eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.3هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.3هزار ویدیو
77 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
۱. "عالی کار می‌کنی! تلاوتت واقعاً بهتر شده است. ادامه بده!" ۲. "تلاوتت به خوبی پیشرفت کرده. من مطمئن هستم که با تلاش بیشتر، هر روز بهتر خواهی شد." ۳. "تو مهارت فوق‌العاده‌ای در تلاوت قرآن داری. این انگیزه و پشتکارت تحسین‌برانگیز است." ۴. "هر روز با شما تلاوت کردن را دوست دارم. تو واقعاً یک شاگرد با استعداد و علاقه‌مند هستی." ۵. "پیشرفتت در تلاوت قرآن قابل تحسین است. افتخار می‌کنم که تو در کلاس ما هستی." ۶. "برای تو که به این خوبی قرآن می‌خوانی، احساس افتخار می‌کنم. این روند فوق‌العاده‌ای است."
🔴 حکایتی از بزرگمهر حکیم بزرگمهر وزیر ‌‌ دعوی دانستن زبان حیوانات می کرد و انوشیروان مترصد فرصتی بود تا صدق آن را معلوم کند. تا روزی که با هم برای گشت و گذار رفته بودند و پادشاه بر کنگره خرابه ای دو جغد کنار هم نگریست و با تمسخر از وزیر خواست که برود و ببیند چه می گویند. بزرگمهر نزد جغدها رفت و بعد از لحظاتی برگشت و گفت:قربان یکی از جغدها پسری دارد و نزد جغد دیگر که دختر دارد به خواستگاری آمده. جغد صاحب دختر صد خرابه مهریه طلبید و جغد صاحب پسر به او گفت:اگر زمانه چنین و سلطان زمان نیز همین باشد به عوض صد خرابه، هزار خرابه پشت قباله دخترت اندازم.... گر مَلک این باشد و این روزگار زین ده ویران دهمت صد هزار
سه چيز برادر را از برادر جدا ميکند 1. زن 2. زر 3. زمین سه چيز در زندگي يکبار به انسان داده مي‌شود. 1.والدين 2.جوانی 3.شانس سه چيز دلتنگي مي آورند. 1.مرگ والدين 2.مرگ برادر 3.مرگ فرزند سه چيزدردنيا لذت بخشند. 1.آب 2.آتش 3.آرامش سه چيز را هرگز نخور. 1.غصه 2.حرام 3.حق سه چيز باعث سقوط انسان است. 1.غرور 2.دشمني 3.جهل سه چيز را بايد افزايش داد. 1.دانش 2.دارائی 3.درخت سه چيز انسان را تباه ميکند. 1.حرص 2.حسد 3.حماقت با سه چيز هميشه دوستي کن. 1.عشق 2.عدالت 3.عبادت 🤍
✍️ 💠 در میان برزخی از هوش و بی هوشی، هنوز حرارت نفس هایش را حس می کردم که شبیه همان سال ها نفس نفس می زد؛ درست شبیه ده سال پیش... . . . 💠 چادرم را با کلافگی روی مقنعه سبزم جلو کشیدم که دیگر از این چادر سر کردن هم متنفر شده بودم. وقتی همین ها و ها، با روزی هزاران دروغ، فریب مان می دهند و حق مان را جلوی چشم همه دنیا غصب می کنند، دیگر از هر چه مذهب و چادر است، متنفرم! من که از کودکی مادرم با و پرورشم داده بود، حالا در سن 23 سالگی بلایی بر سر اعتقاداتم آورده بودند که انگار حتی خودم را گم کرده بودم! 💠 نگاهم همچنان روی نشریه ها و پوسترهای چسبیده به دیوارها سرگردان بود و هنوز باورم نمی شد همه چیز به همین راحتی تمام شد که در انتهای راهروی دانشکده، پریسا را دیدم. به قدری پریشان به نظر می رسید که مثل همیشه آرایش نکرده و موهایش به هم ریخته از مقنعه اش بیرون بود. هنوز دستبند سبزش به دستش بود، مثل من که هنوز مقنعه سبز به سرم می کردم، انگار نمی خواستیم یا نمی توانستیم بپذیریم رؤیای ریاست جمهوری سید سبزمان از دست رفته است. 💠 خواستم حرفی بزنم که پیش دستی کرد و با غیظ و غضبی که گلویش را پُر کرده بود، اعتراض کرد :«تا تونستن کردن! رأی مون رو بالا کشیدن! دارن دروغ میگن!» چندنفر دیگر از بچه ها هم رسیدند، همه از طرفداران میرحسین بودیم و حالا همه همچنان در بهت این تقلب بزرگ، ماتم زده بودیم. 