eitaa logo
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
2.4هزار دنبال‌کننده
5.6هزار عکس
1.5هزار ویدیو
87 فایل
﷽ زمانــ رفتنی است با #قرآن زمان را ماندنی کنیم🚫 کانال #آموزشی آیدی ما 👇 @Mohmmad1364 بهترین نیستیم اما خوشحالیم که بهترینها ما را برگزیده اند💚 باحضور حافظان قرآنی 🎓 کپی از مطالب آزاد است ♻ گروه آموزشی رایگان حفظ داریم تاسیس 14 آبان 1397
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ نترسید! من با شما هستم. (همه چیز را) می‌شنوم و می‌بینم 📖 سوره طه آیه ۴۶ ┄┅┅❅💠❅┅┅┄
🍁🍂🍃🍁🍂🍃🍁🍂🍃 "✅👈 فرهنگ عامل اصلی در پیشرفت جوامع بشری است" ✅فرهنگ یعنی: بدون اجازه کسی از او فیلم و عکس نگیریم، یا صداشو ضبط نکرده و رو اسپیکر هم نذاریم...! ✅فرهنگ یعنی: میزان درآمد و حقوق دیگران به ما ربطی ندارد...! ✅فرهنگ یعنی: کسی تو گوشی خود عکسی به ما نشان داد به عکس های قبلی و بعدیش فضولی نکنیم...! ✅فرهنگ یعنی: تا در جمعی نشستی سریع 2 تا اصطلاحی که در یک کتاب خوانده ای را به رخ دیگران نکشی...! ✅فرهنگ یعنی: خودت را صاحب نظر ندانی تا رسیدی به کسی در مورد مدل مو و رنگ مو آرایشش و چاقی و لاغری او نظر دهی...! ✅فرهنگ یعنی: لهجه دیگران را مسخره نکنیم...! ✅فرهنگ یعنی: تا از خونه کسی بیرون آمدیم و در را بستیم شروع نکنیم به بدگویی و غیبت از میزبان...! ✅فرهنگ یعنی: دوست هایت را مقابل جنس مخالف ضایع نکنی...! ✅فرهنگ یعنی: آشغال از ماشین بیرون نریزیم...! ✅فرهنگ یعنی: از چشمی درب خانه مان رفت و آمد همسایه ها را چک نکنیم...! ✅فرهنگ یعنی: تا کسی برایمان کادو خرید سریع قیمت آن را در نیاوریم...! ✅فرهنگ یعنی: به خاطر 1 دقیقه پیاده روی دوبل پارک نکنیم...! ✅فرهنگ یعنی: رعایت نکردن قوانین رانندگی نشانه زرنگی ما نیست...! 💧به خاطر خودمان و نسل بعدمان فرهنگ سازی کنیم... و زندگی را زیبا بسازیم.➕ مطلبی تکراری ولی تلنگری برای همه ما 👌👌👌👌👌👌👌👌👌 # انگیزشی
تو وظیفت رو انجام بده👈بقیش باخداست وظیفه ما برنامه‌ریزی درست و دقیق و حرکت🏃‍♂ و تلاش و دوری از تنبلی و خَمودگی هست ☘ تمام خزائن عالَـم دست خداست ☘ پس نگـران روزی خـودت نبـاش ☘ فقط تلاش‌کن ظرفیت خودت‌رو ☘ بـرای رزق الـهی افـزایش بـدی خداوند روزی را برای هرکس از بندگانش بخواهد گسترده‌میکند،و برای هرکس بخواهد محدود میسازد؛ خداوند به همه چیز داناست عنکبوت آیه۶۲
🔹️در این تصویر اگر ۴ نفر می‌بینید یعنی آلزایمر دارید ،اگر ۶ نفر می‌بینید در حال گرفتن آلزایمر هستید، اگر ۸ نفر می بینید عادی هستید،اگر ۱۰ نفر یا بیشتر دیدید یعنی مغزتون مثل ساعت فعاله😉 دانستنی⁉️
🤔از بهلول پرسیدند🤔 علت سنگینی خواب چیست؟؟😴🤤 گفت : سبک بودن اندیشه هرچه عقل سبکتر باشد خواب سنگین تر است
