eitaa logo
گوناگون 1
116 دنبال‌کننده
4.8هزار عکس
3.7هزار ویدیو
38 فایل
باسلام خدمت شما دوستان محترم باعنایت به اینکه هدف این گروه صرفا ارسال پستهای مذهبی ،اموزشی،سرگرمی،ادبی ،اجتماعی،تربیتی ولطیفه میباشد لذا خواهشمندم درخواست تبادل لینک وتبلیغ نفرمایید باسپاس
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 جوانی طلبه استادش گفت، برو فلان کتاب را بخر و بخوان، 10 روز بعد از تو امتحان خواهم گرفت. طلبه برای خرید کتاب به بازار رفت و انگور فروشی دید با انگورهایی طلایی. شدید هوس انگور کرد. با خود گفت: اگر انگور بخرم پولی برای کتاب نخواهم داشت و اگر انگور نخرم و کتاب بخرم، هوس انگور مرا از خواندن کتاب باز خواهد داشت و خواندن کتاب بی‌فایده خواهد بود. پس از ساعت‌ها کلنجار رفتن با خودش، یک خوشه انگور خرید و پولش برای کتاب نرسید. به منزل برگشت. از شدت ناراحتی از این که نتوانسته بود تسلیم نفس نشود ، بر خود می‌پیچید. برای تنبیه نفسش و این که علم را فدای شکم کرد، انگور را بر چوب سقف منزل آویزان کرد و تماشا کرد و نخورد و دانه های انگور سیاه و خراب شده و یک یک بر زمین افتادند. 10 روز بعد استاد خواست از او امتحان بگیرد. طلبه، داستان نخریدن کتاب را گفت. استاد گفت: نمره قبول گرفتی، موضوع آن کتاب در مورد مبارزه با نفس و کشش‌های نفسانی و راه‌های مقابله با آن بود که تو عملی آن را تجربه کردی، برو آنچه در این 10 روز دیده‌ای فکر کن و بنویس. طلبه رفت و اندیشه کرد و نوشت. کتابی که او در مورد غلبه و جهاد با نفس نوشت بسیار شیرین‌تر و حقایقش عینی‌تر از کتابی بود که باید می‌خرید. کانال گوناگون ایتا🌹❣️ http://eitaa.com/goonagoon_1
✍مردی جوانش به دست جوان شروری کشته شد. زمان قصاص رسید، جوان ملتمسانه پای چوبۀ دار درخواست عفو جان خویش از او می‌کرد. پدرش آن‌گاه از خون فرزندش گذشت. به او گفتند: روزی پشیمان می‌شوی، روزی خواهی دید این جوان قابل عفو نبود و فرد دیگری را کشت. مرد گفت: روزی اگر ببینم او فرد دیگری را کشته است قطعا پشیمان می‌شوم که چرا امروز او را بخشیده‌ام. این پشیمانی بر من آسان‌تر است از پشیمانی از این‌که او را قصاص کرده باشم و روزی بگویم اگر او را قصاص نمی‌کردم به عنوان انسان درستکاری در جامعه زندگی می‌کرد. گاهی بین دو پشیمانی یکی از دیگری برای انتخاب بهتر است. در اصول کافی از امام باقر علیه السَّلام آمده است: پشیمانی که از گذشتی بر انسان آید بهتر از آن پشیمانی است که از یک کیفر و عذاب بر انسان وارد شود
۳۲۰ مؤمن متکبری در مجلسی به دوست مؤمن خود برای تخریب اش بین دو نماز گفت: پدر مادر تو نماز نمی خوانند، ولی پدر مادر من هم نماز می خوانند هم قرآن ختم می کنند... مؤمن گفت: برای من بسی لطف خداست که از پدر مادری بی نماز، نماز خوان شده ام؛ ولی برای تو لطفی از خدا در حق ات نمی بینم که چون پدر و مادرت نماز و قرآن می خوانی.... ✍حسین جعفری خویی https://eitaa.com/goonagoon_1♥️♥️♥️♥️https://chat.whatsapp.com/FRs9dAx0kLu3siiKu1PBJw♥️♥️♥️♥️ داستان‌ها و پندهای اخلاقی
۳۶۲ خرقه پوش تارک دنیایی از منزل سمت خانقاه روانه بود. او را گفتند: امروز را هم ساعتی به مسجد در آی و کلامی از قرآن بشنو.... خرقه پوش گفت: خانقاه هم مسجدِ من است.... حکیمی گفت: رها کنید تا برود، بنی آدم همیشه جایی می رود که از باورهای او سخن گویند و باورهای او را تأیید کنند. هرگز آدمی جایی نمی رود که در آن بشنود از باورهایی که باید داشته باشد ولی ندارد. ✍حسین جعفری خویی