💠 هر چند آن ها همه از دانشجوهای کم حجاب دانشگاه بودند و من تقریباً تنها چادری جمع شان بودم، اما به راه مبارزه شان ایمان آورده و یقین داشتم نظام رأی ما را دزدیده است. همه تا سر حدّ مرگ عصبانی و معترض بودیم که یکی صدایش را بلند کرد و با خشمی آتشین خروشید :«ما خودمون باید حق خودمون رو پس بگیریم! باید بریزیم تو خیابونا...» و هنوز حرفش تمام نشده بود که پریسا کسی را با گوشه چشم نشان داد و با اشاره او، سرها همه چرخید. 💠 مهدی بود که با حالتی مردد قدمی به سمت مان می آمد و باز به هوای حضور دوستانم، پایش را پس می کشید. با دیدن او، آتش خشمم بیشتر شعله کشید و خواستم با بچه ها بروم که دیدم دخترها فاصله گرفتند و رفتند. چرا نباید از دستش عصبانی باشم وقتی نه تنها در اردوگاه و فریب، برای مزدوری می کرد بلکه حتی دوستانم را هم از من می گرفت! 💠 قامت باریک و بلندش پوشیده در پیراهنی سفید و شلواری کِرِم رنگ، بیشتر شبیه دامادها شده بود و همین عصبانی ترم می کرد. می دید من در چه وضعیتی هستم و بی توجه به همه چیز، تنها به خیال خودش خوش بود. نزدیکم که رسید با لبخندی ظاهری سلام کرد و به عمق چشمانم خیره شد و از همین انتهای نگاهش حسی کردم که دلم ترسید. نگاهی که روزی با عشق به پایم می نشست، امروز به شدت به شک افتاده بود. 💠 خوب می دانستم در همین چند ماه نامزدی مان که مَحرم شده بودیم، به دنبال دنیایی از بحث و جدل های سیاسی بر سر انتخابات، هر روز رابطه مان سردتر می شد، اما امروز رنگ تردید نگاهش از همیشه پُررنگ تر بود. با همان ردّ تردیدِ نگاهش از چشمانم تا پیشانی ام رسید و به نظرم موهایم از مقنعه بیرون آمده بود که برای چند لحظه خیره ماند، اما همچون همیشه باحیاتر از آنی بود که حرفی بزند که باز لبخندی زد و سر به زیر انداخت. 💠 خودم فهمیدم، با یک دست موهایم را مرتب کردم و همزمان پاسخ سلامش را به سردی دادم که دوباره سرش را بالا آورد و با دلخوری پرسید :«حالا که انتخابات تموم شده، نمیشه برگردیم سر خونه اول مون؟» و آنچنان از عصبانیت شعله کشیدم که از نگاه خیره ام فهمید و خواست آرامم کند اما اجازه نداده و به تلخی توبیخش کردم :«خونه اول؟؟؟ کدوم خونه؟؟؟ دروغ گفتید! تقلب کردید! خیانت کردید! حالا انگار نه انگار؟؟؟ برگردیم سر خونه اول مون؟؟؟» 💠 از تندی کلامم جا خورد، در این مدت و به خصوص در این دو ماه آخر، سر انتخابات زیاد بحث کرده بودیم، کارمان به مجادله هم زیاد کشیده بود، اما هیچگاه تا این اندازه تند نرفته بودم و دست خودم نبود که تحمل این همه وقاحت را نداشتم. صورتش در هم رفت، گونه هایش از ناراحتی گل انداخت و با لحنی گرفته اعتراض کرد :«مگه من تو ستاد انتخابات بودم که میگی تقلب کردم؟ اگه واقعاً فکر می کنین شده، چرا آقایون رسماً به شکایت نمی کنن؟»... ✍️نویسنده:
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
برای خوب کردن حالتون این منوی حال خوب کن رو انجام بدین: ۵ دقیقه: گوش دادن به موزیک مورد علاقه تمرینات تنفسی کاهش استرس ۱۵ دقیقه: نوشتن هرچیزی که بهش فکر میکنی خوندن به فصل از یه کتاب خوب ۳۰ دقیقه بیرون رفتن و قدم زدن ساختن یه چیزی یا کارای خلاقانه ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌
برای همه خیر بخواهیم چون سعادت دیگران از خوشبختی ما نمی‌کاهد... و بی نیازی آنها از ثروت ما کم نمی‌کند چه زیباست که همیشه نیک اندیش و خیرخواه باشیم.😉
رجبعلی خیاط مستاجری داشت. که زن وشوهربودند با 20 ریال اجاره بعد از چند وقت این زن و شوهرصاحب فرزند شدن رجبعلی به دیدنشون رفت و به مرد گفت: " چون فرزند دار شدی خرجت بالاتر رفته، از این ماه به جای ۲۰ ریال ۱۸ ریال اجاره بده، ۲ ریالشم واسه فرزندت خرج کن، این ۲۰ ریال رو هم بگیر اجاره ی ماه گذشته ایه که بهم دادی، هدیه ی من باشه برای قدم نوزادت ! تو دوره زمونه الان کرایه ها رو با فرزنددار شدن مردم بالا میبرن!