💠🌸💠🌸 🌸💠🌸 💠🌸 🌸 ✅سوره ای که آموزش آن به کودک سفارش شده است🔶 ✍در مورد اهمیت تعلیم قرآن، از امام صادق (علیه السلام) روایت شده: «سوره ی یس را به فرزندان خود بیاموزید؛ «فانها ریحانة القرآن؛ زیرا که آن گل خوشبوی قرآن است» 📚(کتاب شریفه ی «فضائل القرآن و العترة»، تألیف مرحوم آیة اللّه حاج میرزا ابوالفضل نجفی قدسی اصفهانی(ره)) 💠سوره یس یکی از زیباترین سوره های قرآن کریم است که برکات و مزایای بسیاری در مورد این سوره در روایات ذکر شده است.🌸 💎همچنین بزرگان و علما هم توصیه بسیار برای تلاوت این سوره به ما داشته اند. از جمله ایشان آیة الله وحید خراسانی است که سیره عملی خودشان اینست که هر صبح این سوره تلاوت می کنند و توصیه کرده اند که هر صبح است سوره تلاوت شود و به صدیقه کبری حضرت فاطمه زهرا علیهماالسلام هدیه شود. @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_چهل_و_نهم شهلا و شهرام زدن زیر خنده، من با صدای بغض کرده گفتم اون روز خیلی
من هم می دانستم که زینب هر چند وقت یک بار به ملاقات مجروحان میرود بارها برای من و مادربزرگش از مجروحان تعریف کرده بود ولی هیچ وقت بدون اجازه به اصفهان نمی رفت. خانه ما در شاهین شهر بود که ۲۰ کیلومتر با اصفهان فاصله داشت. با اینکه می‌دانستم زینب چنین کاری نکرده اما سر زدن به بیمارستان های اصفهان بهتر از دست روی دست گذاشتن بود. من و خانواده‌ام آن شب آرام و قرار نداشتیم حرف وجیهه را قبول کردیم. وجیهه قبل از رفتن به اصفهان با شهلا به خانه خانم دارابی رفت و به مادرش اطلاع داد که با ما به اصفهان می آید. هر چه می رفتیم جاده شاهین شهر به اصفهان تمام نمیشد. بیابان های تاریک بین راه وحشت من را چند برابر کرده بود فکرهای آزاردهنده‌ای به سراغم می‌آمد فکرهایی که بند بند تنم را می‌لرزاند. مرتب امام حسین و حضرت زینب را صدا می زدم تا خودشان مراقب زینب باشند. به جز نور چراغ های ماشین، جاده و بیابان‌های اطراف و تاریکی و ظلمت بود. وجیهه گفت اول به بیمارستان عیسی بن مریم بریم. زینب چند روز پیش با یکی از مجروحان این بیمارستان مصاحبه کرد و صدای اون رو با کاست ضبط کرد و نوار رو سر صف برای بچه ها گذاشت. مجروح درباره نماز و حجاب و درس خواندن و کمک به جبهه‌ها صحبت کرده بود همه ما سر صف به حرفایش گوش کردیم تازه زینب بعضی از حرف‌های مجروح رو توی روزنامه دیواری نوشت تا بچه‌ها بخونن. وجیهه راست میگفت مجروحی به اسم «عطا الله نریمانی» یک مقاله درباره خواهران زینبی داده بود و زینب سر صف آن مقاله را خوانده بود و نوار صدای مجروح ها راهم برای همکلاسی هایش گذاشته بود. ادامه دارد...
