دسته گلها 🧡💚
✋ ✋
🚃 قطارسوره ها رسید 🚃
🐟آماده باشین
🐡باید سواربشیم و
🐠 بریم به شهر سوره ها
🍎حواستون باشه🍎
💜سوار واگن سوره قریش بشین💜
پس پیش به سوی🏃♂️🏃♂️🏃♂️
🦋💐شهر سوره قریشی ها💐🦋
#سوره_قریش
https://eitaa.com/gooorrrran
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سوره_قریش
#شعر_سوره_قریش
یه سوره هست به نام اعراب
قبیله ای بود قریش نامشان
بودند سرمایه دار؛ اهل تجارت
خداوند مهربان در بین قلبهایشان
افکند هر زمانی ؛ الفت و مهربانی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سوره_قریش
📽کلیپ کودکانه سوره مبارکه قریش
ترتیل همراه با تکرار با صوت حنانه خلفی👆
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سوره_قریش
📽کلیپ کودکانه سوره مبارکه قریش
ترتیل همراه با تکرار کودک با صوت محمدصدیق منشاوی👆
AUD-20210726-WA0027.mp3
738.3K
#سوره_قریش
🎧 سوره مبارکه قریش
#سوره_قریش
⭐️ فضیلت قرائت سوره قریش ⭐️
😊 بچه های عزیز سلام
یه سوالی ازتون دارم‼️‼️
🕋می دونید خونه کعبه چند سال پیش ساخته شده ❓
🕋 می دونید از وقتی ساخته شده چند نفر برای زیارت خونه خدا به مکه رفتند❓
🕋می دونید این تعداد هر کدومشون چند بار دور خونه خدا طواف کردند ❓
😱 اینقدر زیادن که نمیشه بشمریم
🌼حالا دوست دارین به تعداد ادمهایی که خونه خدا رو زیارت کردن ده برابرش از خدای مهربون پاداش بگیرین ؟
مگه میشه ؟مگه داریم😳
بله که داریم 😊
🌼پیامبر مهربونمون می فرماید هر کی سوره قریش رو بخونه این پاداش رو خداجون بهش میده🌼
پس گلای قشنگ قبل از خواب سوره قریش یادتون نره 😊
#سوره_قریش
🌺داستان سوره قریش🌺
سوره قریش درباره یک قبیله در مکه🕋 است که با یکدیگر اتحاد 🤝و دوستی نداشتند اما خداوند بین آنها دوستی ایجاد کرد و آنها توانستند بر دشمنانشان پیروز شوند به همین دلیل خداوند از آنها خواسته که پروردگار کعبه را عبادت کنند و شکر اورا به جای آورند.
#داستان
#سوره_قریش
#بخش_اول
👇👇👇
👈در زمانهای خیلی دور که هنوز ما به دنیا نیومده بودیم؛ مردمی در کنارهم زندگی میکردند و به این خاطر بهشون قبیله میگفتند، اسم قبیلشون رو هم گذاشته بودند قریش.
مردم قبیله قریش با هم دوست و متحد نبودند (ایلاف نداشتند) و هرکس کار خودش رو تنهایی انجام میداد. نه بچه ها باهم بازی میکردند و نه بزرگترها باهم کارهاشون رو پیش میبردند.
زمان ها گذشت و گذشت و زمستان از راه رسید.
بابای خونه برای اینکه بتونه پول تهیه کنه و برای خانواده خرید کنه؛ جوراب هایی که مادر خونه دوخته بود رو برداشت و راه افتاد به سمت شهر دیگه ای تا بفروشه.
همینطوری رفت و رفت تا اینکه سر راه یه آقا دزده ای رسید و ازش خواست تا جوراباش رو بهش بده.
بابای خونه هرچی مقاومت کرد تا جوراب هارو از دست نده، فایده نداشت.
دزد نابکار هیچ جوره کوتاه نمیاومد و ول کن بابای خونه نبود.
در آخر بابای خونه مجبور شد جوراب هارو به آقا دزده بده و دست خالی به سمت خونه برگشت.
