیاه نمایی ... وهابیت، منافقین، سلطنت‌ها و هر حرامزاده‌ای که این سال‌ها لگدی به بشریت زده این روزها زیر پرچم سعودی در برابر ایران ایستاده است. همین که چنین حیواناتی برابر ایران هستند، سند شرافت ایران است... پرچم بالاست ✌️🇮🇷
مادرت گفت بُنَّیَ دل ما ریخت بهم بردن نام تو غوغاست اباعبدالله
🔴آقایان مسئولین رده بالای نظام والله این کاری که شما میکنید مماشات نیست 🔸این یک خطای راهبردی است که ایران را گام به گام به سوی لیبی شدن می کشاند 🔸شما به سوریه نشدن فکر میکنید ولی اشتباه میکنید، دارید به سمت لیبی شدن پیش میروید 🔸اغتشاشات زمانی به پایان میرسد که یا اغتشاشگران اقناع شوند یا بترسند. اقناع که نشدنی است چون با جماعت "جوکر داعش صفت" حرف اثر ندارد. معادله ترس هم که با مماشات برقرار نمیشود. 🔸سوخت عملیات تروریستی، این دختر بی حجابی است که در سطح شهر رژه قدرت میرود. تا او احساس وحشت نکند و از خیابان جمع نشود، ترور ادامه دارد. 🔸این جماعت بی حیا اکثرا سازمان یافته هستند و کشف حجابشان نه یک آرزوی کودکانه که یک عملیات سازمان یافته است. آنها را دختران ما و خودتان ندانید. 🔸معادله وحشت را در دل منافقین و کفار و عمال داخلی آنها برقرار کنید 🔸زود دیر میشود 👤سید مرتضی
🌿گُل نرگس🌿
ماجرای زینب.... زینب ۱۲ساله است. مثل خیلی از بچه‌های امروز به کلاس زبان انگلیسی می‌رود. او تنها دخ
🔺ترجمه انشای زینب عزیز ⬇️ «آرمان علی‌وردی» کیست؟ او متولد ۱۳۸۰ و دانش‌آموز مدرسهٔ (حوزه) مجتهدی بود. وقتی به خانه برمی‌گشت دوستانش گفتند اکباتان شلوغ شده. رفت به اکباتان. و افرادی که آنجا می‌دانستند آرمان بسیجی است، خواستند دنبالش بروند و نزدیکش شوند. یکی که شهیدش کرده بود، می‌گفت حدود ۳۰ نفر او را دوره کرده بودند. آنها از آرمان خواستند به انقلاب و رهبرش اهانت کند. ولی او نپذیرفت. کیفش را باز کردند و متوجه شدند کتاب‌های مربوط به دین و یک عبا دارد. فریاد زدند: «طلبه است! بیشتر بزنیدش!...». او را کشتند، با توهین و ناسزا، و سنگ و چاقو... و سپس بدنش را به گوشه‌ای از پیاده‌رو منتقل کردند. من از آرمان یاد گرفتم باید پای اعتقادات و باورهایم بایستم.» 😢
‌ نیست‌بوی را تابِ‌غربت‌بیش‌ازاین ..؛ ازنسیمِ‌صبح، بوی‌ می‌بایدکشید..🤍 :)