❤️ دلسوز و خیرخواه خانواده و خویشان خود باشید که یکی از دلایل بهشت رفتن است 📖 سوره طور، آیه ۲۵ و ۲۶ ┄┅┅❅💠❅┅┅┄ @goranketabzedegi
آیا میدانید که : چگونه می‌توانیم حقایق را همانگونه که هست ببینیم؟ ✅ قرآن می فرماید : ✨اتقوا الله و یعلمکم الله ✨ سوره بقره ، آیه ٢٨٢ 🌹از خداوند پروا کنید تا خداوند حقیقت را به شما بیاموزد. ✅ تقوا به معنی دوری از انواع بدی ها و زشتی هاست. افراد آلوده از درک بسیاری حقایق محرومند. کسی که تعصب قومی، حزبی، نژادی و... دارد، حق را آنگونه که هست نمی فهمد، مثل کسی که عینک سرخ گذاشته و همه چیز را سرخ می بیند و شلغم را لبو می پندارد و اگر عینک سبز بگذارد، کاه را علف می بیند. اگر آیینه را صیقل دهیم، عکس را درست نشان می‌دهد. آیینه دل نیز باید صیقلی باشد تا معارف را درک کند. دلهای کینه دار مثل ظرف های آلوده است که اگر آب تمیز هم در آن ریخته شود، آلوده می‌شود. گناه غباری است که نمی‌گذارد انسان واقع بین باشد. 🌿حجت الاسلام قرائتی @goranketabzedegi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تصاویر جالب از کوچکترین قران جهان: تصاویری از کوچک ترین نسخه کامل قران کریم که متعلق به یک لبنانی به نام "حسن عبد" است که در 604 صفحه و با دست نگارش یافته است. طول هر صفحه از آن 2.5 سانتیمتر است. @goranketabzedegi
قــرآنــــ کتابـــ زندگی📚
#من_میترا_نیستم #قسمت_پنجاه من هم می دانستم که زینب هر چند وقت یک بار به ملاقات مجروحان میرود بار
ما تصمیم گرفتیم اول به بیمارستان عیسی بن مریم برویم ماشین هرچه می رفت به اصفهان نمی رسیدیم. چقدر این راه طولانی شده بود من هراسان بودم و هیچ کاری از دستم بر نمی آمد. خدا خدا می کردم که زودتر به اصفهان برسیم. وقتی به اصفهان رسیدیم به بیمارستان عیسی بن مریم رفتیم دیر وقت بود نگهبان های بیمارستان جلوی ما را گرفتند من با گریه و زاری ماجرای گم شدن دخترم را گفتم. آنها با شنیدن ماجرا به ما اجازه دادند وارد بیمارستان شویم. اول دلم نیومد برم اورژانس به هوای اینکه زینب به ملاقات مجروحان رفته باشد به بخش مجروحان جنگی رفتم و همه اتاق ها را یکی یکی گشتم. مادر و بچه ها داخل راهرو منتظر بودند وقتی زینب را در بخش پیدا نکردم با وجیهه به اورژانس رفتیم و مشخصات زینب را به مسئولان آنجا دادیم. دختری ۱۴ ساله خیلی لاغر و سفید رو با چشم های مشکی، چادر مشکی، روسری سرمه ای رنگ و مانتو شلوار ساده مسئول ژانس گفت امشب تصادفی با این مشخصات نداشتیم. اورژانس بیمارستان شلوغ بود و روی تختها مریض های بد حالی بودند که آه و ناله شان به هوا بود. چند مجروح تصادفی با سر و کله خونی آورده بودند. پیش خودم گفتم خدا به داد دل مادراتون برسه که خبر ندارند با این وضع این جا افتادید. آنها هم مثل بچه های من بودند اما پیش خودم آرزو کردم کاش زینب هم مثل اینها الان روی یکی از تخت ها بود فکر اینکه نمی‌دانستم زینب کجاست دیوانه ام می کرد. از بیمارستان عیسی بن مریم که خارج شدیم. شب از نیمه گذشته بود مأمور های شهرداری جارو های بلندشان را به زمین می کشیدند. صدای خش خش جاروی در سکوت شب بلند می‌شد و حتی این صداها وحشتم را بیشتر می‌کرد. آن شب یک ماشین دربست کردیم و به همه بیمارستانها سر زدیم. داخل ماشین، شهرام به من تکیه زده بود با حالت بچگی اش گفت: مامان نکنه زینب رو دزدیده باشند؟ مادرم او را تکان داد که ادامه ندهد. من انگار آنجا نبودم فقط جواب دادم خدا نکنه. با حرف های بچه گانه شهرام تکان جدیدی خوردم. ناخودآگاه فکرم سراغ حرف‌ها و کارهای زینب افتاد. یکدفعه یاد نوشته‌های روی دفتر زینب افتادم: خانه خود را ساختم اینجا جای من نیست باید بروم باید بروم. خانه زینب کجا بود؟ کجا می خواست برود؟ ادامه دارد ....