eitaa logo
♕بـــــــ❀ـــــآﻧوی ڨࢪآﻧی ♕🇵🇸
972 دنبال‌کننده
2.8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
41 فایل
💓آموزش مجازی بانوان💓 🪄روخوانی و روانخوانی 🏅 🪄تجویدمقدماتی پیشرفته🥇 🪄صوت و لحن🎖 کمکتون میکنم بهترین قاری یا حافظ کشوری بشین🤩 ✨رتبه اول قرائت تحقیق مسابقات سراسری اوقاف ✨رتبه اول قرائت ترتیل و تحقیق دانشجویان ✨ دارای ۳ مدرک اقرا. @ya_zahra_591
مشاهده در ایتا
دانلود
اینجا هم امام زادگان فرزندان امام علی هم چند تا شهید گمنـــــــام هست...🌺 فرزندان امام علی برای تبلیغ به ایران اومدن و در راه شهید شدن
13.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✋ روزت را زیبا کن! عادت سلام کردن به امام حسین علیه السلام را نشر می دهیم ... 💓 ❀ــــ꧁@goranbanoo꧂ــــ❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ┊ ✨ ┊ ┊ 🌟 ┊ ✨ 🌟 ❤️ در زمین برای اهل یقین نشانه هایی است. و [نیز] در وجود شما [نشانه هایی است] آیا نمی بینید؟ و رزق شما و آنچه به آن وعده داده می شوید، در آسمان است. ذاریات۲۰-۲۲ ❀ــــ꧁@goranbanoo꧂ــــ❀
10.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
تلاوت صفحه ۸۶ قرآن همراه با ترجمه صوتی روان امروز به نیت تعجیل در فرج و تسهیل در ازدواج جوانان میخوانیم..... سعادتمند باشید درپناه قران ❀ــــ꧁@goranbanoo꧂ــــ❀
یاد روزهاي پیشین،همچنان در خاطرم،زنده و پویاست. ★ کتاب را میبندم،حس میکنم گُر گرفته ام،حس ناپاکی در تمام وجودم میپیچد.... چرا مامان هرگز این چیزها را براي من توضیح نداده بود،مگر،مادر وظیفه اي،جز این دارد؟؟ یعنی مامان به هیچ کدام از مسائل این کتاب،عقیده اي ندارد؟ نگاهی به جلد کتاب میاندازم،احکام دختران.... چند سال است سر سفره ي جهالت بزرگ شده ام؟ واي خداي من... امیدوارم،توبه ي بنده ي حقیرت را پذیرفته باشی که من هیچم،بی تو.... صداي عمو میآید:نیکیخاتون آماده شو بریم گردش بلند میشوم،همچنان زیر لب از خداوند طلب بخشش میکنم. مانتو بلند مشکی میپوشم با گل هاي زرشکی . روسري به رنگ گل هاي لباس سرم میکنم،قرار است به لندن گردي برویم. از اتاق خارج میسوم،عمو آماده شده و روي مبل نشسته. بارانی بلند سرمه اي پوشیده. سعی میکنم با لبخندي،تلخی چهره ي دمغم را پنهان کنم. :_بریم عمو؟ و به طرف در راه میافتم،عمو پشت سرم میآید:نیکی؟ برمیگردم:بله؟ :_مشکلی پیش اومده؟ :+نــه،همه چی خوبه و براي تأیید گفته هایم،لبخندي چاشنی میکنم. عمو با نگرانی نگاهم میکند،در نهایت میگوید:اینجا یازده ماه از سال هوا ابریه،بهتره لباس گرم برداري، یه وقت دیدي بارون گرفت. چشمی میگویم و به سرعت از اتاق،بارانی سرمه اي ام را برمیدارم. دست در دست عمو،از خانه خارج میشوم. عمو راست میگفت،خبري از آفتاب نیست. عمو میگوید:با سیاوش میریم،از نظر تو که اشکالی نداره؟ :+نه،چه اشکالی؟ :_پس بزن بریم که سیاوش زیر پاش درخت سبز شد! با عمو به طرف ماشین آقاسیاوش میرویم،مارا که میبیند پیاده میشود و سلام و احوال مرسی میکند. ماشین او هم،یکی از بهترین مدل هاي بریتانیایی است که تصویرش را روي جلد مجله ها دیده بودم. خود آقاسیاوش هم،کت چرم مشکی پوشیده. سوار میشویم. عمو میگوید:سیاوش میذاشتی من ماشین میآورم دیگه. •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•‎ آقاسیاوش با خنده جوابش را میدهد:خیلی خب، فهمیدیم تو هم ماشین داري! عمو میخندد و میگوید:نیکی هنوز به این خل و چل بازي هات عادت نکرده،نکن این کارا رو، فکر میکنه دیوونه اي ها! میخندم،چقدر به رابطه ي صمیمیشان غبطه میخورم. حس میکنم با حضور در جمعشان،حالم بهتر است. میگویم:آقاسیاوش،حاج خانم چرا نیومدن؟ :_والا حاج خانم تو این هوا بیرون نیان بهتره. عمو به طرفم برمیگردد:خوبی؟ آرام میگویم:همیشه دلم میخواست سوار این ماشیناي راست فرمون بشم! آقاسیاوش حرفم را میشنود و زیر لب میخندد. عمو لبخندي میزند و میپرسد:خب برنامه ي امروز چیه؟ آقاسیاوش میگوید:برنامه،سورپرایزیه و جواب فضول ها داده نمیشه عمو آرام از پس کله اش میزند:شاید نیکی بخواد بپرسه سیاوش متوجه اشتباهش میشود:البته دور از جون شما،نیکی خانم عمو دوباره از پس کله اش میزند:مهندس مملکت رو ببین،دور از جون نه،بلانسبت! از ایران و ایرانی خجالت نمیکشی از مادرت شرم کن که استاد ادبیاته...نچ نچ نچ...اوف بر تو باد،نفرین آمون بر تو! آقاسیاوش میگوید:بابا چرا فحش میدي،من از همین تریبون از تمام فارسی زبانان دنیا،معذرت میخوام. خوب شد؟ عمو سر تکان میدهد:حالا باید چیپس مهمونمون کنی تا ببخشمت،اونم شاید! تمام راه،عمو و آقاسیاوش مشغول بگو و بخند هستند و من نظاره گر رفتارهاي برادرانه شان. اتومبیل متوقف میشود و من در برابر یک ساختمان عظیم قرار میگیرم. نگاهم روي سردرش متوقف میشود،موزه ي مادام توسو ! با حیرت به طرف عمو برمیگردم:واي عمـــو... اینجا..همون..مجسمه ها؟؟ عمو با لبخند نگاهم میکند. به طرفم میآید و دستم را میگیرد. با هم به طرف ورودي میرویم. تمام مدت زمان آنجا بودنمان را با مجسمه ي افراد مشهور و محبوب عکس میگیریم . حس میکنم جان دوباره اي به رگهایم دویده. دوباره سوار ماشین میشویم. با اشتیاق میگویم:دیگه کجا میریم؟ عمو سرزنشگرانه،به آقاسیاوش نگاه میکند: ببین،واسه بچه سوال پیش اومد نویسنده:فاطمه نظری🦋💙 •┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈•‎
. ســـــــلام بـــــانـــــو جان... شبت بخیر.... .
  🌸🍃یا رَبَّ الْعالَمین🍃🌸 سلام و رحمت خدا بر بندگان خوب خدا😍 شبتون سرشار از آرامش الهی کلیپ آموزشی ⭕️روزهای شنبه،دوشنبه،چهارشنبه،ساعت۸⭕️ 🥀🥀🥀🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آن که خیرِ شما در آن است و چه بسا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شرِّ شما در آن است، و خدا میداند، و شما نمیدانید» سوره بقره آیه۲۱۶ خدایا! شرمنده‌ام که گاهی به اندازه‌ی اعتماد به دیگران، به تو و علم تو اعتماد ندارم😔 ❀ــــ꧁@goranbanoo꧂ــــ❀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بـــــــــانـــــــو جـــــــــــان... شبــــت به این زیـــــبایی و آرامش... 😍🥀 https://eitaa.com/joinchat/2468413795C348c96c20b