مادر خونه که میدید بچه هاش گرسنه هستند، با دیدن بابای خونه خوشحال شد و پرسید جوراب هارو فروختی؟
بابای خونه با ناراحتی نگاهش کرد و گفت نه، دزدی سر راهم پیداش شد و همه رو ازم گرفت.
مامان خونه خیلی ناراحت شد؛ چون تصمیم داشت با پول جوراب ها برای بچه ها خوراکی بخره.
برای همین از بابای خونه پرسید حالا چیکار کنیم؟
بابای خونه گفت: تنها چاره مون اینه که تا تابستون صبر کنیم.
روزها به سختی گذشت و گذشت و مامان خونه توی این مدت جوراب هایی رو بافت که تابستون به پدر خونه بده تا ببره بفروشه و پول بگیره.
بالاخره تابستون از راه رسید و پدر بقچه رو آماده کرد و جوراب هارو برداشت و راهی شهر دیگه شد تا جوراب هارو بفروشه و این مدت که سخت گذشته رو با پول هایی که بدست میاره؛ جبران کنه.
همینطور که بابای خونه خوشحال و با انگیزه داشت راه میرفت، یهو دزد بدجنسی سر راهش سبز شد و همه جوراب هارو از پدر گرفت و رفت.
بابای خونه خسته و غمگین شده بود و روی برگشتن به خونه رو نداشت. اما چاره ای هم نبود.
توی مسیر برگشت همش فکر میکرد که باید چیکار کنه؟
تا اینکه راه حلی به ذهنش رسید...
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
#داستان
#سوره_قریش
#بخش_دوم
👇👇👇
👈بابای خونه یاد پیرمرد دانای شهر افتاد که همیشه راه حل خوبی به ذهنش میرسه. برای همین مستقیم پیش پیرمرد رفت و همه چیز رو براش تعریف کرد.
پیرمرد وقتی ماجرا رو شنید به پدر گفت چاره مشکل شما اینکه باهم متحد بشید و باهم به سمت شهر برید.
اینجوری دیگه هیچ دزدی زورش به شماها نمیرسه.
پدر از راه حل پیرمرد خوشحال شد و این تصمیم رو به اهالی قریش اعلام کرد.
اینبار اونها همگی باهم جوراب هاشون رو آماده کردند و برای فروش به سمت شهر حرکت کردند.
دزد که پنهانی داشت جاده رو دید میزد، با دیدن جمعیت زیاد قبیله قریش ترسید و گفت: من نمیتونم جلو برم، چون اونها منو میکشن.
مردم قبیله قریش هم همه ی جوراب هاشونو فروختند و خوراکی خریدند و به شهر خودشون بازگشتند.
پیرمرد که منتظر بود تا اونها برسند، وقتی اونها رو دید گفت:
حالا که شما باهم دوست و متحد شدید؛ باید برید خونه ی خدا ( کعبه) و عبادت کنید.
مردم قریش هم به کعبه رفتند و به شکرانه این نعمت خدا رو عبادت کردند.
🍃🍃🌸🌸🍃🍃
#سوره_قریش
#شعر
سوره ای از کتاب
هست به نام اعراب
قبیله ای از ایشان
قریش بود نامشان
بودند سرمایه دار
اهل تجارت و کار
خداوند مهربان
در بین قلب ایشان
افکند هر زمانی
الفت و مهربانی
باید به شکر نعمت
خدا شود عبادت
#سوره_قریش
#شعر
🌷 شعر کودکانه سوره قریش 🌷
🌹 قریش ، اسم قبیله است
🌹 توی مکه ، جلیله است
🌹 کعبه رو دوست می دارن
🌹 دائم بهش می بالن
🌹 شغل اونا ، تجارت
🌹 در نعمت و سلامت
🌹 تابستون و زمستون
🌹 سفر میرن چه آسون
🌹 برای این همه خیر
🌹 خدا گفته به اونا
🌹 باید عبادت کنن
🌹 صاحب این خونه را
🌹 همون که از گشنگی
🌹 داده به اونا غذا
🌹 نجاتشون داده از
🌹 ترس و شرّ دشمنا
🌹 با شکر و با عبادت
🌹 با کار خوب ، اطاعت
🌹 نعمتهای خداوند
🌹 جبران میشه چه راحت