🌷ﺷﻬﻮﺩ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ در قرآن🌷 ﻗﻴﺎﻣﺖﺭﻭﺯ ﺍﻗﺎﻣﻪ ﻱ ﺷﺎﻫﺪﺍﻥ ﺍﺳﺖ. «ﻳﻮم ﻳﻘﻮم ﺍﻟﺎﺷﻬﺎﺩ» 1⃣ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ🌸 وَاللَّهُ شَهِيدٌ عَلَىٰ مَا تَعْمَلُونَ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺧﺪﺍ ﺑﺮ ﺁﻧﭽﻪ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺩﻫﻴﺪ ، ﮔﻮﺍﻩ ﺍﺳﺖ .(آل عمران ٩٨) 2⃣ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺍﻥ🌸 فَكَيْفَ إِذَا جِئْنَا مِن كُلِّ أُمَّةٍ بِشَهِيدٍ وَجِئْنَا بِكَ عَلَىٰ هَٰؤُلَاءِ شَهِيدًا ﭘﺲ ﭼﮕﻮﻧﻪ ﺍﺳﺖ [ ﺣﺎﻝ ﻣﺮﺩم ] ﻫﻨﮕﺎﻣﻰ ﻛﻪ ﺍﺯ ﻫﺮ ﺍﻣﺘﻲ ﮔﻮﺍﻫﻲ [ ﻛﻪ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﺍﺳﺖ ﺑﺮ ﺍﻋﻤﺎﻟﺸﺎﻥ ] ﺑﻴﺎﻭﺭﻳﻢ ، ﻭ ﺗﻮ ﺭﺍ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﮔﻮﺍﻩ ﺁﻭﺭﻳﻢ ؟ !(نساء ٤١) 3⃣ﺍﻣﺎﻣﺎﻥ ﻣﻌﺼﻮم🌸 وَقُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَرَسُولُهُ والمُومِنُون ﻭ ﺑﮕﻮ : ﻋﻤﻞ ﻛﻨﻴﺪ ﻳﻘﻴﻨﺎً ﺧﺪﺍ ﻭ ﭘﻴﺎﻣﺒﺮﺵ ﻭ ﻣﺆﻣﻨﺎﻥ ﺍﻋﻤﺎﻝ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻰ ﺑﻴﻨﻨﺪ(توبه١٠٥) 4⃣ﻓﺮﺷﺘﮕﺎﻥ🌸 وَجَاءَتْ كُلُّ نَفْسٍ مَّعَهَا سَائِقٌ وَشَهِيدٌ ﻫﺮ ﻛﺴﻲ ﺩﺭ ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﻣﻰ ﺁﻳﺪ ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻲ ﻛﻪ ﺳﻮﻕ ﺩﻫﻨﺪﻩ ﺍﻱ ﻭ ﺷﺎﻫﺪﻱ ﺑﺎ ﺍﻭﺳﺖ(ق ٢١) 5⃣ﺯﻣﻴﻦ🌸 يَوْمَئِذٍ تُحَدِّثُ أَخْبَارَهَا ﺁﻥ ﺭﻭﺯ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﺯﻣﻴﻦ ﺍﺧﺒﺎﺭ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻣﻰ ﮔﻮﻳﺪ(زلزله٤) 6⃣ﺍﻋﻀﺎﻱ ﺑﺪﻥ🌸 يَوْمَ تَشْهَدُ عَلَيْهِمْ أَلْسِنَتُهُمْ وَأَيْدِيهِمْ وَأَرْجُلُهُم بِمَا كَانُوا يَعْمَلُونَ ﺭﻭﺯﻱ ﻛﻪ ﺯﺑﺎﻥ ﻫﺎ ﻭ ﺩﺳﺖ ﻫﺎ ﻭ ﭘﺎﻫﺎﻳﺸﺎﻥ ﺑﺮ ﺿﺪ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﻪ ﮔﻨﺎﻫﺎﻧﻲ ﻛﻪ ﻫﻤﻮﺍﺭﻩ ﺍﻧﺠﺎم ﻣﻰ ﺩﺍﺩﻧﺪ ، ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺩﻫﻨﺪ .(نور٢٤)
🌱حدیث گوهر بار امام علی علیه السلام ✅ یکی از روزی های مهم برای حافظ قرآن ، تسلط بر محفوظات هست ❌واقعا نباید حافظ قرآن کم رو باشـــــــه .