۳۳۵ بزرگ مردی را در شهر تمکّن و بهره زیادی از دنیا خداوند عنایت کرده بود، و از ابتدای روز تا پایان شب مردم به درب خانه او برای رفع مشکل شان مراجعه می کردند و مرد کمک حال شان بود. مرد را پسری نو رَس و جاهل بود که روزی بر پدر خرده گرفت و گفت: در تعجبم تو خلقی را خدمت می کنی که روزی تو را اگر حاجتی به آنان واقع شود کسی از آنان مشکل تو نگشاید، حتی اگر این حاجت تو کشیدن خاری از پای تو باشد که در وسع و توانِ آنان است. پدر گفت: فرزندم! در عنایت خدا بر پدرت همین بس که بندگان خویش برای رفع حاجت به سمت خانه من روانه می سازد؛ و من شگفتم از اندیشۀ تو که منتظر روزی هستی که پدرت را بر این خلق حاجتی پیش آید، و خداوند بزرگ ترین حاجت مرا اجابت نموده که مرا برای حاجتی روانه درب خانه این مخلوق تاکنون نکرده است. اگر در خانه خویش بنشینی و حاجتی از خلق بگشایی بسی بر تو سودمندتر از آن است که تو را حاجتی خلق کند و روانه درب خانۀ خلق خود سازد. پس فرزندم بدان که برنده این آزمون الهی پدر توست و نه دیگران!!! ✍حسین جعفری خویی داستان‌ها و پندهای اخلاقی
✨﷽✨ 📜 روزی شیخ عارفی در یکی از روستاهای کربلا زندگی می‌کرد. 🏇 شیخ در مزرعه کار می‌کرد که از روستای دوردستی پیکی با اسب آمد و گفت: در روستای بالا فلانی مرده است، حاضر شو برای دفن او با من برویم. شیخ اسم آن متوفی را که شنید، به شاگرد طلبه خود گفت، با پیک برود. شاگرد طلبه رفت و دو روز بعد که مراسم ختم آن مرحوم تمام شد، برگشت. پسر آن متوفی، شاگرد طلبه را آورد و در میدان روستا به شیخ با صدای بلند گفت: ای شیخ، تو دیدی من مرد فقیری هستم به دفن پدر من نیامدی و شاگرد خود فرستادی!!! کل روستا بیرون ریختند و شیخ سکوت کرد و درون خانه رفت. شاگرد شیخ از این رفتار آن مرد ناراحت شد و درون خانه آمد و از شیخ پرسید، داستان چیست❓ 🍀 شیخ گفت: پسر آن مرد متوفی که در روستا داد زد و مرا متهم ساخت، یک سال پیش دو گوسفند از من خرید و به من بدهکار است و من از این‌که او با دیدن من از بدهی خود شرمنده نباشد، نرفتم تا چشم در چشم هم نشویم. ولی او نه تنها قرض خود یادش رفت مرا به پو‌ل‌پرستی هم متهم کرد. من به‌جای گناه او شرمنده شدم. و خواستم بدانم، خدا از دست ما چه می‌کشد که ما گناه می‌کنیم ولی او شرمش می‌شود، آبروی ما را بریزد. بلکه به‌جای عذر‌خواهی از گناه، زبان به ناسپاسی هم می‌گشاییم...گویند شیخ این راز به هیچ‌کس غیر شاگرد خود نگفت و صبح بود که از غصه برای همیشه بیدار نشد. ❖ کرم بین و لطف خداوندگار ❖ گنه بنده کرده است و او شرمسار •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
۴۴۴ مرد ماهیگیری برای معاش زندگی خود ماهی‌ های فصلی صید می‌کرد و می‌فروخت. او هرز گاهی هم خرچنگی برای دارو و طبابت برای حکیم ها صید می‌کرد. ماهیگیر همیشه قانع و خونسرد بود. علت آرامش اش را از او جویا شدند. ماهیگیر گفت: من این آرامش را از صید خرچنگ یافتم. زیرا در هنگام صید، هر آبزی برای رهایی از تور صیاد، رَم می‌کند ولی خرچنگ چنین نیست. وقتی من نیزه در کنار او بر کف رودخانه می‌زنم آن را چنگ می زند به گمان این که دشمن اش را گرفته، و زمانی که من نیزه را از آب بیرون می‌آورم با همین گمانِ باطل، در حالت چسبیده به نیزه از آب بیرون می آید و در دام می افتد... و این رفتار خرچنگ برای من عبرتی شده است.... آری! کسی که این دنیای فانی را برای کسب آرامش اش چنگ می زند، گمان می کند که آرامش را چنگ زده، در حالی که غافل است او دشمن را بجای آرامش چنگ زده و این چنین صيد دژخیمی می‌شود که روز بروز او را بی قرارتر و اسیرتر خواهد کرد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•