🌸🍃🌸🍃
پارچه فروشی می رود در یک آبادی تا پارچه هایش را بفروشد. در بین راه خسته می شود و می نشیند تا کمی استراحت کند. در همان وقت سواری از دور پیدا می شود. مرد پارچه فروش با خود می گوید: بهتر است پارچه ها را به این سوار بدهم بلکه کمک کند و آن ها را تا آبادی بیاورد.
وقتی سوار به او می رسد، مرد می گوید: «ای جوان! کمک کن و این پارچه ها را به آبادی برسان». سوار می گوید: «من نمی توانم پارچه های تو را ببرم» و به راه خود ادامه می دهد.
مرد سوار مسافتی که می رود، با خود می گوید: «چرا پارچه های آن مرد را نگرفتم؟ اگر می گرفتم، او دیگر به من نمی رسید. حالا هم بهتر است همین جا صبر کنم تا آن مرد برسد و پارچه هایش رابگیرم و با خود ببرم». در همین فکر بود که پارچه فروش به او رسید. سوار گفت: «عمو! پارچه هایت را بده تا کمکت کنم و به آبادی برسانم.» مرد پارچه فروش گفت:«نه! آن فکری راکه تو کردی من هم کردم».
کانال گوناگون ایتا🌹❣️
http://eitaa.com/goonagoon_1
🌸🍃🌸🍃
گویند عبید در زمان پیرى با اینکه چهار پسر داشت تنها بود و فرزندانش هزینه زندگى او را تامین نمیکردند، لذا او چاره اى اندیشید و هر یک از پسران را جداگانه فراخوانده و به او میگفت:
من علاقه خاصی به تو دارم و فقط به تو میگویم حاصل یک عمر تلاش من ثروتی است که در خمره ای گذاشته و در جائی دفن کرده ام. پس از مرگم از فلان دوست مکان آن را پرسیده و آن ثروت را براى خود بردار
این وصیت جداگانه باعث شد که پسرها به پدر رسیدگى و محبت کنند و عبید نیز آخر عمرش با آسایش زندگی کرد تا از دنیا رفت.
پسرانش بعد از دفن پدر نشانی دفینه را از دوست وی گرفته آنجا را حفر کردند تا سر و کله خمره پیدا شد
اما وقتى خمره را باز کردند، داخلش را از سکه های طلا خالی و تنها ورقی یافتند که بیت شعری در آن نوشته بود:
خداى داند و من دانم و تو هم دانى
که یک فُلوس ندارد عبید زاکانى
😁😂😂😂
کانال گوناگون ایتا🌹❣️
http://eitaa.com/goonagoon_1
🌸🍃🌸🍃
#سوادزندگی
یادمون باشه،تصویر زندگیمون،
همون چیزیه
که با قلم افکارمون ترسیم میکنیم
اگر نقصی توی تصویر زندگیمون میبینیم،
بهتره با پاکنی از جنس انرژی و اندیشه مثبت
اون رو پاک کنیم
و مجددا با قلم افکارمون
شروع به طراحی و رفع اون نقص کنیم
یادمون باشه که بزرگترین مسائل رو
آدمها خودشون با طرز فکر و دیدشون
نسبت به دنیای اطراف میسازن
پس بهتره
عدسی و لنز دوربین فکرمون رو
با دستمالی از جنس محبت و عاطفه
و عشق و بخشش، پاک کنیم تا
عکس زندگیمون شفافتر و زیباتر بیفته.
کانال گوناگون ایتا🌹❣️
http://eitaa.com/goonagoon_1
🌸🍃🌸🍃
سال ۱۳۶۴ شمسی است. اسماعیل کارگر فصلی است که ۵۲ سال سن دارد و در محله امامزاده شهر خوی زندگی میکند.
در محلّه شان سوپر مارکتی به نام «آقا محمد» است. اسماعیل با اینکه فقیر است ولی خیلی خوش حساب و اعتبارش در محلّه زیاد است.
محمد صاحب سوپر اصرار میکند تا اسماعیل از آن برنج ایرانی که بتازگی از شمال برایش آمده را ببرد. اما اسماعیل سکوت میکند!!!
محمد میگوید: آقا اسماعیل برنج خوشمزهای است، بَردار و هر موقع که پول دست ات بود، بده.
اسماعیل چشمکی با تبسّم به آقا محمد میزند و میگوید: آقا محمد در چشم انسان یک حیا وجود دارد. وقتی من به این راحتی در جلوی مغازه تو مینشینم و سیگار میکشم به این علت است که به کسی بدهکار نیستم.
اگر روزی بدهکار تو باشم و تو سلام مرا کمی سرد جواب دهی من ناراحت میشوم چون بدهکار تو هستم و زمانی که چشمم به چشم تو بیفتد، شرم میکنم.
اما این شکمِ من چشم ندارد تا مرا نگاه کند که اگر نان خالی به او بدهم از او شرم کنم. پس بجای این که به تو بدهکار باشم به شکم ام بدهکار میشوم و به شکم ام میگویم هر زمان پول داشتی برنج خواهی خورد!!!!
به نقل از دوست عزیزمون جناب آقای حسین جعفری خویی
کانال گوناگون ایتا🌹❣️
http://eitaa.com/goonagoon_1
✳دانستنی های پروانه ها
✅پروانه ها دارای دو چشم مرکب با هزاران لنز هستند اما با این وجود تنها می توانند رنگ های قرمز و سبز و زرد را ببینند.
#پروانه
کانال گوناگون ایتا🌹❣️
http://eitaa.com/goonagoon_1
Ghamadi 2_1152921504617761316.mp3
زمان:
حجم:
617.8K
سوره مائده
آیه ۴۲ تا۴۵
صفحه ۱۱۵
هر روز یک صفحه با قران🙏